امشب بیا درد و دل کردنم گوش کن
امشب بیا درد و دل کردنم گوش کن
فردا که رفتی ز پیشم فراموش کن
دردی نهفته در دلم که با تو خواهم گفت
دردی که آب گریه هم زِ دل نخواهد شست
عمری است که من به پای دلبری بنشستم
با این که دلم شکست عهد خود نشکستم
هر شبی که چشم بر آسمان می دوختم
تا سحر به جای ستاره من می سوختم
خون در دلم موج می زد ولی ساختم
اما در این ساختن جان خود باختم
آن گه که باد غم بر آشیان دل وزید
کشتی عمر من به گل نشست و کس ندید
نمی دانم فلک با من چرا این گونه تا کرد
مرا بی کس در این دنیای وانفسا رها کرد
فردا که رفتی ز پیشم فراموش کن
دردی نهفته در دلم که با تو خواهم گفت
دردی که آب گریه هم زِ دل نخواهد شست
عمری است که من به پای دلبری بنشستم
با این که دلم شکست عهد خود نشکستم
هر شبی که چشم بر آسمان می دوختم
تا سحر به جای ستاره من می سوختم
خون در دلم موج می زد ولی ساختم
اما در این ساختن جان خود باختم
آن گه که باد غم بر آشیان دل وزید
کشتی عمر من به گل نشست و کس ندید
نمی دانم فلک با من چرا این گونه تا کرد
مرا بی کس در این دنیای وانفسا رها کرد
۴.۷k
۰۱ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.