فیک « لجباز »
پارت ۵
تمام بدنم داشت میلرزید. مخصوصا الان که داشتم اسلحه روی کمرش رو میدیدم. کممونده بود غش کنم.
ات: ببین هرچی بخوایی بهت میدم فقط بزار برم.
تهیونگ: حواست هست چقدر تا الان گند زدی؟
یهو بغضی که تا گلوم بالا اومده بود شکست و زدم زیر گریه و با داد و هوار هرچی از دهنم اومد بهش گفتم
ات: همش تقصی خود لعنتیته. کاش پات میشکست نمیومدی گالریم مرتیکه خفاش صفتِ سیاه پوش. فین انگار از وحشی اومدی فین فین....
با دیدن قیافه تهیونگ لال شدم. قیافش ترکیبی از تعجب و عصبانیت و پوزخند بود. مگه چی گفته بودم؟
تهیونگ: یه بار دیگه بگو.
همینطور با چشمای اشکی بهش زل زدم
تهیونگ: از کجا اومدم؟ از وحشی اومدم؟
پوزخندش کش اومد و من تازه فهمیدم چه گندی زدم.خاک تو سرم که حتی نمیتونم مثل آدم فوش بدم.
یهو صدا داد و فریاد یکی رو شنیدیم. جفتمون سر چرخوندیم دیدیم ماشین داره حرکت میکنه میره و راننده تهیونگ هم میزنه تو سر خودش و دنبال ماشین میدوه
بله. ماشین تهیونگ رو دزدیدن. نمیدونستم الان توی اون شرایط بخندم یا گریه کنم.
تهیونگ رو به رانندش که ماشین رو از دست داده بود و داشت با نفس نفس زدن به سمت ما برمیگشت داد زد
تهیونگ: اوی داری چه غلطی میکنی؟
راننده: ب..ببخشید قربان
تهیونگ: تو فقط یه وظیفه داشتی مرتیکه
راننده: م..من فقط یه لحظه حواسم پرت شد. عذر میخوام
فکر کردم توی این وضعیت بهترین راه برای فراره ولی تا یه قدم به عقب رفتم، تهیونگ مچ دستمو سفت گرفت
تهیونگ: تو یکی از جات تکون نخور که هرچی میکشم از دست توعه
دیگه اثری از پوزخند چند دقیقه پیشش نبود و حالا خیلی عصبانی تر بود. دوباره رو کرد به رانندش
تهیونگ: احمق همینجوری واینسا منو نگاه کن زنگ بزن یکی بیاد.
رانندش هم با دستپاچگی تلفنشو دراورد و تماس گرفت.
من هم تمام روش هایی که بلد بودم رو میخواستم به کار بگیرم تا از دستش فرار کنم
ات: ببین آقای .... امم.... تهیونگ من الان......
تهیونگ: خفه شو
ماشین نقره ایی رنگی نزدیک شد و جلومون پارک کرد تهیونگ در عقب رو باز کرد و منو هل داد تو ماشین و خودش هم نشست. راننده جدیدش با حالت خاصی نگاهم میکرد.
تهیونگ شیشه ماشین رو پایین داد. میخواست با راننده قبلیش حرف بزنه.
تهیونگ: ببین میخوام با ماشینم و اون دزدی که جرئت کرد از من دزدی کنه برگردی فهمیدی؟
راننده: بله قربان
بعد هم به راننده جدیدش گفت که راه بیفته
تهیونگ: راه بیفت. درضمن در ماشین هم قفل کن
ات: میشه یه چیزی بگم؟
تهیونگ: نه
ات: باشه. پس نمیگم که پلیس دنبالتونه
تهیونگ یهو برگشت تا از شیشه عقب ببینه واقعا پلیس دنبالمونه یا نه. منم سریع خم شدم و تفنگش رو از روی کمرش برداشتم و به سمتش نشونه رفتم
#تهیونگ #کیوت #عاشقانه #فیک #فیک_بیتیاس #فیک_تهیونگ
تمام بدنم داشت میلرزید. مخصوصا الان که داشتم اسلحه روی کمرش رو میدیدم. کممونده بود غش کنم.
