فیک JIMIN پارت۱۰
دوباره برگشتی سر میز...اما هیچی نخوردی...یعنی نتونستی...دلت خیلی درد میکرد.باهر زحمتی که شده خوابیدی.
#صبح
خیلی سخت با دلدردت بیدار شدی...انتظار نداشتی هنوز دلت درد بکنه..
ا.ت:اااااخ...دلم..باید امروز بمونم خونه...شماره کیو دارممممم...آها..تهیونگ...
...
ته:الو
ا.ت: هووووف..الو..س..سلام
ته: چیزی شده؟
ا.ت:اااااخ...ن...خو...بم...میخواستم....بگم..اگه میشه به پی دی نیم بگین امروزو برام مرخصی رد کنه...
ته: چرااا؟ امروز قراره جلسه بگیریم...
ا.ت: نمیتونم..ااااخ
ته: سریع لباساتو بپوش دارم میام
ا.ت: کجااا؟!!!!
ته: ببرمت بیمارستان..
ا.ت: نه...لا
ته: برو آماده شو...
و گوشیو قطع کرد
نمی خواستی بری ولی بخاطر تهیونگ هم شده اماده شدی...با صدای زنگ...خودتو به آیفون رسوندی..وقتی درو باز کردی تهیونگ سریع اومد تو...وقتی دیدت گفت
ته: به این صورت رنگ پریده میگی خوببببب..چرا با خودت ازین کارا میکنی؟
ا.ت: نمی دونم چرا اینطوری شد
تهیونگ دور کمرتو گرفت که شوکه شدی..کمکت کرد تا بری تو ماشین...و خودشم نشست...تو راه تهیونگ هیچ حرفی نمی زند..چون میدونست اگه با این حالت باهات حرف بزنه بد میشه..وقتی رسیدین بیما ستان با کمک پرستارا رفتین داخل...
...
دکتر: همراه کیم ا.ت؟؟
ته: خودم هستم...بفرمائید..اتفاقی افتاده!! (با نگرانی)
دکتر: نه میشه گفت خوبه...نه میشه گفت بد..به معدش یه چیزی مثل خوردن ویسکی با شکم خالیه(ی حس بین دل درد شدید و سوزش معدس....البته شوگا اینجوری میخوره...ولی خوشبختانه اتفاقی نمیوفته)
#ذهن_ته
اون یه دختره...چطور بیهوش نشدهههه...خدااایااااا
#پایان_ذهن_ته
ته: میتونم ببینمش؟
دکتر بله...ولی اگه خواب هستن بهتره بیدارشون نکنی...
ته: چشم
...
ته وارد اتاق شد...داشتی با کش موی روی دستت ور میرفتی که نشست کنارت..
ته: چی شده؟فقط برام توضیح بده...چی خوردی؟؟؟
ا.ت: چیز خواصی نخوردم ولی فکر کنم بخاطر ویسکی دیشب بوده...
ته: رفتی کلوپ؟! (با عصبانیت)
ا.ت: اره...با دوستام..
ته: نباید به ما میگفتی؟؟
ا.ت: تنها نبودم..با جیمین رفتم...فک کردم اون بهتون میگه..
ته: چیییییی...من باید برم یکم دیگه میام...
و سریع از اتاق خارج شد..
رسید به خونه خودشون...
ته:جیییمییییننننن( با قیافه ای که تو کنسرتها داره...خیلی جدی)
تهیونگ سریع رفت سمت اتاق جیمین..
ته: فکر نمی کردم اینجوری باشییی...اصلا چیزی حالیت هههههس؟
جیمین: چی شده؟
ته: چی میخواستی بشه...تو..باعث شدی ا.ت تا سر حد بیهوشی بره...
یه دفعه ای جیمین بلند شد...
جیمین: چیییییییییی
<کامنت و فالو فراموش نشه لاوم...قراره جالب بشههه✨💦❤️
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #love #تکست_خاص
#صبح
خیلی سخت با دلدردت بیدار شدی...انتظار نداشتی هنوز دلت درد بکنه..
ا.ت:اااااخ...دلم..باید امروز بمونم خونه...شماره کیو دارممممم...آها..تهیونگ...
...
ته:الو
ا.ت: هووووف..الو..س..سلام
ته: چیزی شده؟
ا.ت:اااااخ...ن...خو...بم...میخواستم....بگم..اگه میشه به پی دی نیم بگین امروزو برام مرخصی رد کنه...
ته: چرااا؟ امروز قراره جلسه بگیریم...
ا.ت: نمیتونم..ااااخ
ته: سریع لباساتو بپوش دارم میام
ا.ت: کجااا؟!!!!
ته: ببرمت بیمارستان..
ا.ت: نه...لا
ته: برو آماده شو...
و گوشیو قطع کرد
نمی خواستی بری ولی بخاطر تهیونگ هم شده اماده شدی...با صدای زنگ...خودتو به آیفون رسوندی..وقتی درو باز کردی تهیونگ سریع اومد تو...وقتی دیدت گفت
ته: به این صورت رنگ پریده میگی خوببببب..چرا با خودت ازین کارا میکنی؟
ا.ت: نمی دونم چرا اینطوری شد
تهیونگ دور کمرتو گرفت که شوکه شدی..کمکت کرد تا بری تو ماشین...و خودشم نشست...تو راه تهیونگ هیچ حرفی نمی زند..چون میدونست اگه با این حالت باهات حرف بزنه بد میشه..وقتی رسیدین بیما ستان با کمک پرستارا رفتین داخل...
...
دکتر: همراه کیم ا.ت؟؟
ته: خودم هستم...بفرمائید..اتفاقی افتاده!! (با نگرانی)
دکتر: نه میشه گفت خوبه...نه میشه گفت بد..به معدش یه چیزی مثل خوردن ویسکی با شکم خالیه(ی حس بین دل درد شدید و سوزش معدس....البته شوگا اینجوری میخوره...ولی خوشبختانه اتفاقی نمیوفته)
#ذهن_ته
اون یه دختره...چطور بیهوش نشدهههه...خدااایااااا
#پایان_ذهن_ته
ته: میتونم ببینمش؟
دکتر بله...ولی اگه خواب هستن بهتره بیدارشون نکنی...
ته: چشم
...
ته وارد اتاق شد...داشتی با کش موی روی دستت ور میرفتی که نشست کنارت..
ته: چی شده؟فقط برام توضیح بده...چی خوردی؟؟؟
ا.ت: چیز خواصی نخوردم ولی فکر کنم بخاطر ویسکی دیشب بوده...
ته: رفتی کلوپ؟! (با عصبانیت)
ا.ت: اره...با دوستام..
ته: نباید به ما میگفتی؟؟
ا.ت: تنها نبودم..با جیمین رفتم...فک کردم اون بهتون میگه..
ته: چیییییی...من باید برم یکم دیگه میام...
و سریع از اتاق خارج شد..
رسید به خونه خودشون...
ته:جیییمییییننننن( با قیافه ای که تو کنسرتها داره...خیلی جدی)
تهیونگ سریع رفت سمت اتاق جیمین..
ته: فکر نمی کردم اینجوری باشییی...اصلا چیزی حالیت هههههس؟
جیمین: چی شده؟
ته: چی میخواستی بشه...تو..باعث شدی ا.ت تا سر حد بیهوشی بره...
یه دفعه ای جیمین بلند شد...
جیمین: چیییییییییی
<کامنت و فالو فراموش نشه لاوم...قراره جالب بشههه✨💦❤️
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #love #تکست_خاص
۴۷.۸k
۲۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.