روح آبی
#روح آبی
#پارت ۱۳
در اتاقش رو باز کرد و به سمت تختش رفت
با عصبانیت بالای سرش ایستاده بود
بعد از چند لحظه پتو رو کنار کشید
و با بالا تنه ی برهنه کوک مواجه شد!
اون بدن چقدر زخمی بود انگار خسته بود
خراش های کوچک و بزرگ داشت
اما هیا انگار عاشق این زخمها هم شد چون عاشق تمامش بود
چقدر دقیق شده بود و خجالت انگار وجود نداشت!
_دلتو زدم نه؟
با تمسخر گفت و چشماش رو باز کرد و به تاج تخت تکیه داد
_نه اتفاقا زیباست
هیا خیلی عادی گفت و کوک خندید
_زیبا؟
_تمام وجود تو برای من زیباست اوکی؟
هیا تقریبا یک اعتراف کرد!
نه اصلا شبیه نبود پس سریعا جمله ای مبنا بر تغییر معنی گفت نمی خواست اول کاری گند بزنه به همچی پیشرفتن به عنوان یه دوست بهتر بود
_به عنوان یک دوست
کوک دوباره لبخند کمرنگی زد
اما هیا بدون توجه در کمدش رو باز کرد و یک تیشرت صورتی کمرنگ و شلوار مشکی ای بیرون کشید
تماما مثل استایل خودش
تاب سفید و یک روکش صورتی به همراه یک دامن صورتی و شلوار مشکی چیزایی بود که امشب پوشیده بود
پرتش کرد روی سر کوک
_بگیر بپوش بریم دیر میشه
کوک با تمسخر همیشگیش خندید
نگاهی بهش انداخت
_قبلا گفتم نمیام و این لباس!؟
_این لباس چی؟جرئت داری نیا
هیا بلافاصله و عصبانی گفت و روی صندلی اتاق نشست
_نشین نمیام
کلافه به سمتش رفت و بالای سرش ایستاد
صورتش رو نزدیکش کرد و در همین حین دستش رو روی شکمش گذاشت
_هی!
اما بدون توجه ناگهان شروع به قلقلک دادن کوک کرد
_ش.ت ولم کن!
کوک مدام غر می زد و هیا اما کوتاه نمیومد
کوک بلاخره دستاش رو گرفت و جاشون رو عوض کرد
توی چشماش زل زد
_خب؟
_بیا دیگه!
شکمش رو که از خنده درد گرفته بود گرفت
_نمیشه دردم گرفت
هیا عصبانی و ناراحت بلند شد که بره اما حرف کوک متوقفش کرد
_خیلی سمجی!ولی نه به خاطر تو بخاطر اون سه نفر پایین میام
هیا خوشحال از پشت بغلش کرد و سریعا جدا شد و به سمت ماشین رفت
_۵ دقیقه دیگه بیا
از اتاق بیرون رفت کوک نگاهی به لباساش انداخت
و اون تیشرت
نمیدونست چرا و چی باعث شد اما همون لباس رو پوشید و از خونه بیرون اومد
در کنار تهیونگ نشست و همه متعجب برگشتند
_اگه نمیدیدمت باور نمی کردم!
_حالا دیدی برو
جیهوپ بعد از نثار فحشی راه افتاد به سمت شهربازی
تقریبا بالا آورد، تهیونگ پر ابهت حالا از سوار شدن اون تاب گنده الدنگی به این روز افتاده بود
_یک تیکه فلزی نچسب
همه با خنده نگاهش می کردند
_تو که خوب چسبیدی
هیا گفت و تهیونگ چشم غره ای رفت
_دوستان یک چیز دیگه بریم برگردیم که من خوابم میاد
جیهوپ گفت و نگاهی به بقیه انداخت
_چرخ و فلک؟
همه با هیا موافقت کردند
کوک از بین ۷ وسیله ای که رفتن تنها ۵ تاشو به اصرار هیا اومد و با بهونه از اون ۲ تا اجتناب کرد
#پارت ۱۳
در اتاقش رو باز کرد و به سمت تختش رفت
با عصبانیت بالای سرش ایستاده بود
بعد از چند لحظه پتو رو کنار کشید
و با بالا تنه ی برهنه کوک مواجه شد!
