chand Party

chand Party:

بورام: ۲ سال از زمانی که یونگی رفته سربازی میگذره دلم خیلی براش تنگ شده ولی بهم گفت که تا فردا برمیگرده خیلی ذوق کرده بودم و بیشتر اوقات بخاطرش کلی گریه میکردم در حدی که بیهوش میشدم اما از وقتی که یونگی رفت آجوما رو گذاشت پیشم که مراقبم باشه نمیدونم چرا ولی خیلی داشت بهش سفارش میکرد که نزاره اتفاقی برام بیوفته و هر اتفاقی برام افتاد بهش زنگ بزنه اما خوب اون نمیتونست که به خاطر یه بیهوش شدن ساده سربازیش رو ول کنه و بیاد ولی واقعا دلم براش تنگ شده دلم میخواد مثل اون موقع موقع خواب سفت بغلم کنه جوری که انگار دزدم و میخواد فرار نکنم یا وقتی که خوابه سرش رو میبره تو گردنم و پاهاش رو دورم حلقه میکنه خیلی دلم میخواد که باز اون لحظات رو تجربه کنم البته که اعضا حواسشون بهم بود و نمیزاشتن که احساس تنهایی کنم در نبود یونگی(مثلا اعضا برگشتن و فقط یونگی مونده)

ادامش بدم؟
دیدگاه ها (۲)

chand Party:یونگی: به بورام گفته بودم که فردا برمیگردم اما م...

chand Party:یونگی: بورام هی هی دختر چت شده ؟(نگران)یونگی: آج...

بچه ها این فیکی که در مورد پرنیا و ارسلان نوشتم رو ادامه بدم...

chand Party:نامجون: دکتر حالش چطوره؟(نگران)(بچه ها اعضا کلا ...

حتی فکر کردن به اینکه باهاش آشتی کنم برام غیر قابل تحمله ......

part7🦋-خیلی آرامش بخشه&چی-اینکه تو برام کتاب بخونی&آهان-نارا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط