مافیای من
#مافیای_من
p: 86
*ویو ا.ت*
یعنی قرار نیست یه روز اروم من داشته باشم؟
بازم به ساعت نگاه کردم ساعت5:00بود تقریبا 3ساعت وقت داشتم و تصمیم گرفتم تو این 3ساعت بخوابم
پس لباسامو کندم و به سمت تختم رفتمو خودمو روش انداختم ازونجایی که از دیروز تا الان بیدار مونده بودم بشدت خوابم میومد و طولی نکشید که چشام گرم شد و خوابم برد
بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت 7:26بود تقریبا وقت داشتم که اماده بشم
یه ست مشکی از تو کمد در اوردم و پوشیدم چون زیاد ارایش نمیکنم به تینت و ریمل زدم فقط و موهامو گوجه ای بسنم*نمیدونم شما بهش چی میگید و منظورم بالا گرد بستنه😂»
چون وقت صبحونه نداشتم حرکت کردم که بلکه تو راه یه کافه پیدا کنم ازش امریکانو بگیرم و بله پیدا کردم
به لوکیشن نگاه کردم که ببینم دقیقا کجاست
خوب کوچه 18و کوچه20 بلخره رسیدیم خوب حالا باید ببینم کدوم رستورانه که اونم پیدا کردم ماشینو یجا پارک کردم وارد رستوران شدم
دنبال تهیون بودم که صدای گارسون رومو برگردوندم که دیدم گفت
گارسون: شما خانوم ا.ت هستین درسته؟
در جوابش لبخندی زدمو گفتم
ا.ت: بله درسته
گارسون: خوب بفرمایید اقای تهیون اینجاست
به گفته ی حرفش دنبالش رفتم که بلخره به تهیون رسیدم مثل همیشه اراسته بود با دیدم بلند شد و لبخند زد که در جوابش منم لبخند زدم که یهو به حرف اومدو گفت
تهیون: ا.ت منتظر چی هستی بشین دیگه
سرمو تکون دادم روبه روش نشستم
سکوت مهمون جمعمون بود که تهیون گفت
تهیون: ا.ت همون طور که گفتی برات یه رزومه جعلی اوردو که لاهاش راحت بتونی استخدام بشی
ا.ت: ممنون تهیون فقط کی باید شروع به کار کنم
کمی مکث کردو گفت
تهیون: فکر کنم باید ساعت 2اونجا باشی
سرمو به نشونه تایید تکون دادم که گارسون برامون غذا رو اورد
چی من که سفارش ندادم
که تهیون از قیافه متعجبم فهمید و گفت
تهیون: قبل از اینکه تو بیای من سفارش داده بودم
منم در جوابش گفتم
ا.ت: اوووو پیشرفت کردی اتفاقی افتاده
لبخندی زدو گفت
تهیون: از قیافم معلوم نیست
ا.ت: نه کاملا معلومه چه اتفاقی اتفاد
تک خنده ای کرد گفت
تهیون: خیلی خوب بسه بیا غذامونو بخوریم سرد میشه
با تهیون خدافظی کردمو ازونجا اومدم بیرون اون خیلی مهربونه ولی میترسم مهربونیش بهش اسیب بزنه
ماشینمو روشن کردم به سمت عمارت رایان رفتم ولی با این لباسا میفهمه که یه ادم معمولی نیستم پس به سمت یه فروشگاه رفتم لباسامو عوض کردم اومدم بیرون
الان انگار یه ادم دیگه بودم دیگه تقریبا رسیده بودم ماشینمو یه جا که نفهمن پارک کردم واردش شدم همه جا تاریک بودن هرکی سرش به کار خودش بند بود کسی به اینکه کی میاد کی میره اهمیت نمیدادن به دورو برم نگاه کردم که بلکه یه نفر پیدا بشه بهم کمک کنه که یهو........
p: 86
*ویو ا.ت*
یعنی قرار نیست یه روز اروم من داشته باشم؟
بازم به ساعت نگاه کردم ساعت5:00بود تقریبا 3ساعت وقت داشتم و تصمیم گرفتم تو این 3ساعت بخوابم
پس لباسامو کندم و به سمت تختم رفتمو خودمو روش انداختم ازونجایی که از دیروز تا الان بیدار مونده بودم بشدت خوابم میومد و طولی نکشید که چشام گرم شد و خوابم برد
بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت 7:26بود تقریبا وقت داشتم که اماده بشم
یه ست مشکی از تو کمد در اوردم و پوشیدم چون زیاد ارایش نمیکنم به تینت و ریمل زدم فقط و موهامو گوجه ای بسنم*نمیدونم شما بهش چی میگید و منظورم بالا گرد بستنه😂»
چون وقت صبحونه نداشتم حرکت کردم که بلکه تو راه یه کافه پیدا کنم ازش امریکانو بگیرم و بله پیدا کردم
به لوکیشن نگاه کردم که ببینم دقیقا کجاست
خوب کوچه 18و کوچه20 بلخره رسیدیم خوب حالا باید ببینم کدوم رستورانه که اونم پیدا کردم ماشینو یجا پارک کردم وارد رستوران شدم
دنبال تهیون بودم که صدای گارسون رومو برگردوندم که دیدم گفت
گارسون: شما خانوم ا.ت هستین درسته؟
در جوابش لبخندی زدمو گفتم
ا.ت: بله درسته
گارسون: خوب بفرمایید اقای تهیون اینجاست
به گفته ی حرفش دنبالش رفتم که بلخره به تهیون رسیدم مثل همیشه اراسته بود با دیدم بلند شد و لبخند زد که در جوابش منم لبخند زدم که یهو به حرف اومدو گفت
تهیون: ا.ت منتظر چی هستی بشین دیگه
سرمو تکون دادم روبه روش نشستم
سکوت مهمون جمعمون بود که تهیون گفت
تهیون: ا.ت همون طور که گفتی برات یه رزومه جعلی اوردو که لاهاش راحت بتونی استخدام بشی
ا.ت: ممنون تهیون فقط کی باید شروع به کار کنم
کمی مکث کردو گفت
تهیون: فکر کنم باید ساعت 2اونجا باشی
سرمو به نشونه تایید تکون دادم که گارسون برامون غذا رو اورد
چی من که سفارش ندادم
که تهیون از قیافه متعجبم فهمید و گفت
تهیون: قبل از اینکه تو بیای من سفارش داده بودم
منم در جوابش گفتم
ا.ت: اوووو پیشرفت کردی اتفاقی افتاده
لبخندی زدو گفت
تهیون: از قیافم معلوم نیست
ا.ت: نه کاملا معلومه چه اتفاقی اتفاد
تک خنده ای کرد گفت
تهیون: خیلی خوب بسه بیا غذامونو بخوریم سرد میشه
با تهیون خدافظی کردمو ازونجا اومدم بیرون اون خیلی مهربونه ولی میترسم مهربونیش بهش اسیب بزنه
ماشینمو روشن کردم به سمت عمارت رایان رفتم ولی با این لباسا میفهمه که یه ادم معمولی نیستم پس به سمت یه فروشگاه رفتم لباسامو عوض کردم اومدم بیرون
الان انگار یه ادم دیگه بودم دیگه تقریبا رسیده بودم ماشینمو یه جا که نفهمن پارک کردم واردش شدم همه جا تاریک بودن هرکی سرش به کار خودش بند بود کسی به اینکه کی میاد کی میره اهمیت نمیدادن به دورو برم نگاه کردم که بلکه یه نفر پیدا بشه بهم کمک کنه که یهو........
۱۲.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.