فیک « لبجاز »
پارت ۶
تهیونگ یهو برگشت تا از شیشه عقب ببینه واقعا پلیس دنبالمونه یا نه. منم سریع خم شدم و تفنگش رو از روی کمرش برداشتم و به سمتش نشونه رفتم
ات: هه خیلی احمقی آقای تهیونگ
تهیونگ اولش شوکه شد ولی بعد خیلی سریع در خنثی ترین حالت ممکن بهم خیره شد.
تهیونگ: شرط میبندم اصلا بلد نیستی باهاش شلیک کنی.
ات: میخوایی امتحان کنیم؟
تهیونگ سرشو جلو آورد و چسبوند به لوله تفنگ.
تهیونگ: اگه جرئتشو داری شلیک کن
دستام میلرزید. حتی نمیتونستم به آدم کشتن فکر کنم چه برسه انجامش بدم. فقط میخواستم بترسونمش تا دست از سرم برداره ولی مثل اینکه سرتق تر از این حرفاس.
تهیونگ: تو مال این حرفا نیستی پس آروم بگیر
سرشو از روی لوله برداشت و خواست تفنگ رو از دستم بگیره که هول شدم و انگشتم روی ماشه لغزید و یهو.. بوم ..تیرش رها شد و زد شیشه ماشین رو ترکوند. راننده زد روی ترمز و جفتمون پرت شدیم جلو.سرم خورد به صندلی و خیلی درد گرفت.
راننده: قربان حالتون خوبه؟
تهیونگ رو نگاه کردم که ساعد دستش رو گرفته بود و چشماشو روی هم فشار میداد.
راننده: قربان!!
تهیونگ:خوبم. دختره ی .....
اینقدر خودم از کار خودم شوکه شده بودم که فراموش کردم مردی که کنارم نشسته همونی بود که منو گروگان گرفته بود و نقاشیمو دزدیده بود. واقعا موقعیت خودمو فراموش کردم. لحظه هارو فراموش کردم. بلاهایی که داشت سرم میومد رو فراموش کردم. تنها یه چیز توی سرم میچرخید«من به یه نفر آسیب زدم» نمیدونم چرا اون لحظه به این فکر نکردم که اون یه نفر خودش مقصر همه ی این اتفاقاته فقط این برام مهم بود که برای اولین بار به یه نفر شلیک کردم.
سریع دستمال گردنمو باز کردم و دست تهیونگ رو کشیدم جلو. به خودم اومدم دیدم دارم به پهنای صورت اشک میریزم. واقعا چه مرگم شده بود.
ات:وای وای من به یه نفر شلیک کردم.ببخشید واقعا ببخشید.
دستمال گردنمو روی زخمش فشار دادم. دردش اومد و دستشو پس کشید. اشک هام جلو دیدم رو گرفته بودن.همه چیز رو تار میدیدم. با آستین هام پاکشون میکردم ولی بازم برمیگشتن. اینقدر از صبح تاحالا تحت فشار بودم که تمام احساساتم با هم قاطی شده بودن.
ات: متاسفم. الان برات میبندمش. فکر کنم یه درمانگاه این نزدیکیا باشه.
دوباره دستشو گرفتم و دیدم هیچ مقاومتی نمیکنه. زخم دستش عمیق نبود. درواقع تیر از دستش رد نشده بود بلکه فقط یه زخم کم عمق ایجاد کرده بود.دستمال رو بستم. و سرمم آوردم بالا و به صورتش نگاه کردم. دیدم هاج و واج داره نگاهم میکنه. نگاهش مبهم بود و یه اخم ریز روی ابرو هاش نشسته بود.
