ارسلان:مامان امشب قراره شما و خانواده دیانا باهم آشنا بشی
ارسلان:مامان امشب قراره شما و خانواده دیانا باهم آشنا بشین
مامان ارسلان:باشه پسرم
ارسلان:مامان بعد از عقدمون ۲۰ بچه میاریم شما باهاشون بازی کنید
آرام :ارسلان ۲۰ تااا
ارسلان:آره،.... دیدم دیانا سرشو انداخت پایین و صورتش از خجالت قرمز شده
مامان ارسلان: قربون عروس گلم برم که اینقدر خجالتیه
آرام: عروس خانومو ببین چه صورتش قرمز کرده
ارسلان: دیانا عزیزم خوبی.. خجالت نداره که قربونت برم
دیانا:خوبم
ارسلان:با اجازتون ما بریم دیگه
مامان ارسلان:نمیزارم برین هنوز ناهار مونده
ارسلان:نه مامان جان ما باید خونه دیانا اینا هم بریم
دیانا:بله دیگه زحمت دادیم بهتون
مامان:باشه عزیزم شب میبینمیتون فقط
ارسلان:جانم
مامان ارسلان:نبینم عروسم رو اذیت کنی ها
ارسلان:باشه مامان جان
دیانا،:از همه خداحافظی کردیم و زدیم بیرون وسوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
ارسلان:دیانا
دیانا:ها
ارسلان:چته
دیانا:ینی چی ۲۰ تا بچه
ارسلان:دیانا من ۲۰ تا بچه میخوام
دیانا:برو با یکی دیگه ازدواج کن
ارسلان :از تو میخوام
دیانا:به خدا یه بار دیگه درمورد بچه حرف بزنی
ارسلان:چیکار میکنی
دیانا:درو باز کردم و گفتم خودمو ميندازم پایین
ارسلان: بنداز
دیانا:ارسلان نگه دار
ارسلان:بنداز خودتو
دیانا:به در نزدیک شدم ميندازم ها نگه دار
ارسلان:اوکی اوکی بیا .
دیانا:از ماشین پیاده شدم و رفتم
ارسلان:پیاده شوم رفتم دنبالش
ارسلان:دیانا
دیانا :ولم کن
......
لایکا به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
مامان ارسلان:باشه پسرم
ارسلان:مامان بعد از عقدمون ۲۰ بچه میاریم شما باهاشون بازی کنید
آرام :ارسلان ۲۰ تااا
ارسلان:آره،.... دیدم دیانا سرشو انداخت پایین و صورتش از خجالت قرمز شده
مامان ارسلان: قربون عروس گلم برم که اینقدر خجالتیه
آرام: عروس خانومو ببین چه صورتش قرمز کرده
ارسلان: دیانا عزیزم خوبی.. خجالت نداره که قربونت برم
دیانا:خوبم
ارسلان:با اجازتون ما بریم دیگه
مامان ارسلان:نمیزارم برین هنوز ناهار مونده
ارسلان:نه مامان جان ما باید خونه دیانا اینا هم بریم
دیانا:بله دیگه زحمت دادیم بهتون
مامان:باشه عزیزم شب میبینمیتون فقط
ارسلان:جانم
مامان ارسلان:نبینم عروسم رو اذیت کنی ها
ارسلان:باشه مامان جان
دیانا،:از همه خداحافظی کردیم و زدیم بیرون وسوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
ارسلان:دیانا
دیانا:ها
ارسلان:چته
دیانا:ینی چی ۲۰ تا بچه
ارسلان:دیانا من ۲۰ تا بچه میخوام
دیانا:برو با یکی دیگه ازدواج کن
ارسلان :از تو میخوام
دیانا:به خدا یه بار دیگه درمورد بچه حرف بزنی
ارسلان:چیکار میکنی
دیانا:درو باز کردم و گفتم خودمو ميندازم پایین
ارسلان: بنداز
دیانا:ارسلان نگه دار
ارسلان:بنداز خودتو
دیانا:به در نزدیک شدم ميندازم ها نگه دار
ارسلان:اوکی اوکی بیا .
دیانا:از ماشین پیاده شدم و رفتم
ارسلان:پیاده شوم رفتم دنبالش
ارسلان:دیانا
دیانا :ولم کن
......
لایکا به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۱۶.۴k
۲۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.