روح آبی
#روح آبی
#پارت ۱۲
با سرعت زیادش توی خیابون ها می روند
اون ازش متنفر شد نه؟
امیدوار بود شده باشه چون دیگه تحمل نداشت
چقدر سخت بود اینکه بخوای یک نفر رو فراموش کنی
۳ سال فا.کی گذشته بود و اون با دوباره دیدنش تمام خاطراتش برگشت و فراموش کردنش سخت تر شده بود
اون روزی که بهش خبر دادن خانوادش تصادف کردن و باید بره خارج
خوبه!خیلی خوبه که حداقل موقع خداحافظی هیچی از قضیه نمیدونست و به بهترین شکل از هیا خداحافظی کرد
خداحافظی چند روزه که به ۳ ساله تبدیل شد
§فلش بک روز پرواز کوک§
دست در دست هم به سمت کافه ی آبی می رفتن
کوک بهش گفت که دوست نداره توی فرودگاه از هم خداحافظی کنن و کافه ی آبی رو پیشنهاد داد
وارد کافه شدن و نشستن
کوک دست هیا رو که روی میز بود گرفت
و به چشماش زل زد
_نمیتونی تصور کنی چقدر دوست دارم
هیا خندید
_تو تنها ماه آسمون منی
کوک متقابلاً خندید
_فکر کنم برگردم باید با یه آقایی یه صحبت هایی کنم
_میرینه بهت
کوک خندید
_تا ابد نمیشه که از تهیونگ مخفی کرد
هیا سری تکون داد حق با کوک بود
به ساعتش نگاه کرد و به سمتش اومد
هیا بلند شد و کوک اونرو بغلش کرد
_قول میدم وقتی برگردم اولین نفری که میبینم تویی
هیا رو از خودش جدا کرد و به چشماش نگاه کرد
_میدونم
کوک بعد از بوسیدن سطحی لب های هیا بدو بدو به سمت ماشینش رفت دیرش شده بود
§پایان فلش بک§
اشک هاش رو پاک کرد
درسته نه دلیل ناراحتی کوک رو میدونست و نقش خودش رو این وسط
اما اون فکر کرد به این راحتیا تسلیم میشه؟
عمرا تا وقتی که میتونست یک لبخند واقعی رو روی لب های کوک بیاره ولش نمی کرد
گوشیش رو برداشت و به لیانا و تهیونگ پیام داد
و اونها رو برای امشب به شهربازی دعوت کرد
میدونست کوک سرسخته ولی از تهیونگ خواست تلاش کنه تا بیارتش
(اگه تونستی آب رو تو دستت نگه داری بدون کوکم میاد)
تهیونگ به سمت اتاق کوک رفت و در زد
_هی پسر امشب می خوایم بریم شهربازی آماده شو
صدای خنده ی کوک اومد و در رو باز کرد
_دعوت کی؟
_هیا
خندید اون بی خیال نشده بود
_و تو فکر کردی من میام؟
_نه ولی بیا یکم حال کنیم
با بالا تنه ی برهنش روی تخت دراز کشید و پشتش رو به تهیونگ کرد
_نمیام برو بیرون
تهیونگ پوفی کشید بالشتی رو پرت کرد توی سر کوک و خارج شد
به سمت ماشین رفت و نشست
هیا،لیانا و جیهوپ بهش زل زده بودن
_نمیاد گفتم که
هیا عصبانی بلند شد و به سمت خونه رفت
_الکی زحمت نکش!
تهیونگ فریاد زد و هیا بی توجه وارد خونه شد
...
#بی تی اس
#پارت ۱۲
با سرعت زیادش توی خیابون ها می روند
اون ازش متنفر شد نه؟
امیدوار بود شده باشه چون دیگه تحمل نداشت
چقدر سخت بود اینکه بخوای یک نفر رو فراموش کنی
۳ سال فا.کی گذشته بود و اون با دوباره دیدنش تمام خاطراتش برگشت و فراموش کردنش سخت تر شده بود
اون روزی که بهش خبر دادن خانوادش تصادف کردن و باید بره خارج
خوبه!خیلی خوبه که حداقل موقع خداحافظی هیچی از قضیه نمیدونست و به بهترین شکل از هیا خداحافظی کرد
خداحافظی چند روزه که به ۳ ساله تبدیل شد
§فلش بک روز پرواز کوک§
دست در دست هم به سمت کافه ی آبی می رفتن
کوک بهش گفت که دوست نداره توی فرودگاه از هم خداحافظی کنن و کافه ی آبی رو پیشنهاد داد
وارد کافه شدن و نشستن
کوک دست هیا رو که روی میز بود گرفت
و به چشماش زل زد
_نمیتونی تصور کنی چقدر دوست دارم
هیا خندید
_تو تنها ماه آسمون منی
کوک متقابلاً خندید
_فکر کنم برگردم باید با یه آقایی یه صحبت هایی کنم
_میرینه بهت
کوک خندید
_تا ابد نمیشه که از تهیونگ مخفی کرد
هیا سری تکون داد حق با کوک بود
به ساعتش نگاه کرد و به سمتش اومد
هیا بلند شد و کوک اونرو بغلش کرد
_قول میدم وقتی برگردم اولین نفری که میبینم تویی
هیا رو از خودش جدا کرد و به چشماش نگاه کرد
_میدونم
کوک بعد از بوسیدن سطحی لب های هیا بدو بدو به سمت ماشینش رفت دیرش شده بود
§پایان فلش بک§
اشک هاش رو پاک کرد
درسته نه دلیل ناراحتی کوک رو میدونست و نقش خودش رو این وسط
اما اون فکر کرد به این راحتیا تسلیم میشه؟
عمرا تا وقتی که میتونست یک لبخند واقعی رو روی لب های کوک بیاره ولش نمی کرد
گوشیش رو برداشت و به لیانا و تهیونگ پیام داد
و اونها رو برای امشب به شهربازی دعوت کرد
میدونست کوک سرسخته ولی از تهیونگ خواست تلاش کنه تا بیارتش
(اگه تونستی آب رو تو دستت نگه داری بدون کوکم میاد)
تهیونگ به سمت اتاق کوک رفت و در زد
_هی پسر امشب می خوایم بریم شهربازی آماده شو
صدای خنده ی کوک اومد و در رو باز کرد
_دعوت کی؟
_هیا
خندید اون بی خیال نشده بود
_و تو فکر کردی من میام؟
_نه ولی بیا یکم حال کنیم
با بالا تنه ی برهنش روی تخت دراز کشید و پشتش رو به تهیونگ کرد
_نمیام برو بیرون
تهیونگ پوفی کشید بالشتی رو پرت کرد توی سر کوک و خارج شد
به سمت ماشین رفت و نشست
هیا،لیانا و جیهوپ بهش زل زده بودن
_نمیاد گفتم که
هیا عصبانی بلند شد و به سمت خونه رفت
_الکی زحمت نکش!
تهیونگ فریاد زد و هیا بی توجه وارد خونه شد
...
#بی تی اس
۵.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.