*شیلان*
*شیلان*
شیلان:
خریدهام رو حساب کردم هم سنگین بودن هم زیاد دربست گرفتم تا خونه دستام داشت می ترکید تا به آسانسور رسیدم دستامو ماساژ دادم آسانسور وایساد اومدم بیرون واومدم جلو در خونه با کلید در رو می خواستم باز کنم در باز شد هیرسا وایساده بود مقابلم
-سلام
هیرسا : سلام ...اینا چیه
ازم گرفت وگفت : اوووف چقدر سنگینه اینا رو چطوری آوردی
هی شیلان زبونتو موش خورده
شیشه ها رو گذاشت رو کانتر ونگاشون می کرد بعد برگشت منو نگاه کردوگفت : نمی خوای بگی اینا چیه ؟!
سرمو آوردم بالا تو چشاش نگاه کردم وبا بغض گفتم : ببخشی هیرسا نمی دونستم انقدر حالت بده
هیرسا : مهم ...
خودمو انداختم تو بغلش گریه می کردم متعجب وایساده بود بعد آروم بغلم کردوگفت : اشکال نداره زردک نمی خواد خودتو ناراحت کنی
- باعث حال بدت منم
هیرسا : اینجوری نیست دخترخوب
می خواست از خودش جدام کنه دستامو دور کمرش حلقه کردم
هیرسا : شیلان...
سرمو آوردم بالا نگاش کردم
هیرسا: چیزی نیست که اینجوری داری گریه می کنی
اشک هام رو آروم با سر انگشتاش پاک کرد
- دیگه نمی زارم حالت بد بشه قول میدم
خندید وگفت :افرین زردک خانم
لبخند زدم هیرسا ازم فاصله گرفت ویکی از شیشه ها رو از سبد درآورد وگفت : نگفتی اینا چیه
لبخند زدم وگفتم : بعد می فهمی
هیرسا : دانشگاه چطور بود
- خوب بود
رفتم اتاقم ولباس پوشیدم بعدم رفتم دست صورتمو وپاهام رو شستم جوراب پوشیدم چون خیلی سردم بود ورفتم تو آشپزخونه هیرسا همه شیشه ها ودارو گیاهی ها رو نگاه کرده بود
- همشو درآوردی
هیرسا : اینارو برای من گرفتی
- اره
با لبخند نگام کرد وگفت : نکنه می خوای ادای زن های خوب رو در بیاری
خندیدم وگفتم : افرین
لبخند زد به اجاق گاز نگاه کردم وگفتم : نگین جونت چی درست کرده برات
در قابلمه رو باز کردم ولبخند زدم
- یه پا آشپزه هان ...
برگشتم هیرسا رو نگاه کردم وگفتم : فکر کنم اون زن خوبی بشه برات
یه تای ابروشوانداخت بالا وگفت : فعلا زنم تویی هووبرای خودت پیدامی کنی
- حرفات یادم نرفته پسر عمو حد خودمو می دونم
نگام می کرد
- گشنت نیست؟
هیرسا : چرا
براش غذا کشیدم وخودمم مشغول ریختن داروهای گیاهی تو ظرف ها شدم
هیرسا : میشه اینا رو با داروهای دکتر استفاده کرد
- نه اگه دکترت می خواست خوبت کنه تاحالاخوب شده بودی
هیرسا : الان تو دکتر شدی؟!
- نه انقدر پرسیدم تا یه دکتر گیاهی معروف بود پیداش کردم ورفتم پیشش
هیرسا: دانشگاه نرفتی ؟
- فقط یه کلاس داشتم خوشبختانه واسه همین وقت داشتم رفتم خرید
هیرسا بلند شد
- تو که چیزی نخوردی ؟!
