چندپارتی جیمین وقتی عضو هشتمی و....
part 2
ات ویو:سوار ماشینی که کمپانی فرستاده بود شدم داشتیم به جنگل نزدیک میشدیم واقعا مسیر های خطرناکی داشت و شیب های جاده خیلی تند بود داشتم از هوای خوب جنگل لذت میبردم که یهو صدای بوق ماشین جلویی اومد و راننده فرمون رو کج کرد و افتادیم تو دره و چشمام کم کم سیاهی میرفت و بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق
جیمین ویو:چند ساعتی میشه که از رفتن ات گذشته و هنوز بهم زنگ نزده راستش یکم دلم شور میزنه که یه وقت خدایی نکرده بلایی سر ات نیاد مشغول همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم ات رو گوشیم لبخندی رو لبام نقش بست و جواب دادم
جیمین:سلام ات
پرستار:ببخشید آقا شما از بستگان خانم کیم ات هستید
جیمین:بله اتفاقی افتاده؟
پرستار:متاسفانه ایشون بخاطر یه سانحه ی رانندگی آسیب زیادی بهشون وارد شده لطفا سریعا خودتون رو به بیمارستان.......(حالا شما یه چیزی تصور کنید)برسونید
جیمین:چشم
جیمین ویو:به محض گفتن این حرف پرستار دستام به لرزه افتاد و تپش قلبم خیلی تند شده بود صدا های اطراف رو خوب نمی شنیدم و گوشم سوت میکشید
نامجون:جیمین خوبی؟چی شد؟ات رسیده؟
جیمین:او...ن... تصاد...ف کرد.....ه(با بغض)(....نشانه لکنت هست)
اعضا:چی؟
جیمین:دلیلش.... رو.... نمی...دونم الان فقط.... فوری بریم....بیمارستان......(بغض)
خلاصه اعضا و جیمین رفتن به طرف بیمارستان
جیمین ویو:پشت در اتاق عمل ایستاده بودیم که یهو چند تا پرستار اومدن بیرون و گفتن شک الکتریکی رو آماده کنین داریم خانم کیم رو از دست میدیم
جیمین:به محض شنیدن این حرف چشمام سیاهی رفت پاهام سست شد و افتادم زمین و بیهوش شدم
جیمین ویو چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم اعضا اومدن بالا سرم
جین:جیمین حالت خوبه؟
جیمین:من مهم نیستم بگید ات چطوره؟
اعضا:.............
جیمین:چرا حرف نمیزنید
نامجون:جیمین دکترا گفتن که ات به احتمال ۵ درصد زنده میمونه
جیمین:هیونگ دروغ نگو
نامجون:دروغی در کار نیست و واقعیه(با بغض)
جیمین:بزارین برم ببینمش
شوگا:نمیتونی چون تو بخش مراقبت های ویژه هست به ما هم اجازه ندادن بریم ببینیمش
جیمین داره گریه میکنه و سر و صدا میکنه که بزارین برم ببینمش که پرستارا میان بهش آمپول آرامش بخش میزنن و جیمین دوباره خوابش میبره
ات ویو:سوار ماشینی که کمپانی فرستاده بود شدم داشتیم به جنگل نزدیک میشدیم واقعا مسیر های خطرناکی داشت و شیب های جاده خیلی تند بود داشتم از هوای خوب جنگل لذت میبردم که یهو صدای بوق ماشین جلویی اومد و راننده فرمون رو کج کرد و افتادیم تو دره و چشمام کم کم سیاهی میرفت و بعد از چند دقیقه سیاهی مطلق
جیمین ویو:چند ساعتی میشه که از رفتن ات گذشته و هنوز بهم زنگ نزده راستش یکم دلم شور میزنه که یه وقت خدایی نکرده بلایی سر ات نیاد مشغول همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم ات رو گوشیم لبخندی رو لبام نقش بست و جواب دادم
جیمین:سلام ات
پرستار:ببخشید آقا شما از بستگان خانم کیم ات هستید
جیمین:بله اتفاقی افتاده؟
پرستار:متاسفانه ایشون بخاطر یه سانحه ی رانندگی آسیب زیادی بهشون وارد شده لطفا سریعا خودتون رو به بیمارستان.......(حالا شما یه چیزی تصور کنید)برسونید
جیمین:چشم
جیمین ویو:به محض گفتن این حرف پرستار دستام به لرزه افتاد و تپش قلبم خیلی تند شده بود صدا های اطراف رو خوب نمی شنیدم و گوشم سوت میکشید
نامجون:جیمین خوبی؟چی شد؟ات رسیده؟
جیمین:او...ن... تصاد...ف کرد.....ه(با بغض)(....نشانه لکنت هست)
اعضا:چی؟
جیمین:دلیلش.... رو.... نمی...دونم الان فقط.... فوری بریم....بیمارستان......(بغض)
خلاصه اعضا و جیمین رفتن به طرف بیمارستان
جیمین ویو:پشت در اتاق عمل ایستاده بودیم که یهو چند تا پرستار اومدن بیرون و گفتن شک الکتریکی رو آماده کنین داریم خانم کیم رو از دست میدیم
جیمین:به محض شنیدن این حرف چشمام سیاهی رفت پاهام سست شد و افتادم زمین و بیهوش شدم
جیمین ویو چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم دیدم رو تخت بیمارستانم اعضا اومدن بالا سرم
جین:جیمین حالت خوبه؟
جیمین:من مهم نیستم بگید ات چطوره؟
اعضا:.............
جیمین:چرا حرف نمیزنید
نامجون:جیمین دکترا گفتن که ات به احتمال ۵ درصد زنده میمونه
جیمین:هیونگ دروغ نگو
نامجون:دروغی در کار نیست و واقعیه(با بغض)
جیمین:بزارین برم ببینمش
شوگا:نمیتونی چون تو بخش مراقبت های ویژه هست به ما هم اجازه ندادن بریم ببینیمش
جیمین داره گریه میکنه و سر و صدا میکنه که بزارین برم ببینمش که پرستارا میان بهش آمپول آرامش بخش میزنن و جیمین دوباره خوابش میبره
۸.۲k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.