تهیونگ: هی دختر تو با خودت چند چندی؟
حمایت💜
#تهیونگ #فیک #فیک_بیتیاس #کیوت #عاشقانه #فیک_تهیونگ #بیتیاس #BTS #جیمین #جیهوپ #شوگا #نامجون #جانکوک
تهیونگ یهو برگشت تا از شیشه عقب ببینه واقعا پلیس دنبالمونه یا نه. منم سریع خم شدم و تفنگش رو از روی کمرش برداشتم و به سمتش نشونه رفتم
ات: هه خیلی احمقی آقای تهیونگ
تهیونگ اولش شوکه شد ولی بعد خیلی سریع در خنثی ترین حالت ممکن بهم خیره شد.
تهیونگ: شرط میبندم اصلا بلد نیستی باهاش شلیک کنی.
ات: میخوایی امتحان کنیم؟
تهیونگ سرشو جلو آورد و چسبوند به لوله تفنگ.
تهیونگ: اگه جرئتشو داری شلیک کن
دستام میلرزید. حتی نمیتونستم به آدم کشتن فکر کنم چه برسه انجامش بدم. فقط میخواستم بترسونمش تا دست از سرم برداره ولی مثل اینکه سرتق تر از این حرفاس.
تهیونگ: تو مال این حرفا نیستی پس آروم بگیر
سرشو از روی لوله برداشت و خواست تفنگ رو از دستم بگیره که هول شدم و انگشتم روی ماشه لغزید و یهو.. بوم ..تیرش رها شد و زد شیشه ماشین رو ترکوند. راننده زد روی ترمز و جفتمون پرت شدیم جلو.سرم خورد به صندلی و خیلی درد گرفت.
راننده: قربان حالتون خوبه؟
تهیونگ رو نگاه کردم که ساعد دستش رو گرفته بود و چشماشو روی هم فشار میداد.
راننده: قربان!!
تهیونگ:خوبم. دختره ی .....
اینقدر خودم از کار خودم شوکه شده بودم که فراموش کردم مردی که کنارم نشسته همونی بود که منو گروگان گرفته بود و نقاشیمو دزدیده بود. واقعا موقعیت خودمو فراموش کردم. لحظه هارو فراموش کردم. بلاهایی که داشت سرم میومد رو فراموش کردم. تنها یه چیز توی سرم میچرخید«من به یه نفر آسیب زدم» نمیدونم چرا اون لحظه به این فکر نکردم که اون یه نفر خودش مقصر همه ی این اتفاقاته فقط این برام مهم بود که برای اولین بار به یه نفر شلیک کردم.
سریع دستمال گردنمو باز کردم و دست تهیونگ رو کشیدم جلو. به خودم اومدم دیدم دارم به پهنای صورت اشک میریزم. واقعا چه مرگم شده بود.
ات:وای وای من به یه نفر شلیک کردم.ببخشید واقعا ببخشید.
دستمال گردنمو روی زخمش فشار دادم. دردش اومد و دستشو پس کشید. اشک هام جلو دیدم رو گرفته بودن.همه چیز رو تار میدیدم. با آستین هام پاکشون میکردم ولی بازم برمیگشتن. اینقدر از صبح تاحالا تحت فشار بودم که تمام احساساتم با هم قاطی شده بودن.
ات: متاسفم. الان برات میبندمش. فکر کنم یه درمانگاه این نزدیکیا باشه.
دوباره دستشو گرفتم و دیدم هیچ مقاومتی نمیکنه. زخم دستش عمیق نبود. درواقع تیر از دستش رد نشده بود بلکه فقط یه زخم کم عمق ایجاد کرده بود.دستمال رو بستم. و سرمم آوردم بالا و به صورتش نگاه کردم. دیدم هاج و واج داره نگاهم میکنه. نگاهش مبهم بود و یه اخم ریز روی ابرو هاش نشسته بود.
تهیونگ: هی دختر تو با خودت چند چندی؟
حمایت💜
#تهیونگ #فیک #فیک_بیتیاس #کیوت #عاشقانه #فیک_تهیونگ #بیتیاس #BTS #جیمین #جیهوپ #شوگا #نامجون #جانکوک
۹.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.