هیرسا : کافیه
- کجا میری
هیرسا : به کارم برسم
میز رو جم کردم گشنم نبود واسه همین رفتم برم اتاقم دیدم هیرسا تو سالن وطبق معمول داشت چیزی می نوشت
شیلان:
خریدهام رو حساب کردم هم سنگین بودن هم زیاد دربست گرفتم تا خونه دستام داشت می ترکید تا به آسانسور رسیدم دستامو ماساژ دادم آسانسور وایساد اومدم بیرون واومدم جلو در خونه با کلید در رو می خواستم باز کنم در باز شد هیرسا وایساده بود مقابلم
-سلام
هیرسا : سلام ...اینا چیه
ازم گرفت وگفت : اوووف چقدر سنگینه اینا رو چطوری آوردی
هی شیلان زبونتو موش خورده
شیشه ها رو گذاشت رو کانتر ونگاشون می کرد بعد برگشت منو نگاه کردوگفت : نمی خوای بگی اینا چیه ؟!
سرمو آوردم بالا تو چشاش نگاه کردم وبا بغض گفتم : ببخشی هیرسا نمی دونستم انقدر حالت بده
هیرسا : مهم ...
خودمو انداختم تو بغلش گریه می کردم متعجب وایساده بود بعد آروم بغلم کردوگفت : اشکال نداره زردک نمی خواد خودتو ناراحت کنی
- باعث حال بدت منم
هیرسا : اینجوری نیست دخترخوب
می خواست از خودش جدام کنه دستامو دور کمرش حلقه کردم
هیرسا : شیلان...
سرمو آوردم بالا نگاش کردم
هیرسا: چیزی نیست که اینجوری داری گریه می کنی
اشک هام رو آروم با سر انگشتاش پاک کرد
- دیگه نمی زارم حالت بد بشه قول میدم
خندید وگفت :افرین زردک خانم
لبخند زدم هیرسا ازم فاصله گرفت ویکی از شیشه ها رو از سبد درآورد وگفت : نگفتی اینا چیه
لبخند زدم وگفتم : بعد می فهمی
هیرسا : دانشگاه چطور بود
- خوب بود
رفتم اتاقم ولباس پوشیدم بعدم رفتم دست صورتمو وپاهام رو شستم جوراب پوشیدم چون خیلی سردم بود ورفتم تو آشپزخونه هیرسا همه شیشه ها ودارو گیاهی ها رو نگاه کرده بود
- همشو درآوردی
هیرسا : اینارو برای من گرفتی
- اره
با لبخند نگام کرد وگفت : نکنه می خوای ادای زن های خوب رو در بیاری
خندیدم وگفتم : افرین
لبخند زد به اجاق گاز نگاه کردم وگفتم : نگین جونت چی درست کرده برات
در قابلمه رو باز کردم ولبخند زدم
- یه پا آشپزه هان ...
برگشتم هیرسا رو نگاه کردم وگفتم : فکر کنم اون زن خوبی بشه برات
یه تای ابروشوانداخت بالا وگفت : فعلا زنم تویی هووبرای خودت پیدامی کنی
- حرفات یادم نرفته پسر عمو حد خودمو می دونم
نگام می کرد
- گشنت نیست؟
هیرسا : چرا
براش غذا کشیدم وخودمم مشغول ریختن داروهای گیاهی تو ظرف ها شدم
هیرسا : میشه اینا رو با داروهای دکتر استفاده کرد
- نه اگه دکترت می خواست خوبت کنه تاحالاخوب شده بودی
هیرسا : الان تو دکتر شدی؟!
- نه انقدر پرسیدم تا یه دکتر گیاهی معروف بود پیداش کردم ورفتم پیشش
هیرسا: دانشگاه نرفتی ؟
- فقط یه کلاس داشتم خوشبختانه واسه همین وقت داشتم رفتم خرید
هیرسا بلند شد
- تو که چیزی نخوردی ؟!
هیرسا : کافیه
- کجا میری
هیرسا : به کارم برسم
میز رو جم کردم گشنم نبود واسه همین رفتم برم اتاقم دیدم هیرسا تو سالن وطبق معمول داشت چیزی می نوشت
۲۰.۰k
۱۴ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.