سلااام من اومدم با ادامه پارتتت کیف کنین باگزیااا
سلااام من اومدم با ادامه پارتتت کیف کنین باگزیااا
ف۲ پ۵۴
..........
مادمازل خودش رو به زور به عمارت پرنسس ملینا رسوند و با باز کردن در روی زمین افتاد ملینا با وحشت سمت مادمازلی که کل بدنش خونی بود رفت و با داد به خدمتکاراش دستور اوردن دکتر رو کرد
+ چه اتفاقی افتاده چرا بدنت اینقدر خونیه
مادمازل با عصبانیت تمام جای زخمشو فشار داد و غرید
+اون لعنتیا با هم همگروه شدن دیگه فقط با گروه دختر سیاه سر کار نیستیم با گروه بنگتنم سرکاریم
+یعنی چی؟ یعنی داری میگی بعد از این همه سال دوباره تصمیم گرفتن با هم همگروه شن؟
+اینطور به نظر میاد مواد و دست اون دختری که موتور سفید داره دیدم نتونستم با تعداد نفراتی که بهم دادی حمله کنم اون دختر خیلی حرفهایه
دکتر به سرعت اومد و بحثشون همین جا پایان گرفت ولی با همین حرفهای کوچیک پرنسس ملینا میتونست متوجه این بشه که وضعیت خیلی بدتره و به متحدهای بیشتری نیاز داره سمت برادرش برگشت و لب زد
+باید بریم یه کشور دیگه
برادرش اخمی کرد و با گذاشتن اسلحهاش داخل کمریش و رفتن سمت خواهرش سوالش رو به زبون آورد
_چرا نیازه که به یک کشور دیگه بریم؟
+برای متحدای بیشتر خاندان لین رو که میشناسی به احتمال زیاد اونام دنبال مواد باشن پس بهترین راه همکاری با اوناست
برادرش کمی فکر کرد به نظر میومد تو ذهن خواهر کوچکترش چیزهای خیلی بدی وجود داشت قرار نبود این جنگ به راحتی به پایان برسه
.............
لیلی با بغضی که سعی میکرد نشونش نده رو به جیهوپ لب زد
+واقعا لازمه که بری یعنی نمیشه حداقل تو اینجا بمونی
جیهوپ با لبخند نشست تا قدش رو با لیلی یکی کنه تیکه موهایی که روی صورت لیلی بود رو کنار زد و پیشونیشو بوسید حسی که نسبت به لیلی داشت مثل بچه خودش بود حسی که نسبت به یونا داشت
_میدونم خیلی سخته اما بعد از اینکه خاله انیس حالش خوب بشه شما میاین پیش ما ما باید به خاطر یه سری دلایل زودتر بریم قول میدی که قوی بمونی؟
لیلی سرشو تکون داد تا به جیهوب بفهمونه که میتونه بهش اعتماد کنه و بعد به سرعت رفت و پرید بغل ادوارد تا دلتنگیش رو نشون نده
از این سو*
آرورا*
در حال جمع کردن ساک یونا بودم که در اتاق زده شد با حدس اینکه یوناس گفتم بیاد تو که یهو صدای کلفت مردی رو شنیدم
_اومدم که باهات خداحافظی کنم
سمت صدا برگشتم که یونگی رو در حالی که یک گل رز سفید توی دست داره دیدم دستام رو به هم قفل کردم و لب زدم
+اوکی میخوای بیا بشین
با این حرفم یونگی......
.
.
بدجور میخوام یونگی و ارورا و شیپ کنم و شمام باید قبول کنین باگزیا
ف۲ پ۵۴
..........
مادمازل خودش رو به زور به عمارت پرنسس ملینا رسوند و با باز کردن در روی زمین افتاد ملینا با وحشت سمت مادمازلی که کل بدنش خونی بود رفت و با داد به خدمتکاراش دستور اوردن دکتر رو کرد
+ چه اتفاقی افتاده چرا بدنت اینقدر خونیه
مادمازل با عصبانیت تمام جای زخمشو فشار داد و غرید
+اون لعنتیا با هم همگروه شدن دیگه فقط با گروه دختر سیاه سر کار نیستیم با گروه بنگتنم سرکاریم
+یعنی چی؟ یعنی داری میگی بعد از این همه سال دوباره تصمیم گرفتن با هم همگروه شن؟
+اینطور به نظر میاد مواد و دست اون دختری که موتور سفید داره دیدم نتونستم با تعداد نفراتی که بهم دادی حمله کنم اون دختر خیلی حرفهایه
دکتر به سرعت اومد و بحثشون همین جا پایان گرفت ولی با همین حرفهای کوچیک پرنسس ملینا میتونست متوجه این بشه که وضعیت خیلی بدتره و به متحدهای بیشتری نیاز داره سمت برادرش برگشت و لب زد
+باید بریم یه کشور دیگه
برادرش اخمی کرد و با گذاشتن اسلحهاش داخل کمریش و رفتن سمت خواهرش سوالش رو به زبون آورد
_چرا نیازه که به یک کشور دیگه بریم؟
+برای متحدای بیشتر خاندان لین رو که میشناسی به احتمال زیاد اونام دنبال مواد باشن پس بهترین راه همکاری با اوناست
برادرش کمی فکر کرد به نظر میومد تو ذهن خواهر کوچکترش چیزهای خیلی بدی وجود داشت قرار نبود این جنگ به راحتی به پایان برسه
.............
لیلی با بغضی که سعی میکرد نشونش نده رو به جیهوپ لب زد
+واقعا لازمه که بری یعنی نمیشه حداقل تو اینجا بمونی
جیهوپ با لبخند نشست تا قدش رو با لیلی یکی کنه تیکه موهایی که روی صورت لیلی بود رو کنار زد و پیشونیشو بوسید حسی که نسبت به لیلی داشت مثل بچه خودش بود حسی که نسبت به یونا داشت
_میدونم خیلی سخته اما بعد از اینکه خاله انیس حالش خوب بشه شما میاین پیش ما ما باید به خاطر یه سری دلایل زودتر بریم قول میدی که قوی بمونی؟
لیلی سرشو تکون داد تا به جیهوب بفهمونه که میتونه بهش اعتماد کنه و بعد به سرعت رفت و پرید بغل ادوارد تا دلتنگیش رو نشون نده
از این سو*
آرورا*
در حال جمع کردن ساک یونا بودم که در اتاق زده شد با حدس اینکه یوناس گفتم بیاد تو که یهو صدای کلفت مردی رو شنیدم
_اومدم که باهات خداحافظی کنم
سمت صدا برگشتم که یونگی رو در حالی که یک گل رز سفید توی دست داره دیدم دستام رو به هم قفل کردم و لب زدم
+اوکی میخوای بیا بشین
با این حرفم یونگی......
.
.
بدجور میخوام یونگی و ارورا و شیپ کنم و شمام باید قبول کنین باگزیا
۴.۰k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.