بررسی شعر آبفا از بامداد
بررسی شعر «آبفا» از (بامداد)
..................
شعر «آبفا» فریادیست از دل شهری که زنده به نظر میرسد، اما از درون پوسیده است. شاعر با زبان خشن، استعاری و بیپرده، جهانی را ترسیم میکند که در آن انسان پیش از آنکه مجال زیستن بیابد، به استخوانی بیجان تقلیل یافته است: «گوشتت رو نخورده ازت جا گذاشتم استخون». این جمله، آغاز فروپاشیست؛ فروپاشی معنا، فروپاشی حضور، فروپاشی انسان.
---------------
در این جهان، خبر بیجان است، نگاهها شکارگاه کرکسها شدهاند، و ذهنها بیمهر و موم، در معرض تجاوز. شاعر از «بچههای ولگرد» میگوید؛ نسلی که هنوز زنده است، اما نه در متن زندگی، بلکه در حاشیهای که از آن فریاد میزند. در برابر کسانی که «برای باتوم هیکل میسازند»، ولگرد نماد صداقت و بینقابیست؛ انسانی که دروغ نمیگوید، حتی اگر از گرسنگی بمیرد.
..........
با جملهی «اختیار دارم، موتور بخار دارم»، شاعر خود را موجودی میبیند که با فناوری منسوخ، در جهانی مدرن سرگردان است؛ نه از گذشته رها شده، نه به آینده وصل. این تضاد، جوهرهی جهان اوست: انسانی میان زوال و مقاومت.
..........
در بخشهای میانی، شاعر از زندگی پرسرعت و بیهدف امروز میگوید. صدای بلندگوی مترو که فریاد میزند «سریعتر»، نماد نظمیست که انسان را به قطعهای از دستگاه تبدیل کرده؛ بیوقفه، بیاحساس، بیهدف. پاسخ شاعر – «خب که چی؟» – بیتفاوتی عمیق نسلیست که از معنا تهی شده و دیگر هیچ چیز را جدی نمیگیرد.
..........
او رپرهایی را که با عدد و شهرت میخواهند ارزش خود را ثابت کنند، «طلبههای رپ» مینامد؛ طعنهای به ابتذال در لباس اعتراض. خودش را هم بینصیب نمیگذارد: «تاجرم با حرف مفت» یعنی آگاهی از ابتذال حتی در اعتراض، حتی در فریاد.
..........
در ادامه، تصویر «کودکان کار که غزل حافظ میفروشند به اسکناس» از تلخترین لحظههای شعر است. حافظ، نماد زیبایی و تفکر ایرانی، در دست کودکی بیپناه به کالا تبدیل شده است. شعر، معنویت، فرهنگ؛ همه در برابر اقتصاد و فقر، شکست خوردهاند.
..........
شاعر جهان وارونهی خود را ترسیم میکند: «چرا تو کف دستم برف گرمه». گرمای برف، پارادوکس جهان اوست؛ جایی که حتی طبیعت، از منطق تهی شده و معناها در هم شکستهاند. در این شهر، درد همیشه درد است، اما عادت به درد، آن را بیاثر کرده
..........
در پایان، وقتی میگوید «از زیرزمین ساختم یه طبقه رفته تا پشتبوم»، به رشد ظاهری و توخالی جامعه اشاره دارد؛ حرکتی از پایین به بالا که معنایی در خود ندارد. تکرار جملهی «از هواش دود و از فاضلابش سک میخورم» نه فقط تسلیم، بلکه همزیستی با زشتیست؛ شاعر نه میگریزد، نه میستیزد، فقط میبیند و میبلعد.
------------------
«آبفا» شعریست دربارهی شهری که به مرگ عادت کرده و انسانهایی که با وجود آلودگی، هنوز حرف میزنند. زبان خشن و عریان شعر، تقلیدی از خود واقعیت است؛ چون در جهانی چنین آلوده، زیبایی فقط وقتی معنا دارد که زخم را نشان دهد.
..................
شعر «آبفا» فریادیست از دل شهری که زنده به نظر میرسد، اما از درون پوسیده است. شاعر با زبان خشن، استعاری و بیپرده، جهانی را ترسیم میکند که در آن انسان پیش از آنکه مجال زیستن بیابد، به استخوانی بیجان تقلیل یافته است: «گوشتت رو نخورده ازت جا گذاشتم استخون». این جمله، آغاز فروپاشیست؛ فروپاشی معنا، فروپاشی حضور، فروپاشی انسان.
---------------
در این جهان، خبر بیجان است، نگاهها شکارگاه کرکسها شدهاند، و ذهنها بیمهر و موم، در معرض تجاوز. شاعر از «بچههای ولگرد» میگوید؛ نسلی که هنوز زنده است، اما نه در متن زندگی، بلکه در حاشیهای که از آن فریاد میزند. در برابر کسانی که «برای باتوم هیکل میسازند»، ولگرد نماد صداقت و بینقابیست؛ انسانی که دروغ نمیگوید، حتی اگر از گرسنگی بمیرد.
..........
با جملهی «اختیار دارم، موتور بخار دارم»، شاعر خود را موجودی میبیند که با فناوری منسوخ، در جهانی مدرن سرگردان است؛ نه از گذشته رها شده، نه به آینده وصل. این تضاد، جوهرهی جهان اوست: انسانی میان زوال و مقاومت.
..........
در بخشهای میانی، شاعر از زندگی پرسرعت و بیهدف امروز میگوید. صدای بلندگوی مترو که فریاد میزند «سریعتر»، نماد نظمیست که انسان را به قطعهای از دستگاه تبدیل کرده؛ بیوقفه، بیاحساس، بیهدف. پاسخ شاعر – «خب که چی؟» – بیتفاوتی عمیق نسلیست که از معنا تهی شده و دیگر هیچ چیز را جدی نمیگیرد.
..........
او رپرهایی را که با عدد و شهرت میخواهند ارزش خود را ثابت کنند، «طلبههای رپ» مینامد؛ طعنهای به ابتذال در لباس اعتراض. خودش را هم بینصیب نمیگذارد: «تاجرم با حرف مفت» یعنی آگاهی از ابتذال حتی در اعتراض، حتی در فریاد.
..........
در ادامه، تصویر «کودکان کار که غزل حافظ میفروشند به اسکناس» از تلخترین لحظههای شعر است. حافظ، نماد زیبایی و تفکر ایرانی، در دست کودکی بیپناه به کالا تبدیل شده است. شعر، معنویت، فرهنگ؛ همه در برابر اقتصاد و فقر، شکست خوردهاند.
..........
شاعر جهان وارونهی خود را ترسیم میکند: «چرا تو کف دستم برف گرمه». گرمای برف، پارادوکس جهان اوست؛ جایی که حتی طبیعت، از منطق تهی شده و معناها در هم شکستهاند. در این شهر، درد همیشه درد است، اما عادت به درد، آن را بیاثر کرده
..........
در پایان، وقتی میگوید «از زیرزمین ساختم یه طبقه رفته تا پشتبوم»، به رشد ظاهری و توخالی جامعه اشاره دارد؛ حرکتی از پایین به بالا که معنایی در خود ندارد. تکرار جملهی «از هواش دود و از فاضلابش سک میخورم» نه فقط تسلیم، بلکه همزیستی با زشتیست؛ شاعر نه میگریزد، نه میستیزد، فقط میبیند و میبلعد.
------------------
«آبفا» شعریست دربارهی شهری که به مرگ عادت کرده و انسانهایی که با وجود آلودگی، هنوز حرف میزنند. زبان خشن و عریان شعر، تقلیدی از خود واقعیت است؛ چون در جهانی چنین آلوده، زیبایی فقط وقتی معنا دارد که زخم را نشان دهد.
- ۱.۵k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط