ₚₐᵣₜ20
ₚₐᵣₜ20
*بورااااااااام!!!!!!!!
از فکر و خیال بیرون اومدم و متوجه شدم در حال خشک کردن ظرف ها ثابت موندم...
*این روزا خیلی حواس پرت شدی....کجایی دختر؟...لازم نکرده ظرف خشک کنی...بیا برو این دارو هارو ببر برا ارباب
+چشم
در زدم و رفتم داخل.......دود سیگار فضای اتاقو خفه کرده بود
روی صندلی لم داده بود....چشماش سرخ بود و اینطور که معلوم بود این اولین نخ نبود که میکشید....نگاهی به سر تا پای من انداخت و دود سیگارش رو توی هوا خالی کرد...
هنوز بدنش مثل قبل قوی نبود و نباید به خودش آسیب میرسوند اما حوصله ی بحث کردن و متقاعد کردنشو نداشتم... نمیدونم چرا سلامتی اون باید برام مهم باشه......سینی رو گذاشتم و یکم اب توی لیوان ریختم....
_چیزی بین تو و اون پسرست؟(با صدای بم)🥲🤌
+اممم...منظورتون جونگیه؟...نه...ما با هم بزرگ شدیم...مثل برادرمه
_خیلی به هم نزدیک نشید...نمیخوام حرفی باشه توی این عمارت
+ولی.........چشم.....میتونم برم؟
جوابی نداد و منم از اتاق اومدم بیرون.......چرا باید پشت سر ما حرف بزنن؟اون دوستمه....فقط همین....
رفتم پایین تا حیاط رو جارو بزنم....
تقریبا کارم تموم بود که متوجه حضور آقای کیم کنارم شدم...
+چیزی شده؟
ک(نه ولی قراره بشه...)
+چی قراره بشه؟
ک(خودت میفهمی........خیلی به پر و پاش نپیچ از دستت عصبانیه)
+در مورد آقا حرف میزنی؟
ک(براش خیلی دردسر درست کردی خانم کیم....کاش بتونه از پسش بربیاد)
پوزخندی زد و از عمارت رفت بیرون......حتی یه کلمه هم از حرفاش نفهمیدم......یعنی چی بخاطر من تو دردسر افتاده؟مگه من چیکار کردم؟.......هوففف...چرا همه چی تقصیر من میوفته...:///
رفتم اتاقم و پکر توی آینه نگاهی به خودم کردم....دلم تغییر میخواست و از زندگیم خسته شده بودم...دسته ای از موهامو گرفتم و نگاهی بهشون کردم.....بیشترین تغییر رو توی موهام میتونستم انجام بدم پس یه قیچی از کشو در اوردم و بدون حتی ذره ای تمرین شروع کردم موهای بلندم که تا پایین باسنم بود رو بزنم.....
اون لحظه تموم حرص هامو سر موهای بدبختم خالی کردم و تا به خودم اومدم دیدم تا بالای شونم کوتاهشون کردم...لبخندی از سر رضایت زدم و یه بسته رنگ برداشتم...بدون فکر شروع کردم به رنگ کردن موهام...
چند دقیقه ای گذشت و حس کردم وقتشه بشورمشون...دوش گرفتم و سرم رو شستم....موهامو خشک کردم و دوباره توی آینه به خودم خیره شدم#۲......بد نبود...دوسش داشتم...روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم....
*بورااااااااام!!!!!!!!
از فکر و خیال بیرون اومدم و متوجه شدم در حال خشک کردن ظرف ها ثابت موندم...
*این روزا خیلی حواس پرت شدی....کجایی دختر؟...لازم نکرده ظرف خشک کنی...بیا برو این دارو هارو ببر برا ارباب
+چشم
در زدم و رفتم داخل.......دود سیگار فضای اتاقو خفه کرده بود
روی صندلی لم داده بود....چشماش سرخ بود و اینطور که معلوم بود این اولین نخ نبود که میکشید....نگاهی به سر تا پای من انداخت و دود سیگارش رو توی هوا خالی کرد...
هنوز بدنش مثل قبل قوی نبود و نباید به خودش آسیب میرسوند اما حوصله ی بحث کردن و متقاعد کردنشو نداشتم... نمیدونم چرا سلامتی اون باید برام مهم باشه......سینی رو گذاشتم و یکم اب توی لیوان ریختم....
_چیزی بین تو و اون پسرست؟(با صدای بم)🥲🤌
+اممم...منظورتون جونگیه؟...نه...ما با هم بزرگ شدیم...مثل برادرمه
_خیلی به هم نزدیک نشید...نمیخوام حرفی باشه توی این عمارت
+ولی.........چشم.....میتونم برم؟
جوابی نداد و منم از اتاق اومدم بیرون.......چرا باید پشت سر ما حرف بزنن؟اون دوستمه....فقط همین....
رفتم پایین تا حیاط رو جارو بزنم....
تقریبا کارم تموم بود که متوجه حضور آقای کیم کنارم شدم...
+چیزی شده؟
ک(نه ولی قراره بشه...)
+چی قراره بشه؟
ک(خودت میفهمی........خیلی به پر و پاش نپیچ از دستت عصبانیه)
+در مورد آقا حرف میزنی؟
ک(براش خیلی دردسر درست کردی خانم کیم....کاش بتونه از پسش بربیاد)
پوزخندی زد و از عمارت رفت بیرون......حتی یه کلمه هم از حرفاش نفهمیدم......یعنی چی بخاطر من تو دردسر افتاده؟مگه من چیکار کردم؟.......هوففف...چرا همه چی تقصیر من میوفته...:///
رفتم اتاقم و پکر توی آینه نگاهی به خودم کردم....دلم تغییر میخواست و از زندگیم خسته شده بودم...دسته ای از موهامو گرفتم و نگاهی بهشون کردم.....بیشترین تغییر رو توی موهام میتونستم انجام بدم پس یه قیچی از کشو در اوردم و بدون حتی ذره ای تمرین شروع کردم موهای بلندم که تا پایین باسنم بود رو بزنم.....
اون لحظه تموم حرص هامو سر موهای بدبختم خالی کردم و تا به خودم اومدم دیدم تا بالای شونم کوتاهشون کردم...لبخندی از سر رضایت زدم و یه بسته رنگ برداشتم...بدون فکر شروع کردم به رنگ کردن موهام...
چند دقیقه ای گذشت و حس کردم وقتشه بشورمشون...دوش گرفتم و سرم رو شستم....موهامو خشک کردم و دوباره توی آینه به خودم خیره شدم#۲......بد نبود...دوسش داشتم...روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم....
۴.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.