اون بدن چقدر زخمی بود انگار خسته بود
خراش های کوچک و بزرگ داشت
اما هیا انگار عاشق این زخمها هم شد چون عاشق تمامش بود
چقدر دقیق شده بود و خجالت انگار وجود نداشت!
_دلتو زدم نه؟
با تمسخر گفت و چشماش رو باز کرد و به تاج تخت تکیه داد
_نه اتفاقا زیباست
هیا خیلی عادی گفت و کوک خندید
_زیبا؟
_تمام وجود تو برای من زیباست اوکی؟
هیا تقریبا یک اعتراف کرد!
نه اصلا شبیه نبود پس سریعا جمله ای مبنا بر تغییر معنی گفت نمی خواست اول کاری گند بزنه به همچی پیشرفتن به عنوان یه دوست بهتر بود
_به عنوان یک دوست
کوک دوباره لبخند کمرنگی زد
اما هیا بدون توجه در کمدش رو باز کرد و یک تیشرت صورتی کمرنگ و شلوار مشکی ای بیرون کشید
تماما مثل استایل خودش
تاب سفید و یک روکش صورتی به همراه یک دامن صورتی و شلوار مشکی چیزایی بود که امشب پوشیده بود
پرتش کرد روی سر کوک
_بگیر بپوش بریم دیر میشه
کوک با تمسخر همیشگیش خندید
نگاهی بهش انداخت
_قبلا گفتم نمیام و این لباس!؟
_این لباس چی؟جرئت داری نیا
هیا بلافاصله و عصبانی گفت و روی صندلی اتاق نشست
_نشین نمیام
کلافه به سمتش رفت و بالای سرش ایستاد
صورتش رو نزدیکش کرد و در همین حین دستش رو روی شکمش گذاشت
_هی!
اما بدون توجه ناگهان شروع به قلقلک دادن کوک کرد
_ش.ت ولم کن!
کوک مدام غر می زد و هیا اما کوتاه نمیومد
کوک بلاخره دستاش رو گرفت و جاشون رو عوض کرد
توی چشماش زل زد
_خب؟
_بیا دیگه!
شکمش رو که از خنده درد گرفته بود گرفت
_نمیشه دردم گرفت
هیا عصبانی و ناراحت بلند شد که بره اما حرف کوک متوقفش کرد
_خیلی سمجی!ولی نه به خاطر تو بخاطر اون سه نفر پایین میام
هیا خوشحال از پشت بغلش کرد و سریعا جدا شد و به سمت ماشین رفت
_۵ دقیقه دیگه بیا
از اتاق بیرون رفت کوک نگاهی به لباساش انداخت
و اون تیشرت
نمیدونست چرا و چی باعث شد اما همون لباس رو پوشید و از خونه بیرون اومد
در کنار تهیونگ نشست و همه متعجب برگشتند
_اگه نمیدیدمت باور نمی کردم!
_حالا دیدی برو
جیهوپ بعد از نثار فحشی راه افتاد به سمت شهربازی
تقریبا بالا آورد، تهیونگ پر ابهت حالا از سوار شدن اون تاب گنده الدنگی به این روز افتاده بود
_یک تیکه فلزی نچسب
همه با خنده نگاهش می کردند
_تو که خوب چسبیدی
هیا گفت و تهیونگ چشم غره ای رفت
_دوستان یک چیز دیگه بریم برگردیم که من خوابم میاد
جیهوپ گفت و نگاهی به بقیه انداخت
_چرخ و فلک؟
همه با هیا موافقت کردند
کوک از بین ۷ وسیله ای که رفتن تنها ۵ تاشو به اصرار هیا اومد و با بهونه از اون ۲ تا اجتناب کرد
۳.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.