پـارت ⑦④
پـارت ⑦④
تـرنم٭
بعد از چند مین قضیه رو به ویکتوریا گفتم و منتظر جوابش بودم از وقتی گفتم داره فکر میکنه ویکتوریا:میگم ترنم نمیتونی چند روز بیای خونه من بمونی؟
ـ خب برا چی بیام من که خودم خونه دارم ویکتوریا:ببین خب من میخوام بیای پیش من چند روز تا هی با مشکلاتی روبرو نشی که تو رو بدتر کنه
میدونی که تو تا همینجاشم خیلی زحمت کشیدی که بهتر شی ـ خب حالا این به کنار از فردا دانشگاه باز دوباره باز میشه اونو چیکار کنم؟ ویکتوریا:مرخصی بگیر
ـ یعنی بهم مرخصی میدن؟ ویکتوریا :خودم میام با مدیر دانشگاه حرف میزنم
ـ حالا خونت کجاست؟ ویکتوریا:جـای خیلی خیلی خوبیه جایی که هیچکس
نمیتونه اون جارو پیدا کنه ـ راستی تو خودت تنها زندگی می کنی؟ ویکتوریا:نه با داداشم زندگی می کنم ـ آخه اینطوری که من مزاحمتونم ویکتوریا:إ من و
مثل خواهرت بدون بعدشم من الان خودم تو رو دعوت کردم خونم به زور که نمیای تازشم باید برام تعریف کنی چیشد که از ایران اومدی اینجا یه لبخند
به این مهربونیش زدم و گفتم:باشـه حتما راستی تاحالا ایران نیومدی؟ ویکتوریا:چرا اتفاقا ناسلامتی من یه رگم ایرانیه ـ واقـعاااااااا؟ ویکتوریا:آره
ـ مامانت ایرانیه یا بابات؟ ویکتوریا یهو چهرش غمگین شد و گفت:بابام ایرانی بود ولی مارو ول کرد و رفت بعدشم مامانم دق کرد مرد و من موندم و داداشم
بعد مرگ مادرم با داداشم رفتیم ایران ولی هرچی دنبال بابام گشتیم پیداش نکردیم ـ وای عزیزم خدابیامرزتش ببخشید نمیخواستم این خاطرات و یادت بندازم
ویکتوریا:نه عزیزم این حرفا چیه ـ میگما تو که یه رگت ایرانیه چرا نمیتونی فارسی حرف بزنی ویکتوریا:چون بیشترش مامانم باهام ایتالیایی حرف زده
خیلی عادت به فارسی حرف زدن ندارم ولی داداشم فارسی و کاملا بلده
ـ خداحفظش کنه ویکتوریا:راستی تو ایتالیایی و از کجا یادگرفتی خیلی خوب
حرف میزنی ـ بابام بهم یاد داده ویکتوریا:پس بابات خیلی خوب بلد بوده که
تو اینطوری فولی ـ آره اصلا انگار ایتالیاییه ویکی:خوبه خب دیگه بلندشو برو
خونه به دوستاتم بگو که چندمدت میخوای بری جایی که حال و هوات عوض شه فردا هم میام دنبالت تا بریم ـ باشـه مرسی عزیزم تو واقعا خیلی خوبی
ویکی:خوبی از خودته یعدشم ویکتوریا من و تا دم در رسوند و منم این دفعه سوار آسانسور شدم و رفتم و سوار ماشین شدم یهو دلم هوای این و کرد برم
به بالای شهر جایی که اونجا شهر زیر پاته و همه ی شهر و میبینی .....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
تـرنم٭
بعد از چند مین قضیه رو به ویکتوریا گفتم و منتظر جوابش بودم از وقتی گفتم داره فکر میکنه ویکتوریا:میگم ترنم نمیتونی چند روز بیای خونه من بمونی؟
ـ خب برا چی بیام من که خودم خونه دارم ویکتوریا:ببین خب من میخوام بیای پیش من چند روز تا هی با مشکلاتی روبرو نشی که تو رو بدتر کنه
میدونی که تو تا همینجاشم خیلی زحمت کشیدی که بهتر شی ـ خب حالا این به کنار از فردا دانشگاه باز دوباره باز میشه اونو چیکار کنم؟ ویکتوریا:مرخصی بگیر
ـ یعنی بهم مرخصی میدن؟ ویکتوریا :خودم میام با مدیر دانشگاه حرف میزنم
ـ حالا خونت کجاست؟ ویکتوریا:جـای خیلی خیلی خوبیه جایی که هیچکس
نمیتونه اون جارو پیدا کنه ـ راستی تو خودت تنها زندگی می کنی؟ ویکتوریا:نه با داداشم زندگی می کنم ـ آخه اینطوری که من مزاحمتونم ویکتوریا:إ من و
مثل خواهرت بدون بعدشم من الان خودم تو رو دعوت کردم خونم به زور که نمیای تازشم باید برام تعریف کنی چیشد که از ایران اومدی اینجا یه لبخند
به این مهربونیش زدم و گفتم:باشـه حتما راستی تاحالا ایران نیومدی؟ ویکتوریا:چرا اتفاقا ناسلامتی من یه رگم ایرانیه ـ واقـعاااااااا؟ ویکتوریا:آره
ـ مامانت ایرانیه یا بابات؟ ویکتوریا یهو چهرش غمگین شد و گفت:بابام ایرانی بود ولی مارو ول کرد و رفت بعدشم مامانم دق کرد مرد و من موندم و داداشم
بعد مرگ مادرم با داداشم رفتیم ایران ولی هرچی دنبال بابام گشتیم پیداش نکردیم ـ وای عزیزم خدابیامرزتش ببخشید نمیخواستم این خاطرات و یادت بندازم
ویکتوریا:نه عزیزم این حرفا چیه ـ میگما تو که یه رگت ایرانیه چرا نمیتونی فارسی حرف بزنی ویکتوریا:چون بیشترش مامانم باهام ایتالیایی حرف زده
خیلی عادت به فارسی حرف زدن ندارم ولی داداشم فارسی و کاملا بلده
ـ خداحفظش کنه ویکتوریا:راستی تو ایتالیایی و از کجا یادگرفتی خیلی خوب
حرف میزنی ـ بابام بهم یاد داده ویکتوریا:پس بابات خیلی خوب بلد بوده که
تو اینطوری فولی ـ آره اصلا انگار ایتالیاییه ویکی:خوبه خب دیگه بلندشو برو
خونه به دوستاتم بگو که چندمدت میخوای بری جایی که حال و هوات عوض شه فردا هم میام دنبالت تا بریم ـ باشـه مرسی عزیزم تو واقعا خیلی خوبی
ویکی:خوبی از خودته یعدشم ویکتوریا من و تا دم در رسوند و منم این دفعه سوار آسانسور شدم و رفتم و سوار ماشین شدم یهو دلم هوای این و کرد برم
به بالای شهر جایی که اونجا شهر زیر پاته و همه ی شهر و میبینی .....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
۸.۲k
۲۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.