عشق تو منطقی

عشق تو منطقی
عشق من شاعرانه
سرم را روی بالشی از سنگ می‌گذارم
سرت را روی بالشی از شعر
تو ماهی هدیه‌ام دادی، من دریا
تو قطره‌ای روغن چراغ، من چلچراغ
تو دانه گندم دادی، من خرمن
تو مرا به شهر یخ بردی
من تو را به شهر عجایب
تو با وقار یک معلم و بی احساس
مثل ماشین حساب به آغوشم پناه بردی
که گرم بود و تو سرد
به سینه‌های ترسیده از سرمات
که قرن‌ها گرسنه بودند
مویز و انجیر دادم
تو با من با دستکش دانتل دست دادی
اما من میوه دهانم را در دهانت
و نصف انگشت‌هایم را در دست‌هایت
جا گذاشتم
#نزار_قبانی
دیدگاه ها (۱)

شانه‌ات مُجابم می‌کنددر بستری که عشقتشنگی‌ستزلالِ شانه‌هایته...

میانِ کتاب‌ها گشتممیانِ روزنامه‌های پوسیده‌ی پُرغبار،در خاطر...

ای چشم تو دلفریب و جادودر چشم تو خیره چشم آهودر چشم منی و غا...

شاعر: سعید بیابانکیمگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشمکه عقل و د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط