مافیای من
#مافیای_من
p: 87
دورو برمو نگاه کردم که بلکه یه نفر پیدا بشه بهم کمک کنه که یهو دیدم از دور یه خانم که بهش میخورد 20،30 سالش باشه داره میاد طرفم پس منم شروع به حرکت کردن کردمو بهش رسیدم
با لبخند ملیحی بهم گفت
خانمه: سلام چطور میتونم کمکتون کنم
منم در جوابش گفتم
ا.ت: برای کار خدمتکاری مزاحمتون شدم
کمی مکث کردو گفت
خانمه: اها درسته پس شما خانم جیون هستین
با لبخند گفتم
ا.ت: درسته من خانم جیون هستم پس میشه بهم بگید باید چیکار کنم؟
خانمه: اه بله بفرمایید این طرف
به گفته خودتش داشتم همراهش میرفتم که یهو باصدایی که از سمت در اومد سرمو برگردوندم که یهو همه با شتاب به سمت دو گوشه در رفتن منم گون تو شوک بعد زایمان بودم یگوشه خوشکم زد که اون خانمه دستمو گرفتو منو به سمت اون جمعیت برد
همه تعظیم کرده بودن ولی چرا هیچکس نمیاد داخل
اگه هم کسی قرار باشه بیاد داخل احتمالا رایان باید باشه
داشتم به در نگاه میکردم که با قرار دادن دستی روی کمرم خم شدم فهمیدم همون خانمس با قیافه اخمی گفتم
ا.ت: چیکار میکنی کمرم درد گرفت
خانمه: رئیس داره میاد پس باید تعظیم کنی مگر اینکه هوس مردن ک....
حرفش با اومدن رایان قطع شد
رایان با یه کت مشکی و شلوار مشکی و یه گله بادیگارد وارد خونه شد همه سرشون خم بود که رایان حرف زد
رایان: به هتون که گفتم از این کار خوشم نمیاد
بااین حرفش تعجب کردم مگه میشه کسی از اینکه بهش تعظیم کنن خوشش نیاد؟
بعدگفتن این حرف اون مکانو ترک کرد که همه به حالت طبیعی خودش برگشت
که اون خانمه دستمو گرفتو منو با خودش به سمت اشپزخونه برد
خانمه: بلدی قهوه درست کنی
با یاد اوری خاطراتم باهیونجین بهتر بود غرورمو بزارم زیر پام و بگم نه بلد نیستم
ا.ت: نه متاسفانه
با قیافه پوکر شده گفت
خانمه: واقعا الان جدی هستی؟
سرمو با تاسف تکون دادم که نفس کلافه ای بیرون داد و گفت
خانمه: ببین این وسیله هرو میبینی........
من مثل بچه ادم داشتم به حرفاش گوش میدادم که دیدم گفت
خانمه: الان دیگه میذونی چجوری درست کنی پس درست کن
سرمو تکون دادم به سمت قهوه ساز رفتم باید بهگفته حرفش الان من باید اینو روشن کنم.....(چیه خو بلد نیستم😂)
همینجوری داشتم قهوه رو درست میکردم یکی از بادیگاردای رایان وارد اشپزخونه شد
بادیگارد:..........
p: 87
دورو برمو نگاه کردم که بلکه یه نفر پیدا بشه بهم کمک کنه که یهو دیدم از دور یه خانم که بهش میخورد 20،30 سالش باشه داره میاد طرفم پس منم شروع به حرکت کردن کردمو بهش رسیدم
با لبخند ملیحی بهم گفت
خانمه: سلام چطور میتونم کمکتون کنم
منم در جوابش گفتم
ا.ت: برای کار خدمتکاری مزاحمتون شدم
کمی مکث کردو گفت
خانمه: اها درسته پس شما خانم جیون هستین
با لبخند گفتم
ا.ت: درسته من خانم جیون هستم پس میشه بهم بگید باید چیکار کنم؟
خانمه: اه بله بفرمایید این طرف
به گفته خودتش داشتم همراهش میرفتم که یهو باصدایی که از سمت در اومد سرمو برگردوندم که یهو همه با شتاب به سمت دو گوشه در رفتن منم گون تو شوک بعد زایمان بودم یگوشه خوشکم زد که اون خانمه دستمو گرفتو منو به سمت اون جمعیت برد
همه تعظیم کرده بودن ولی چرا هیچکس نمیاد داخل
اگه هم کسی قرار باشه بیاد داخل احتمالا رایان باید باشه
داشتم به در نگاه میکردم که با قرار دادن دستی روی کمرم خم شدم فهمیدم همون خانمس با قیافه اخمی گفتم
ا.ت: چیکار میکنی کمرم درد گرفت
خانمه: رئیس داره میاد پس باید تعظیم کنی مگر اینکه هوس مردن ک....
حرفش با اومدن رایان قطع شد
رایان با یه کت مشکی و شلوار مشکی و یه گله بادیگارد وارد خونه شد همه سرشون خم بود که رایان حرف زد
رایان: به هتون که گفتم از این کار خوشم نمیاد
بااین حرفش تعجب کردم مگه میشه کسی از اینکه بهش تعظیم کنن خوشش نیاد؟
بعدگفتن این حرف اون مکانو ترک کرد که همه به حالت طبیعی خودش برگشت
که اون خانمه دستمو گرفتو منو با خودش به سمت اشپزخونه برد
خانمه: بلدی قهوه درست کنی
با یاد اوری خاطراتم باهیونجین بهتر بود غرورمو بزارم زیر پام و بگم نه بلد نیستم
ا.ت: نه متاسفانه
با قیافه پوکر شده گفت
خانمه: واقعا الان جدی هستی؟
سرمو با تاسف تکون دادم که نفس کلافه ای بیرون داد و گفت
خانمه: ببین این وسیله هرو میبینی........
من مثل بچه ادم داشتم به حرفاش گوش میدادم که دیدم گفت
خانمه: الان دیگه میذونی چجوری درست کنی پس درست کن
سرمو تکون دادم به سمت قهوه ساز رفتم باید بهگفته حرفش الان من باید اینو روشن کنم.....(چیه خو بلد نیستم😂)
همینجوری داشتم قهوه رو درست میکردم یکی از بادیگاردای رایان وارد اشپزخونه شد
بادیگارد:..........
۱۲.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.