پـارت ⑥④
پـارت ⑥④
سـپنتا٭
ترنم زد زیر گریه و گفت:نه من چرا این کارو کردم چرا وااای من چیکار کردم
با این حالت معصومی که داشت دل سنگم آب می شد چه برسه دل منی
که دوسـش دارم عـاشـقـشم ـ چیزی نیست آروم باش هیس گریه نکن
سلین:ترنم بیا بریم یه آبی به دست و صورتت بزن بیا ترنم:نه نه نزدیک من
نشین میـتـ رسـم میترسم یه بلایی سرتون بیارم بعدم با شرمندگی سرش و انداخت زیر الهی من فدات شم خدایا چرا با این دختر این کارو می کنی چرا؟
مارال:نه عزیزم این چه حرفیه میزنی ترنم:متاسفانه حقیقـته و حقیقتم تلخه
و یهو خودشو از تو بغلم آورد بیرون و رفت و رو به مارال گفت:سوییچ ماشین
و بده مارال:کجا میخوای بری؟ ترنم:لطفا سوییچ ماشین و بده و مارالم سوییچ و داد به ترنم ترنمم تا سوییچ و گرفت فوری دوید و از خونه رفت بیرون
تـرنم٭
خیلی حال بدی داشتم این علائم خوبی نیست که من اینطوری شدم گازشو و گرفتم و رفتم به سمت مطب ویکتوریا دم مطبش که رسیدم اول اومدم با
آسانسور برم بالا ولی خب دلم کشید از پله ها برم یعنی قشنگ طبقه دهم بود
با هر قدمی که از پله ها میرفتم بالا داشتم به این فکر میکردم که چی میشد
برگردم به چندماه پیشی که ایران بودم به اون وقتایی که پیش خوانوادم میگفتیم میخندیدیم دلم برای مهربونی های مامانم نصیحت های بابام
شوخی های تیرداد دعواهای تیام دلم برای تمام اینا تنگ شده خیلی وقته دارم این دلتنگی و تحمل می کنم کاش هیچوقت به این کشور نمیومدیم کاش
هیچوقت پسرا رو نمیدیدم وگرنه آریانا هم عاشق پرهام نمیشد که الان اینطوری شه امـ ا اما سپنتا یه آرامشی داره نمیدونم این آرامش چیه
ولی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو کنم خیـــــــلی بیشتر هنوزم وقتی میبینمش ضربان قلبم میره بالا کلا داغ میشم امروز که بغلم کرد آروم شدم
خیلی آروم اوووف مگه این پسر چی داره که الان دارم بهش فکر می کنم خب اینم مثل پسرای دیگه بعد از کلی که با خودم فکر کردم رسیدم به طبقه دهم
پاهام درد گرفته بود رفتم داخل مطب ویکتوریا سمت منشیش رفتم و گفتم:
ببخشید میخواستم خانم دکتر و ببینم منشی که دختر جوونی بود گفت:وقت
قبلی داشتین ـ نه از دوستانشون هستم بهشون بگین ترنم راستین اومده خودشون میشناسن منشی:خیلی خب منتظر باشین الان بهشون خبر میدم
بعدشم رفت تو اتاق ویکتوریا .....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
سـپنتا٭
ترنم زد زیر گریه و گفت:نه من چرا این کارو کردم چرا وااای من چیکار کردم
با این حالت معصومی که داشت دل سنگم آب می شد چه برسه دل منی
که دوسـش دارم عـاشـقـشم ـ چیزی نیست آروم باش هیس گریه نکن
سلین:ترنم بیا بریم یه آبی به دست و صورتت بزن بیا ترنم:نه نه نزدیک من
نشین میـتـ رسـم میترسم یه بلایی سرتون بیارم بعدم با شرمندگی سرش و انداخت زیر الهی من فدات شم خدایا چرا با این دختر این کارو می کنی چرا؟
مارال:نه عزیزم این چه حرفیه میزنی ترنم:متاسفانه حقیقـته و حقیقتم تلخه
و یهو خودشو از تو بغلم آورد بیرون و رفت و رو به مارال گفت:سوییچ ماشین
و بده مارال:کجا میخوای بری؟ ترنم:لطفا سوییچ ماشین و بده و مارالم سوییچ و داد به ترنم ترنمم تا سوییچ و گرفت فوری دوید و از خونه رفت بیرون
تـرنم٭
خیلی حال بدی داشتم این علائم خوبی نیست که من اینطوری شدم گازشو و گرفتم و رفتم به سمت مطب ویکتوریا دم مطبش که رسیدم اول اومدم با
آسانسور برم بالا ولی خب دلم کشید از پله ها برم یعنی قشنگ طبقه دهم بود
با هر قدمی که از پله ها میرفتم بالا داشتم به این فکر میکردم که چی میشد
برگردم به چندماه پیشی که ایران بودم به اون وقتایی که پیش خوانوادم میگفتیم میخندیدیم دلم برای مهربونی های مامانم نصیحت های بابام
شوخی های تیرداد دعواهای تیام دلم برای تمام اینا تنگ شده خیلی وقته دارم این دلتنگی و تحمل می کنم کاش هیچوقت به این کشور نمیومدیم کاش
هیچوقت پسرا رو نمیدیدم وگرنه آریانا هم عاشق پرهام نمیشد که الان اینطوری شه امـ ا اما سپنتا یه آرامشی داره نمیدونم این آرامش چیه
ولی بیشتر از اون چیزیه که فکرشو کنم خیـــــــلی بیشتر هنوزم وقتی میبینمش ضربان قلبم میره بالا کلا داغ میشم امروز که بغلم کرد آروم شدم
خیلی آروم اوووف مگه این پسر چی داره که الان دارم بهش فکر می کنم خب اینم مثل پسرای دیگه بعد از کلی که با خودم فکر کردم رسیدم به طبقه دهم
پاهام درد گرفته بود رفتم داخل مطب ویکتوریا سمت منشیش رفتم و گفتم:
ببخشید میخواستم خانم دکتر و ببینم منشی که دختر جوونی بود گفت:وقت
قبلی داشتین ـ نه از دوستانشون هستم بهشون بگین ترنم راستین اومده خودشون میشناسن منشی:خیلی خب منتظر باشین الان بهشون خبر میدم
بعدشم رفت تو اتاق ویکتوریا .....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
۵.۳k
۲۱ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.