تک پارتی جیمین (دخترک رز فروش و جیمین کوچولو)
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچ کس نبود،یک خانواده به نام آگرست در لندن صاحب یک فرزند به نام آریل شدند،یک دخترک ناز و تو دل برو،شیطون و بانمک،زندگی آنها به خوبی و خوشی سپری میشد،اما یک روز...پدر و مادر آریل چون خلبان بودند،مجبور شدن به یک سفر کاری برن،در یک شهر به نام،شهر آتلانتیس
پدر یک دستش را به شانه آریل گذاشت و مادر هم یک دستش را بر سر شانه دیگر او
مادر آریل/پدر آریل&
/دخترکم ما مجبوریم
&بهت قول میدم سریع بگردیم
آریل با چشمان سبز آبی درشتش با تعجب و نگرانی و مظلومانه نگاه به پدر و مادرش میکرد
&اوه منتظرمونن
/آره بهتره که بریم
آریل+
+اما..پدر..مادر..دلم براتون تنگ میشه(درحالی که اشکهایش صورتش را خیس میکند)
/ما سریع برمیگردیم،حالا باید بریم،خداحافظ(بوسه ای بر پیشونی دخترش میزند)
آریل تنها ماند، با سگ کوچولو فنجونیش.اما اون فقط ۴ سالش بود!!
برای چن ماه تونست توی خونه زندگی کنه و غذا تهیه کنه تا اون شیکم کوچولوش گرسنه نمونه،اما اون حالا ۵ ساله است و هنوز خانواده اش نیومدن!!
کم کم آذوقه ها تمام شد و بدتر از همه این بود که سگ کوچولوش مرد!
تصمیم گرفت به بیرون خانه بره و کاری انجام بده،همین که به بیرون نگاهی انداخت یه تیکه برف از روی شیروونی خونه افتاد پایین،برف اومده بود،اون عاشق برفه،مخصوصا وقتی با خانوادش اسکی سواری میکنن
متوجه یک دختر با لباس زمستانی فقیرانه و یه دسته گل توی دستاش شد که سعی داشت اونهارو بفروشه،یه مقدار پول براش باقی مونده بود،اون خوب به یاد داشت که مغازه گل فروشی دو کوچه پایین تره،چون برای تولد ۴ سالگیش مادرش از اونجا براش گل مورد علاقش رو خریده بود!
پس سعی کرد بره به اونجا و تنها براش ۱۸ پوند باقی مونده بود،اروم به سمت اتاق کوچیک و بچه گونش رفت و کلاه و دستکش و شال گردنی که مادر بزرگ مرحومش براش بافته بود رو سر کرد و اون کاپشن و کفش هایی که با طرح توت فرنگی تزیین شده بودن رو پوشید،کیلید خونه رو برداشت و درو قفل کرد،پولش و کیلید رو داخل کیف کمری صورتی رنگش گذاشت و زیپش رو با دستای کوچولوش بست و اروم به طرف مغازه گل فروشی قدم برداشت،رفت داخل
(علامت خانم فروشنده!علامت آریل+)
+سلام
!به به خانم آریل،چیزی میخواستین؟
+من یک دسته گل رز سفید و یک دسته گل رز قرمز میخواستم!چقد میشه؟
!خانم کوچولو هر دسته ۱۰ پونده.
یعنی من چقد باید به شما بدم؟
!۲۰ پوند
+اما من فقط ۱۸ پوند دارم!
!بعدا میتونی بهم ۲ پوند دیگه بدی
+چشم بفرمایید
!مرسی اینم دو دسته گل رز سفید و قرمز برای دخترک ما
+مچکرم(لبخند دندون نما)
!خداحافظ پرنسس
+خنده ریز)خداحافظ خانم
شروع کرد به فروختن اون گل های رز،پیش یک ماشین زرد اشنا رفت،شیشه رو زد و گفت رز میخرین؟
جانیبقیشبرابعد
پدر یک دستش را به شانه آریل گذاشت و مادر هم یک دستش را بر سر شانه دیگر او
مادر آریل/پدر آریل&
/دخترکم ما مجبوریم
&بهت قول میدم سریع بگردیم
آریل با چشمان سبز آبی درشتش با تعجب و نگرانی و مظلومانه نگاه به پدر و مادرش میکرد
&اوه منتظرمونن
/آره بهتره که بریم
آریل+
+اما..پدر..مادر..دلم براتون تنگ میشه(درحالی که اشکهایش صورتش را خیس میکند)
/ما سریع برمیگردیم،حالا باید بریم،خداحافظ(بوسه ای بر پیشونی دخترش میزند)
آریل تنها ماند، با سگ کوچولو فنجونیش.اما اون فقط ۴ سالش بود!!
برای چن ماه تونست توی خونه زندگی کنه و غذا تهیه کنه تا اون شیکم کوچولوش گرسنه نمونه،اما اون حالا ۵ ساله است و هنوز خانواده اش نیومدن!!
کم کم آذوقه ها تمام شد و بدتر از همه این بود که سگ کوچولوش مرد!
تصمیم گرفت به بیرون خانه بره و کاری انجام بده،همین که به بیرون نگاهی انداخت یه تیکه برف از روی شیروونی خونه افتاد پایین،برف اومده بود،اون عاشق برفه،مخصوصا وقتی با خانوادش اسکی سواری میکنن
متوجه یک دختر با لباس زمستانی فقیرانه و یه دسته گل توی دستاش شد که سعی داشت اونهارو بفروشه،یه مقدار پول براش باقی مونده بود،اون خوب به یاد داشت که مغازه گل فروشی دو کوچه پایین تره،چون برای تولد ۴ سالگیش مادرش از اونجا براش گل مورد علاقش رو خریده بود!
پس سعی کرد بره به اونجا و تنها براش ۱۸ پوند باقی مونده بود،اروم به سمت اتاق کوچیک و بچه گونش رفت و کلاه و دستکش و شال گردنی که مادر بزرگ مرحومش براش بافته بود رو سر کرد و اون کاپشن و کفش هایی که با طرح توت فرنگی تزیین شده بودن رو پوشید،کیلید خونه رو برداشت و درو قفل کرد،پولش و کیلید رو داخل کیف کمری صورتی رنگش گذاشت و زیپش رو با دستای کوچولوش بست و اروم به طرف مغازه گل فروشی قدم برداشت،رفت داخل
(علامت خانم فروشنده!علامت آریل+)
+سلام
!به به خانم آریل،چیزی میخواستین؟
+من یک دسته گل رز سفید و یک دسته گل رز قرمز میخواستم!چقد میشه؟
!خانم کوچولو هر دسته ۱۰ پونده.
یعنی من چقد باید به شما بدم؟
!۲۰ پوند
+اما من فقط ۱۸ پوند دارم!
!بعدا میتونی بهم ۲ پوند دیگه بدی
+چشم بفرمایید
!مرسی اینم دو دسته گل رز سفید و قرمز برای دخترک ما
+مچکرم(لبخند دندون نما)
!خداحافظ پرنسس
+خنده ریز)خداحافظ خانم
شروع کرد به فروختن اون گل های رز،پیش یک ماشین زرد اشنا رفت،شیشه رو زد و گفت رز میخرین؟
جانیبقیشبرابعد
۷.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.