تکپارتی.....عشق مصنوعی🎭
تکپارتی.....عشق مصنوعی🎭
دستش رو روی شکم برامدم کشید و با صدای بمش شروع به لب زدن کرد.....
_باید سریع باشی شاهزاده کوچولو.... بابا صبر نداره...
انگشتام رو لای موهای مشکیش فرو بردم و مرتبشون کردم...
+صبر کن پادشاه من...پسرمون برای اینکه پاشو توی این دنیا بزاره هنوز وقت داره...(پوزخند)
از روی تخت بلند شد و سمت پنجره رفت...پرده رو کنار زد و به آسمون خیره شد...
نور مهتاب بدن برهنش رو نمایان میکرد...
_میدونی چرا از ماه متنفرم؟
نگاهم رو به چشماش دادم و سرم رو تکون دادم..
_چون با نوری که داره نمیذاره زمین توی تاریکی مطلق بخوابه..
آروم از تخت پایین اومدم و به سمتش قدم برداشتم...
_میدونی چرا از ستاره ها متنفرم؟
توی بغلش فرو رفتم و سرم رو روی شونش گزاشتم...
+لابد بخاطر اینکه نور دارن و زمین رو روشن میکنن...
_بخاطر زیبایی شون!....از زیباییشون متنفرم....از اینکه مردم بخاطر اونا به آسمون نگاه میکنن متنفرم...
خودم رو از بغلش بیرون کشیدم و به چشماش زل زدم...
+میدونی چرا از تو متنفرم؟
سرش رو آروم تکون داد و بهم خیره شد...
+چون زیباییت نمیذاره فقط مال من باشی!...
لبشو روی لبم گزاشت و بوسه ی طولانی ای رو شروع کرد....
سرشو توی گردنم فرو برد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد...
_ولی من دوست دارم ملکه ی من.....(اروم و با صدای بم)
چونم رو روی شونش گزاشتم و قلاب دستاش رو باز کردم..
+دروغ میگی حرومزاده!....(آروم)
خدمدوسشداشتم
نظرتون؟...!
دستش رو روی شکم برامدم کشید و با صدای بمش شروع به لب زدن کرد.....
_باید سریع باشی شاهزاده کوچولو.... بابا صبر نداره...
انگشتام رو لای موهای مشکیش فرو بردم و مرتبشون کردم...
+صبر کن پادشاه من...پسرمون برای اینکه پاشو توی این دنیا بزاره هنوز وقت داره...(پوزخند)
از روی تخت بلند شد و سمت پنجره رفت...پرده رو کنار زد و به آسمون خیره شد...
نور مهتاب بدن برهنش رو نمایان میکرد...
_میدونی چرا از ماه متنفرم؟
نگاهم رو به چشماش دادم و سرم رو تکون دادم..
_چون با نوری که داره نمیذاره زمین توی تاریکی مطلق بخوابه..
آروم از تخت پایین اومدم و به سمتش قدم برداشتم...
_میدونی چرا از ستاره ها متنفرم؟
توی بغلش فرو رفتم و سرم رو روی شونش گزاشتم...
+لابد بخاطر اینکه نور دارن و زمین رو روشن میکنن...
_بخاطر زیبایی شون!....از زیباییشون متنفرم....از اینکه مردم بخاطر اونا به آسمون نگاه میکنن متنفرم...
خودم رو از بغلش بیرون کشیدم و به چشماش زل زدم...
+میدونی چرا از تو متنفرم؟
سرش رو آروم تکون داد و بهم خیره شد...
+چون زیباییت نمیذاره فقط مال من باشی!...
لبشو روی لبم گزاشت و بوسه ی طولانی ای رو شروع کرد....
سرشو توی گردنم فرو برد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد...
_ولی من دوست دارم ملکه ی من.....(اروم و با صدای بم)
چونم رو روی شونش گزاشتم و قلاب دستاش رو باز کردم..
+دروغ میگی حرومزاده!....(آروم)
خدمدوسشداشتم
نظرتون؟...!
۹.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.