بررسی شعر حرکتارابه مرگ از علی سورنا

بررسی شعر «حرکت-ارابه مرگ» از (علی سورنا)
...............
شعر «حرکت (ارابه مرگ)» سفری نمادین و فلسفی در دل تاریکی، درد و تباهی انسان است. راوی سوار بر ارابه‌ای آهنین از میان سه تالار می‌گذرد؛ هر تالار نمایانگر بخشی از ذات بشر و جهان اوست: از فروپاشی اخلاق، تا جنگ کورکورانه، و در نهایت عشقی که به جای رهایی، سقوط می‌آورد.
این اثر روایتی از سقوط درون انسان معاصر است — انسانی که در میان درد، جنگ و پوچی به دنبال معنا می‌گردد اما در پایان درمی‌یابد که همه‌ی مسیرها به همان نقطه‌ی آغاز بازمی‌گردند.
---
راوی، انسانی خسته و تباه‌شده، بر ارابه‌ای از مرگ نشسته؛ اسبی آهنین، جاده‌هایی از سرب و شلاقی از آتش در دست دارد. او در مسیری بی‌فردا و بی‌انتها پیش می‌رود؛ سفری که نه به نجات، بلکه به شناخت تباهی خود ختم می‌شود.
در هر مرحله، به تالاری وارد می‌شود که بخشی از ذات بشر را نشان می‌دهد:
تالار اول: بازار مرگ و فساد
تالار دوم: میدان جنگ کورکورانه
تالار سوم: عشق، که به سقوط و فنا می‌انجامد
---
تالار اول – «بازار تباهی»

در این تالار، شاعر وارد بازاری می‌شود که پرچم‌ها، جنازه‌ها و مرگ در آن جریان دارد. خوک‌ها به جان یکدیگر افتاده‌اند، خون بر زمین جاری است، و استخوان مردگان زیر سم اسب آهنی خرد می‌شود.
اینجا نماد جامعه‌ای فاسد است؛ جایی که انسان‌ها به حیوان تبدیل شده‌اند، اخلاق و انسانیت نابود شده و تنها غریزه‌ی بقا باقی مانده.
راوی، با افسار کشیدن و کند کردن حرکتش، هنوز اندکی آگاهی در خود دارد؛ اما اطرافش پر از موجوداتی است که در تباهی غرق‌اند. وقتی خوک‌ها به او حمله می‌کنند و ارابه در شن فرو می‌رود، این تصویر نشان‌دهنده‌ی درگیر شدن انسان با فساد و سقوط در گل تباهی است — تلاشی بی‌ثمر برای فرار از سیاهچاله‌ی جامعه.
---
تالار دوم – «دالان جنگ»

راوی از شن‌ها بیرون می‌آید و وارد تالار دوم می‌شود؛ تالاری پر از گرازهای گنگ و خشمگین. اینجا «تالار زندگی» نام دارد، اما در واقع چیزی جز تکرار جنگ نیست.
گرازها کورکورانه به سمت صخره می‌دوند؛ با فریاد "جنگ تا افتخار". این تصویر، کنایه‌ای به انسان‌هایی است که در مسیر زندگی، درگیر رقابت، جنگ و غرور بی‌معنا می‌شوند.
آن‌قدر در خشم و شعار غرق‌اند که نه مقصد را می‌بینند و نه نابودی را حس می‌کنند — تا زمانی که یکی‌یکی به صخره برخورد می‌کنند و از میان می‌روند.
صخره‌ها فرو می‌ریزند و از گرازها چیزی باقی نمی‌ماند. تالار دوم، مرگ عقل و بینش است؛ مرگ انسانی که کورکورانه می‌جنگد تا زنده بماند، اما در حقیقت خودش را می‌کشد.
---
تالار سوم – «عشق، بوسه‌ی خون»

پس از گذشت از مرگ و جنگ، راوی به تالار عشق می‌رسد. اما اینجا عشقی پاک و روشن وجود ندارد؛ عشق اینجا همچون زخمی باز و بوسه‌ای خونی است.
او می‌گوید: "بدون چشم، تکه‌پاره، آش و لاش..."
عشق، دیگر رهایی نیست، بلکه ادامه‌ی درد است.
راوی آواز سحر می‌خواند، اما در میان خاک و خار، پیاده ادامه می‌دهد. گل‌ها مرده‌اند و نور زرد بعد از مه، تنها نشانه‌ی زوال است.
در این تالار، عشق نه راه نجات، بلکه آخرین مرحله‌ی سقوط انسان است؛ عشقی که به جای زندگی، انسان را تا مرز جنون و نابودی می‌برد.
---
در پایان، راوی سقوط می‌کند؛ از ارتفاعی نامعلوم، میان هوا، معلق و بی‌فردا.
چشم‌هایش باز می‌شود، اما دیگر زمین معنا ندارد.
همه‌چیز دوباره تکرار می‌شود — ارابه، اسب آهنی، تباهی، و مسیر سربی.
این بازگشت به بند آغاز شعر، یعنی راوی در چرخه‌ای بی‌پایان گرفتار است؛ چرخه‌ای از درد، جنگ، عشق و سقوط. او می‌فهمد که مسیر، حلقه‌ای بسته است: لوپ سقوط.
--------
«حرکت (ارابه مرگ)» سفری درونی و فلسفی در اعماق تاریکی انسان است.
ارابه، نماد روح انسان معاصر است؛ سرد، بی‌روح، آهنین و درگیر دردهای خودساخته.
سه تالار، سه چهره از حیات بشرند:
تباهی اجتماعی
جنگ درونی و بیرونی
و عشقی که در پایان به نیستی می‌رسد.
در نهایت، شاعر با تمام دردش می‌گوید: هیچ راهی برای رهایی نیست، مگر شناختن این تباهی.
حرکت ادامه دارد — نه به امید نجات، بلکه برای درک حقیقت مرگ و چرخه‌ی بی‌پایان سقوط انسان
دیدگاه ها (۰)

بررسی شعر «ونگوک» از (تس) (بخش نخست) ................شعر با ...

بررسی شعر زیبای «ونگوک» از (تس) (بخش دوم) ................ ن...

بررسی شعر «آبفا» از (بامداد) .................. شعر «آبفا» ...

تحلیل و بررسی شعر «گریز از مرکز» از (علی سورنا) ....... روای...

من آن هیولایی هستم که انسان ها مرا فرشته می‌بینند.ولی هیولای...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط