اقای من
اقای من''
پارت۱۰
ساعت 4:00 صبح
ازوقتی وارد خونه شده بودن کوک به زمین خیره شده و هیچی نمیگفت.بهش وقت داده بودن حرف بزنه. ولی چرا اینقدر شکسته بود؟اصلا اون مرد حرومزاده چی گفته بود
_کوک؟نمیخوای چیزی بگی؟ما تا حرف نزنی نمیریم ازینجا. ذاتانم قرار نبودبریم
کوک سرشو بالا اورد وبا چشای پر و تیله ایش بهشون نگاه کرد
=بچه باید حرف بزنی تا کمکت کنیم فقط بگو چیشد
برای چی کمکم کنین؟کمکم کنین بایه مرد که دوسم نداره بزور یه جا باشم؟یاکمکم میکنین من با اون مردو زنش تویه خونه بمونم؟یا قراره زنشو بکشیم؟چیکار قراره بکنیم؟
جیمین و یونگی درمونده به هم نگاه کردن کوک به تهیونگ ميگفت "مرد" پس فراتر از سناریوی ذهنشون بدتر بود اتفاقایی که افتاده بود....
کوک با عصبانیت اما با صدای اروم ادامه داد
بهش اعتراف کردم. منه بی عقل بعد گفتن حرفام وقت کافی بهش دادم و اون چیگفت؟مرسی که زحمت کشیدی تا اینجا اومدی ولی من پابه پای این دیوونگی و بچه بازیت نمیام
و اهایه چی دیگه هم گفت مهندسمون، گویا اینا همش یه روز تموم میشه و من به این حالم قراره بخندم
منو چی فرض کرده؟بچه بازی؟مغزم از صبح قفل کرده روی حرفای کوفتیش...
جیمین مات و مبهوت به صورت کوک نگاه میکرد یونگی دستشوروی سرش گذاشته وداشت به گندبرادرعزیزش فکر میکرد
ولی بهم دروغ گفت
_چی؟..
بهم گفت برای زنش برنامه داره اما یوجونگ رفته اروپا برای دو ماه.بهم با خواسته خودش دروغ گفت
یونگی یه ضربه ای به سرش زدو برادرو فحش داد جیمینم داشت تهیونگو توی سناریوهای قشنگش خفه میکرد.چرا باید بهش دروغ میگفت؟تا ازش خلاص بشه؟
_الان چی میشه؟
=قراره چی بشع؟تموم شد
تموم شد جیمین. همه چیو پشت سر گذاشتم تا برسم به رویانم بگیر اینم عاقبتش. کافیه الان تنها چیزی که برام مهمه درسمه همین.دیگه برام مهم نیست
_کوک؟مطمعنی؟
خب چپ چپ نگام نکنین
تو خیلی تلاش کردی ۳ سال
۳ سالللل کم نیست قربونت بره رفیق کله پوکت. نمیگم دست نکش ولی بهش نشون بده.نشون بده داغون نشدی. ضعفتو نزار بفهمه
=تا حالا هچنین حرف منطقی نزده بودی
_خفه شو میونگ
مرسی ازتون.اومدین و حالم بهتره الان. واقعا مرسی که هستین ولی....چیم...شما؟
_ما حلیم کوک. تو کون من گذاشتن نگران نباش
سه تاشونم به حرف جیمین خندیدن. کوک بعد چند ساعت گریه بالاخره اروم شده بود
=خب چیکار کنیم؟یه پارتیمون نشه؟
وای هیونگ چه پارتی. داریم چیو جشن میگیریم؟
_جشن برای تو کوک. برای ادامه زندگیت. برای اینکه اون مرد...
با نگاه یونگی روی خودش حرفشو خورد
_اون مرد گل وقشنگمون شکست خورد نه تو! اون ردش کرد و راضیی شد با یک زن خشکیده زندگیشو ادامه بده.
روی لبای کوک خنده کوچیکی بست
جیمین راست میگفت. این انتخاب مرد بود
پارت۱۰
ساعت 4:00 صبح
ازوقتی وارد خونه شده بودن کوک به زمین خیره شده و هیچی نمیگفت.بهش وقت داده بودن حرف بزنه. ولی چرا اینقدر شکسته بود؟اصلا اون مرد حرومزاده چی گفته بود
_کوک؟نمیخوای چیزی بگی؟ما تا حرف نزنی نمیریم ازینجا. ذاتانم قرار نبودبریم
کوک سرشو بالا اورد وبا چشای پر و تیله ایش بهشون نگاه کرد
=بچه باید حرف بزنی تا کمکت کنیم فقط بگو چیشد
برای چی کمکم کنین؟کمکم کنین بایه مرد که دوسم نداره بزور یه جا باشم؟یاکمکم میکنین من با اون مردو زنش تویه خونه بمونم؟یا قراره زنشو بکشیم؟چیکار قراره بکنیم؟
جیمین و یونگی درمونده به هم نگاه کردن کوک به تهیونگ ميگفت "مرد" پس فراتر از سناریوی ذهنشون بدتر بود اتفاقایی که افتاده بود....
کوک با عصبانیت اما با صدای اروم ادامه داد
بهش اعتراف کردم. منه بی عقل بعد گفتن حرفام وقت کافی بهش دادم و اون چیگفت؟مرسی که زحمت کشیدی تا اینجا اومدی ولی من پابه پای این دیوونگی و بچه بازیت نمیام
و اهایه چی دیگه هم گفت مهندسمون، گویا اینا همش یه روز تموم میشه و من به این حالم قراره بخندم
منو چی فرض کرده؟بچه بازی؟مغزم از صبح قفل کرده روی حرفای کوفتیش...
جیمین مات و مبهوت به صورت کوک نگاه میکرد یونگی دستشوروی سرش گذاشته وداشت به گندبرادرعزیزش فکر میکرد
ولی بهم دروغ گفت
_چی؟..
بهم گفت برای زنش برنامه داره اما یوجونگ رفته اروپا برای دو ماه.بهم با خواسته خودش دروغ گفت
یونگی یه ضربه ای به سرش زدو برادرو فحش داد جیمینم داشت تهیونگو توی سناریوهای قشنگش خفه میکرد.چرا باید بهش دروغ میگفت؟تا ازش خلاص بشه؟
_الان چی میشه؟
=قراره چی بشع؟تموم شد
تموم شد جیمین. همه چیو پشت سر گذاشتم تا برسم به رویانم بگیر اینم عاقبتش. کافیه الان تنها چیزی که برام مهمه درسمه همین.دیگه برام مهم نیست
_کوک؟مطمعنی؟
خب چپ چپ نگام نکنین
تو خیلی تلاش کردی ۳ سال
۳ سالللل کم نیست قربونت بره رفیق کله پوکت. نمیگم دست نکش ولی بهش نشون بده.نشون بده داغون نشدی. ضعفتو نزار بفهمه
=تا حالا هچنین حرف منطقی نزده بودی
_خفه شو میونگ
مرسی ازتون.اومدین و حالم بهتره الان. واقعا مرسی که هستین ولی....چیم...شما؟
_ما حلیم کوک. تو کون من گذاشتن نگران نباش
سه تاشونم به حرف جیمین خندیدن. کوک بعد چند ساعت گریه بالاخره اروم شده بود
=خب چیکار کنیم؟یه پارتیمون نشه؟
وای هیونگ چه پارتی. داریم چیو جشن میگیریم؟
_جشن برای تو کوک. برای ادامه زندگیت. برای اینکه اون مرد...
با نگاه یونگی روی خودش حرفشو خورد
_اون مرد گل وقشنگمون شکست خورد نه تو! اون ردش کرد و راضیی شد با یک زن خشکیده زندگیشو ادامه بده.
روی لبای کوک خنده کوچیکی بست
جیمین راست میگفت. این انتخاب مرد بود
- ۴۸۹
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط