ارسلان: که مهرداد اومد و گف
ارسلان: که مهرداد اومد و گف
مهرداد: دیانا چشه
ارسلان: به لطف تو از سرما بیهوش شده ... همه رو از امارت بیرون کردم به غیر از ممد و پانیذ و نیکا و متين دیانا رو بردم تو اتاق و پتو انداختم روش و شوفاژ هارو روشن کردم و به نیکا و پانیذ گفتم که براش سوپ درست کنن
دیانا: چشامو باز کردم دیدم تو یه اتاقم و یهو ارباب وارد اتاق شد .... سلام
ارسلان: سلام حالت خوبه
دیانا: اوم
ارسلان: بیا واست سوپ آوردم بیا بخور
دیانا: مرسی
ارسلان: چرا رفتی اون بالا
دیانا: با آقا مهرداد رفتیم هوا بخوریم بعد داشت بارون میومد آقا مهرداد اومدن که چتر بیارن منم سردم شد و بعدش چشامو باز کردم دیدم اینجام
......
مهرداد: دیانا چشه
ارسلان: به لطف تو از سرما بیهوش شده ... همه رو از امارت بیرون کردم به غیر از ممد و پانیذ و نیکا و متين دیانا رو بردم تو اتاق و پتو انداختم روش و شوفاژ هارو روشن کردم و به نیکا و پانیذ گفتم که براش سوپ درست کنن
دیانا: چشامو باز کردم دیدم تو یه اتاقم و یهو ارباب وارد اتاق شد .... سلام
ارسلان: سلام حالت خوبه
دیانا: اوم
ارسلان: بیا واست سوپ آوردم بیا بخور
دیانا: مرسی
ارسلان: چرا رفتی اون بالا
دیانا: با آقا مهرداد رفتیم هوا بخوریم بعد داشت بارون میومد آقا مهرداد اومدن که چتر بیارن منم سردم شد و بعدش چشامو باز کردم دیدم اینجام
......
۱۴.۵k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.