ات: ببین هرچی بخوایی بهت میدم فقط بزار برم.
تهیونگ: حواست هست چقدر تا الان گند زدی؟
یهو بغضی که تا گلوم بالا اومده بود شکست و زدم زیر گریه و با داد و هوار هرچی از دهنم اومد بهش گفتم
ات: همش تقصی خود لعنتیته. کاش پات میشکست نمیومدی گالریم مرتیکه خفاش صفتِ سیاه پوش. فین انگار از وحشی اومدی فین فین....
با دیدن قیافه تهیونگ لال شدم. قیافش ترکیبی از تعجب و عصبانیت و پوزخند بود. مگه چی گفته بودم؟
تهیونگ: یه بار دیگه بگو.
همینطور با چشمای اشکی بهش زل زدم
تهیونگ: از کجا اومدم؟ از وحشی اومدم؟
پوزخندش کش اومد و من تازه فهمیدم چه گندی زدم.خاک تو سرم که حتی نمیتونم مثل آدم فوش بدم.
یهو صدا داد و فریاد یکی رو شنیدیم. جفتمون سر چرخوندیم دیدیم ماشین داره حرکت میکنه میره و راننده تهیونگ هم میزنه تو سر خودش و دنبال ماشین میدوه
بله. ماشین تهیونگ رو دزدیدن. نمیدونستم الان توی اون شرایط بخندم یا گریه کنم.
تهیونگ رو به رانندش که ماشین رو از دست داده بود و داشت با نفس نفس زدن به سمت ما برمیگشت داد زد
تهیونگ: اوی داری چه غلطی میکنی؟
راننده: ب..ببخشید قربان
تهیونگ: تو فقط یه وظیفه داشتی مرتیکه
راننده: م..من فقط یه لحظه حواسم پرت شد. عذر میخوام
فکر کردم توی این وضعیت بهترین راه برای فراره ولی تا یه قدم به عقب رفتم، تهیونگ مچ دستمو سفت گرفت
تهیونگ: تو یکی از جات تکون نخور که هرچی میکشم از دست توعه
دیگه اثری از پوزخند چند دقیقه پیشش نبود و حالا خیلی عصبانی تر بود. دوباره رو کرد به رانندش
تهیونگ: احمق همینجوری واینسا منو نگاه کن زنگ بزن یکی بیاد.
رانندش هم با دستپاچگی تلفنشو دراورد و تماس گرفت.
من هم تمام روش هایی که بلد بودم رو میخواستم به کار بگیرم تا از دستش فرار کنم
ات: ببین آقای .... امم.... تهیونگ من الان......
تهیونگ: خفه شو
ماشین نقره ایی رنگی نزدیک شد و جلومون پارک کرد تهیونگ در عقب رو باز کرد و منو هل داد تو ماشین و خودش هم نشست. راننده جدیدش با حالت خاصی نگاهم میکرد.
تهیونگ شیشه ماشین رو پایین داد. میخواست با راننده قبلیش حرف بزنه.
تهیونگ: ببین میخوام با ماشینم و اون دزدی که جرئت کرد از من دزدی کنه برگردی فهمیدی؟
راننده: بله قربان
بعد هم به راننده جدیدش گفت که راه بیفته
تهیونگ: راه بیفت. درضمن در ماشین هم قفل کن
ات: میشه یه چیزی بگم؟
تهیونگ: نه
ات: باشه. پس نمیگم که پلیس دنبالتونه
تهیونگ یهو برگشت تا از شیشه عقب ببینه واقعا پلیس دنبالمونه یا نه. منم سریع خم شدم و تفنگش رو از روی کمرش برداشتم و به سمتش نشونه رفتم
#تهیونگ #کیوت #عاشقانه #فیک #فیک_بیتیاس #فیک_تهیونگ
۵.۱k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.