پارت³⁷
پارت³⁷
................
تهیونگ " خوبه ... کجا بودیم ... اها ببنید ساعتی که گفت ساعت 1:30 شبه .... دقیقا وقتی که همه جا ساکته ! برایه اینکه بتونیم حرکتی بزنیم باید ببینیم جایی که میخواد ملاقاتت کنه کجاس من به بقیه بچه ها خبر میدم یونا توهم حواست به گوشیت باشه اگه پیام یا هر حرکت دیگه ای زد بهم بگو امشبم بعد مهمونی همه خونه من جم میشیم ... یکم از اینجا دوره
؛؛ واسا ببینم خونه تو چرا؟ من میرم خونه خودم
تهیونگ " ببینم من بهت نگفتم حرفی نزن؟
؛؛ اخه نمیشه که !!
_ میشه خوبم میشه
کلافه از پیششون بلند شدم و رفتم پیش بقیه بچه ها تا حواسم پرت بشه و یکم ذهنم باز بشه ! سروصدا زیاد بود لیا هم از خود بی خود شده بود داشت میرقصید زیادی مست بود رفتم از وسط جمش کردم به زور نشوندمش پیش خودم دختره احمق
؛؛ نگا نگا چه بوییم میدی اه اه
لیا " یاا واسه چی منو اوردی .... اینجااا هااا ... مهمونی اونجاس
( با حالت گیجی )
؛؛ اگه جرعت داری یه بار دیگه برو سمت اون لیوانا تا کاری کنم هرچی خوردیو بالا بیاری
لیا " اوهههه خشن کی بودییی توو ...... میگم ... تو چرا اینقدر تو فکری
؛؛ نه چیزیم نیست
لیا " عاوو چرا چرا هست ... پاشو بریم وسط برقصیم دلت وا شه
؛؛ گفتم نهههه بشینن
لیا " بزن بریممم
منو به زور برد وسط اولش راحت نبودم خجالت میکشیدم بعدش کم کم با بقیه همراه شدم و رقصیدم خیلی خوش گذشت سوهو و جویی مسخره بازی در میاوردن همه رو میخندوندن کوک و بقیه هم کم کم اومدن وسط خیلی باحال بود حسابی با کوک رقصیدم تا جونم دراومد نشستم
رو صندلی و بقیه رو تماشا میکردم ...... ( سه ساعت بعد )
کلی مشروب خورده بودم و داشتم میرقصیدم که اهنگو قط کردن ولی من همچنان داشتم میرقصیدم و با حالت مستی گفتم
؛؛ کی .. اهنگو قط کرد؟ ... هوم؟ اصن بزارید خودم اهنگ بزارم
تلو تلو میخوردم خواستم اهنگو بزارم که یکی دستمو گرفت و برد سمت در
؛؛ اوهوی ... تو کی هستی؟
_ بیا بریم ببینم هی دارم صدات میکنم عین خیالت نیست همه رفتن ما موندیم
؛؛ چیکار کنم؟ ... مهمونی گرفتم ... دوس دارم برقصم ........ تا خود صببب برقصممممم
_ ارومم چرا داد میزنی
؛؛ ولم کن ...... میگمم ولم کننن کمککک
جیمین " چیکار میکنی چرا داد میزنی تووو
؛؛ این معلوم نیست کیه داره منو میبره (همه حرفاشو گیج مانند میزنه )
جیمین " اوهه چه بویی میدی ... حسابی خوردیا
؛؛ بزار خوش باشم بابا ولم کن
_ بریم
به هربدبختی بود بالاخره بردنم تو ماشین همه جا تار بود
دونفر جلو بودن نمیتونستم ببینم کی هستن چند دقیقه گذشت که چشمام گرم شد و خوابم برد ..... با حس اینکه از رو چیزی بلند شدم چشمام رو باز کردم کوک منو بغل کرده بود و داشت به سمت خونه میرفت
؛؛ چه خبره ؟ ( با حالت خواب الود )
_ چیزی نیست بخواب
؛؛ بزارم زمین
_ میخوری زمین
؛؛ مگه جاییم شکسته؟ .. بزارم پایین
_ هوففف چقدر غر میزنی تووو
گذاشتم پایین سرم گیج میرفت دستشو گرفتم تا بتونم راه برم ..... داخل رو نگاه کردم ... این نه خونه من بود نه خونه کوک .... یکم فک کردم تازه یادم اومد قرار بود بیاییم خونه تهیونگ
................
تهیونگ " خوبه ... کجا بودیم ... اها ببنید ساعتی که گفت ساعت 1:30 شبه .... دقیقا وقتی که همه جا ساکته ! برایه اینکه بتونیم حرکتی بزنیم باید ببینیم جایی که میخواد ملاقاتت کنه کجاس من به بقیه بچه ها خبر میدم یونا توهم حواست به گوشیت باشه اگه پیام یا هر حرکت دیگه ای زد بهم بگو امشبم بعد مهمونی همه خونه من جم میشیم ... یکم از اینجا دوره
؛؛ واسا ببینم خونه تو چرا؟ من میرم خونه خودم
تهیونگ " ببینم من بهت نگفتم حرفی نزن؟
؛؛ اخه نمیشه که !!
_ میشه خوبم میشه
کلافه از پیششون بلند شدم و رفتم پیش بقیه بچه ها تا حواسم پرت بشه و یکم ذهنم باز بشه ! سروصدا زیاد بود لیا هم از خود بی خود شده بود داشت میرقصید زیادی مست بود رفتم از وسط جمش کردم به زور نشوندمش پیش خودم دختره احمق
؛؛ نگا نگا چه بوییم میدی اه اه
لیا " یاا واسه چی منو اوردی .... اینجااا هااا ... مهمونی اونجاس
( با حالت گیجی )
؛؛ اگه جرعت داری یه بار دیگه برو سمت اون لیوانا تا کاری کنم هرچی خوردیو بالا بیاری
لیا " اوهههه خشن کی بودییی توو ...... میگم ... تو چرا اینقدر تو فکری
؛؛ نه چیزیم نیست
لیا " عاوو چرا چرا هست ... پاشو بریم وسط برقصیم دلت وا شه
؛؛ گفتم نهههه بشینن
لیا " بزن بریممم
منو به زور برد وسط اولش راحت نبودم خجالت میکشیدم بعدش کم کم با بقیه همراه شدم و رقصیدم خیلی خوش گذشت سوهو و جویی مسخره بازی در میاوردن همه رو میخندوندن کوک و بقیه هم کم کم اومدن وسط خیلی باحال بود حسابی با کوک رقصیدم تا جونم دراومد نشستم
رو صندلی و بقیه رو تماشا میکردم ...... ( سه ساعت بعد )
کلی مشروب خورده بودم و داشتم میرقصیدم که اهنگو قط کردن ولی من همچنان داشتم میرقصیدم و با حالت مستی گفتم
؛؛ کی .. اهنگو قط کرد؟ ... هوم؟ اصن بزارید خودم اهنگ بزارم
تلو تلو میخوردم خواستم اهنگو بزارم که یکی دستمو گرفت و برد سمت در
؛؛ اوهوی ... تو کی هستی؟
_ بیا بریم ببینم هی دارم صدات میکنم عین خیالت نیست همه رفتن ما موندیم
؛؛ چیکار کنم؟ ... مهمونی گرفتم ... دوس دارم برقصم ........ تا خود صببب برقصممممم
_ ارومم چرا داد میزنی
؛؛ ولم کن ...... میگمم ولم کننن کمککک
جیمین " چیکار میکنی چرا داد میزنی تووو
؛؛ این معلوم نیست کیه داره منو میبره (همه حرفاشو گیج مانند میزنه )
جیمین " اوهه چه بویی میدی ... حسابی خوردیا
؛؛ بزار خوش باشم بابا ولم کن
_ بریم
به هربدبختی بود بالاخره بردنم تو ماشین همه جا تار بود
دونفر جلو بودن نمیتونستم ببینم کی هستن چند دقیقه گذشت که چشمام گرم شد و خوابم برد ..... با حس اینکه از رو چیزی بلند شدم چشمام رو باز کردم کوک منو بغل کرده بود و داشت به سمت خونه میرفت
؛؛ چه خبره ؟ ( با حالت خواب الود )
_ چیزی نیست بخواب
؛؛ بزارم زمین
_ میخوری زمین
؛؛ مگه جاییم شکسته؟ .. بزارم پایین
_ هوففف چقدر غر میزنی تووو
گذاشتم پایین سرم گیج میرفت دستشو گرفتم تا بتونم راه برم ..... داخل رو نگاه کردم ... این نه خونه من بود نه خونه کوک .... یکم فک کردم تازه یادم اومد قرار بود بیاییم خونه تهیونگ
۱۸.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.