*my mafia friend*PT13
هر دوشون دنبال جکسون رفتنو وارد عمارتش شدن...
÷بشینید...چیزی میخورین برات بیام؟
هانسو:جکسون شی...اگه مشلی ندارید من دیگه برم...
÷نه.مشکلی نیست:)
+یه لحظه...
هانسو:حتما.
هانسو و سولار یم از جکسون دور شدن که سولار از هانسو پرسید
+مطئنی؟
هانسو:مطمئنم چون کوک گفته.بعدشم رفیق شفیق همن این دوتا
+باشه...پس خدافظ.و مرسی:)
هانسو:خواهش میکنم...خدافظ
تعظیمی کردو از عمارت رفت بیرون...سولار برگشت سمت جکسون که جکسون گفت
÷خب...باید سولار باشی کوک بهم راجبت گفته.گفتش که میخوای مافی ابشی درسته؟
+اهوم....خب.دوست دارم ححداقل انتقام کسایی که مادرمو کشتنو بگیرم.از جمله پدرم
÷اهان...
+(خمیازه)میشه برم بخوابم؟
÷اره حتا بیا
سولار پشت سر جکسون رفت طبقه ی بالا و رفت سمت اتاقی که جکسون رفت
÷بیا...امشبو اینجا بخواب...مطمئنم کوک فردا میاد...
+ممنون...
سولار رفت توی اتاقو روی تخت نشست که جکسون گفت
÷بخواب.میخوام فردا اولین اموزشاتو شروع کنیم
+باشه...استاد(لبخند)
÷(خنده)
جکسون رفت...سولار هم روی تخت دراز کشیدو کم کم چشماش گرم شدو خوابش برد...
÷بشینید...چیزی میخورین برات بیام؟
هانسو:جکسون شی...اگه مشلی ندارید من دیگه برم...
÷نه.مشکلی نیست:)
+یه لحظه...
هانسو:حتما.
هانسو و سولار یم از جکسون دور شدن که سولار از هانسو پرسید
+مطئنی؟
هانسو:مطمئنم چون کوک گفته.بعدشم رفیق شفیق همن این دوتا
+باشه...پس خدافظ.و مرسی:)
هانسو:خواهش میکنم...خدافظ
تعظیمی کردو از عمارت رفت بیرون...سولار برگشت سمت جکسون که جکسون گفت
÷خب...باید سولار باشی کوک بهم راجبت گفته.گفتش که میخوای مافی ابشی درسته؟
+اهوم....خب.دوست دارم ححداقل انتقام کسایی که مادرمو کشتنو بگیرم.از جمله پدرم
÷اهان...
+(خمیازه)میشه برم بخوابم؟
÷اره حتا بیا
سولار پشت سر جکسون رفت طبقه ی بالا و رفت سمت اتاقی که جکسون رفت
÷بیا...امشبو اینجا بخواب...مطمئنم کوک فردا میاد...
+ممنون...
سولار رفت توی اتاقو روی تخت نشست که جکسون گفت
÷بخواب.میخوام فردا اولین اموزشاتو شروع کنیم
+باشه...استاد(لبخند)
÷(خنده)
جکسون رفت...سولار هم روی تخت دراز کشیدو کم کم چشماش گرم شدو خوابش برد...
۸.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.