شب دردناک
(شب دردناک )
پارت ۴۶
وارد اتاق کارش شد و سمته صندلی ها رفت رد صندلی نشست و همان گره پیراهنش که باز بود رو میخواست گره بزنه با زخمی رو بدنش بود لرزی به بدنش وارد شد زود گرش زد و موهایش را پشت اش انداخت نفس های عمیقی کشید نمیدونست که چیکار کنه خلاصی از جونگکوک رو میتونست تجربه کن اوف کشید و به گلدن نگاه کرد عر روز قشنگ تر میشد کمی از آب را برداشت و تو گلدون ریخت
*___________* شب
از ماشین پیاده شد و با خستگی سمته سالن رفت زیر در را به صدا در آورد و چندین دقیقه بعد مادرش در را باز کرد و بعد از گفتن سلام وارد سالن شد
خانم/پ: خب دخترم چی شده جشن کی هستش
ات : فردا شب تو آمریکا امشب هم میریم
خانم/پ: چه خب به دخترم افتخار میکنم برو کمی استراحت کن و ساکت رو آماده کن
ات : باشه
با خسته گی سمته پله ها رفت. و از پله ها بالا رفت
وارو اتاقش شد
و رو تخت دراز کشید همان دیقه بدونه هیچ افکاری چشم هایش گرم گرفت .....
بعد از خداحافظی با بانی کوچولو و با برداشتن ساکش از اتاق خارج شد و سمته سالن رفت
جونکوک: اوما آپا دارم میرم
خانم/ج: باشه پسرم مسافرتت بیخطر
جونکوک: مرسی مادر
یوکی : هیونگ برام سوغاتی بیاری
جونکوک: حرف مفت نزن
از سالن خارج شد و سمته ونی که از طرف شرکت فرستاده شده بود رفت....
(اسلاید ۲ لباسه جونکوک )
پلک هایش را آرام باز کرد و مادرش را دید که مشغول جم کردن لباس ها ات بود
ات : اوما چرا خودت رو اذیت میکنی
خانم/پ: چیزی نیست دخترم گفتم خوبی منم ساکت رو آماده کنم
از رو تخت بلند شد و سمته مادرش رفت از پشت بغلش گرفت و چونش را گذاشت رو شانه مادر اش .....
ات : مادر یه نعمت از خداست
خانم/پ: چی شده دخترم چرا ناراحتی
ات : چیزی نیست مادر
خانم/پ: باشه دخترم لباست رو آماده کردم باشه همون لباسی که خودت اولین بار طراحیش کردی رو گذاشتم تا تو مهمونی بپوشی باشه برو آماده شو
ات : باشه اوما
پارت ۴۶
وارد اتاق کارش شد و سمته صندلی ها رفت رد صندلی نشست و همان گره پیراهنش که باز بود رو میخواست گره بزنه با زخمی رو بدنش بود لرزی به بدنش وارد شد زود گرش زد و موهایش را پشت اش انداخت نفس های عمیقی کشید نمیدونست که چیکار کنه خلاصی از جونگکوک رو میتونست تجربه کن اوف کشید و به گلدن نگاه کرد عر روز قشنگ تر میشد کمی از آب را برداشت و تو گلدون ریخت
*___________* شب
از ماشین پیاده شد و با خستگی سمته سالن رفت زیر در را به صدا در آورد و چندین دقیقه بعد مادرش در را باز کرد و بعد از گفتن سلام وارد سالن شد
خانم/پ: خب دخترم چی شده جشن کی هستش
ات : فردا شب تو آمریکا امشب هم میریم
خانم/پ: چه خب به دخترم افتخار میکنم برو کمی استراحت کن و ساکت رو آماده کن
ات : باشه
با خسته گی سمته پله ها رفت. و از پله ها بالا رفت
وارو اتاقش شد
و رو تخت دراز کشید همان دیقه بدونه هیچ افکاری چشم هایش گرم گرفت .....
بعد از خداحافظی با بانی کوچولو و با برداشتن ساکش از اتاق خارج شد و سمته سالن رفت
جونکوک: اوما آپا دارم میرم
خانم/ج: باشه پسرم مسافرتت بیخطر
جونکوک: مرسی مادر
یوکی : هیونگ برام سوغاتی بیاری
جونکوک: حرف مفت نزن
از سالن خارج شد و سمته ونی که از طرف شرکت فرستاده شده بود رفت....
(اسلاید ۲ لباسه جونکوک )
پلک هایش را آرام باز کرد و مادرش را دید که مشغول جم کردن لباس ها ات بود
ات : اوما چرا خودت رو اذیت میکنی
خانم/پ: چیزی نیست دخترم گفتم خوبی منم ساکت رو آماده کنم
از رو تخت بلند شد و سمته مادرش رفت از پشت بغلش گرفت و چونش را گذاشت رو شانه مادر اش .....
ات : مادر یه نعمت از خداست
خانم/پ: چی شده دخترم چرا ناراحتی
ات : چیزی نیست مادر
خانم/پ: باشه دخترم لباست رو آماده کردم باشه همون لباسی که خودت اولین بار طراحیش کردی رو گذاشتم تا تو مهمونی بپوشی باشه برو آماده شو
ات : باشه اوما
- ۱۷.۴k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط