پارت پانزدهم فیک مافیای جذاب من:
پارت پانزدهم فیک مافیای جذاب من:
م.ا:توی یه اتاق میخوابین؟!
-بله
پ.ا:عجیبه خب برین دیگه مواظب دخترم باش
-چشم
(رفتن توی ماشین )
-ات چقدر خانواده خوبی داری
-ات؟! خوبی ؟! چرا داری گریه میکنی؟!
+هیچی خوبم بریم
-باشه
(ات میره توی حموم و در رو قفل میکنه)
؛سلام آقا
-سلام یونا
؛اقا. میگن خانم ات داشتن گریه میکردن دیدین ؟!
-بله دیدم بنظرت چی شده؟!
؛ایا با پدر یا مادرشون حرفی زدن؟!
-بله بله
؛احتمالا اونا یه چیزی گفتن
-اوکی باشه برو بخواب
(موقع خواب میشه)
-ات چرا داشتی گریه میکردی ؟!
+چون درباره حرفای خودم و مامانم بود
به مامانم گفتم این عشقی که دارم میتونه بخاطره پریودیم و یه نیاز باشه
-خب؟!
+مامانم گفت نه و اینا و من بخاطر اینکه فکر کردم تو رو از دست میدم خیلی ناراحت شدم
-قربون اون اشکات برم بیا بغلم
+باشه
-بیا درمورد هم بدونیم
+باشه فقط یکم دستات رو شل کن
(چون ات و تهیونگ رو به هم خوابیده بودن و تهیونگ خیلی سفت ات رو بغل کرده بود )
-باشه
(. تا نصف شب حرف زدن)
؛اقا آقا آقا بیدار شین
-بله یونا چرا اینجوری بیدارم میکنی
+چرا اینقدر صدا میدین؟
؛چند تا از بادیگارد ها غیب شدن و بعضیاشون خیلی وحشتناک کشته شدن
-چی؟!
+وای چی؟!
؛اسلحه مخصوص رو بیارم؟!
-اره بیار
ات سریع لباست رو عوض کن دنبالم میاد
+باشه
خب بریم
-یونا چند تا از بیهوش کننده ها رو بیار
؛چشم
+چی شده ؟!
-نمیدونم ات نمیدونم
نترس فقط باشه ؟!
به حرفم گوش بده
(همینجوری وایستاده بودن که صدای تیک تاک تیک تاک ساعت شنیدن)
-نه نه نه بمبه
؛اینجاست آقا بفرمایین من بلدم خنثی اش کنم
-خب انجامش بده
۱۰٫۹٫۸٫۷٫۶
-بدو بدو
۳٫۲٫
؛خنثی اش کردم
بمب غیر فعال شد
-افرین یونا آفرین
؛اقا دم در دارن کشته میشن بهتره از اینور نریم از در پشتی بریم
-ایده خوبیه ولی تحت نظریم پس باید یکم حواسمون رو جمع کنیم
م.ا:توی یه اتاق میخوابین؟!
-بله
پ.ا:عجیبه خب برین دیگه مواظب دخترم باش
-چشم
(رفتن توی ماشین )
-ات چقدر خانواده خوبی داری
-ات؟! خوبی ؟! چرا داری گریه میکنی؟!
+هیچی خوبم بریم
-باشه
(ات میره توی حموم و در رو قفل میکنه)
؛سلام آقا
-سلام یونا
؛اقا. میگن خانم ات داشتن گریه میکردن دیدین ؟!
-بله دیدم بنظرت چی شده؟!
؛ایا با پدر یا مادرشون حرفی زدن؟!
-بله بله
؛احتمالا اونا یه چیزی گفتن
-اوکی باشه برو بخواب
(موقع خواب میشه)
-ات چرا داشتی گریه میکردی ؟!
+چون درباره حرفای خودم و مامانم بود
به مامانم گفتم این عشقی که دارم میتونه بخاطره پریودیم و یه نیاز باشه
-خب؟!
+مامانم گفت نه و اینا و من بخاطر اینکه فکر کردم تو رو از دست میدم خیلی ناراحت شدم
-قربون اون اشکات برم بیا بغلم
+باشه
-بیا درمورد هم بدونیم
+باشه فقط یکم دستات رو شل کن
(چون ات و تهیونگ رو به هم خوابیده بودن و تهیونگ خیلی سفت ات رو بغل کرده بود )
-باشه
(. تا نصف شب حرف زدن)
؛اقا آقا آقا بیدار شین
-بله یونا چرا اینجوری بیدارم میکنی
+چرا اینقدر صدا میدین؟
؛چند تا از بادیگارد ها غیب شدن و بعضیاشون خیلی وحشتناک کشته شدن
-چی؟!
+وای چی؟!
؛اسلحه مخصوص رو بیارم؟!
-اره بیار
ات سریع لباست رو عوض کن دنبالم میاد
+باشه
خب بریم
-یونا چند تا از بیهوش کننده ها رو بیار
؛چشم
+چی شده ؟!
-نمیدونم ات نمیدونم
نترس فقط باشه ؟!
به حرفم گوش بده
(همینجوری وایستاده بودن که صدای تیک تاک تیک تاک ساعت شنیدن)
-نه نه نه بمبه
؛اینجاست آقا بفرمایین من بلدم خنثی اش کنم
-خب انجامش بده
۱۰٫۹٫۸٫۷٫۶
-بدو بدو
۳٫۲٫
؛خنثی اش کردم
بمب غیر فعال شد
-افرین یونا آفرین
؛اقا دم در دارن کشته میشن بهتره از اینور نریم از در پشتی بریم
-ایده خوبیه ولی تحت نظریم پس باید یکم حواسمون رو جمع کنیم
۹.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.