•وقتی بقیه ازش بدشون میاد ولی...•
•وقتی بقیه ازش بدشون میاد ولی...•
🦅 #جی 🦅
تو کلاس درس نشسته بودی و مثل بقیه دانش اموزا تمرکزت رو روی تخته و حرفای معلم گذاشته بودی
معلم: خب بچه ها..میدونید جواب این سوال چی میشه؟
با پرسیدن این سوال معلم همه ساکت شدن ولی با بالا رفتن دست کسی همه بهش نگاه کردن
_استاد من میدونم..
معلم: اوه جونگ سونگا..بیا تخته و سوالو توضیح بده
جی با توجه به حرف معلم از سرجاش بلند شد و به سمت تخته رفت...ولی مثل همیشه هر وقت جی یکاری میکرد بقیه دانش اموزا ازش بد میگفتن و غیبتش رو میکردن
~دوباره این پسره ی رومخ(آروم)
=چرا همش سعی میکنه تو چشم باشه(آروم)
÷ازش بدم میاددددد چرا اینطوریه(آروم)
با شنیدن صدا ها اخم و ناراحتی تو صورتت نشست..نمیدونستی چرا ازش بدشون میاد یا شاید هم همش بخاطر حسودی بود؟
جی بعد جواب دادن به سوال برگشت و سر جاش نشست
معلم: شما ها هم باید از جونگ سونگ یاد بگیرید! درسخون و با ادب! نه اینطوری..
با گفت کلمه ی اخرش زنگ تفریح به صدا در اومد که معلم از کلاس خارج شد ولی با این کار همه به سمت جی هجوم بردن
÷بیا پایین دیگ..تا کی میخوای به این کارت ادامه بدی؟
×باشه بابا فهمیدیم درس بلدی کم خودتو به رخ ما بکش
√عه عه چندش..حالم ازش بهم میخوره
در کنار همه ی این حرفا که همکلاسی هات بهش میزدن جی ساکت و آروم بدون اینکه حرفی بزنه فقط سرش تو کتاب خودش بود ولی یهو با یه حرکت از سمت دختری کتابش به زمین پرتاب شد
~تو به ما بی توجهی میکنی دیگ؟
دیگه صبرت کم کم داشت لبریز میشد..از سرجات بلند شدی و بعد برداشتن کتاب جی از زمین اونو روی میز جی گذاشتی و تو روی اون دختر وایسادی
+ببینم..اگه خفه خون بگیری لال میشی؟
~چی؟ به چه حقی..
میخواست بهت سیلی بزنه ولی قبل اینکه دستش به صورتت بخوره جی سریع مچش رو گرفت
_بهش دست نزن!
~اوه اوه چه پروووو..الان که پای این دختر وسطه دل و جرعت پیدا کردی؟ (خنده)
~واو..انگار دوتا بازنده از هم خوششون میاد
با شنیدن کلمه بازنده و لقبی که بهت داده بودن عصبی تر شدی..
_+خفه شوووو (هردو همزمان)
یه قدم جلوتر رفتی و درست جلوی دختره وایسادی
+من فکر نکنم حتی ارزشی داشته باشه که وقتمون رو برای تو تلف کنیم!
بلافاصله دست جی رو گرفتی و از کلاس خارج شدید و به سمت حیاط مدرسه رفتید
_ا/ت
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی خونسردیت رو حفظ کنی
+بله؟
_متاسفام..بخاطر من..
+نه نه متاسف نباش..حرفای اونا و خودشون هیچ ارزشی برای من ندارن..تنها کسی که بهش اهمیت میدم تویی پس..
همین لحظه جی بغلت کرد که باعث شد حرفت نصفه نیمه بمونه
_ممنونم..خوشحالم که حداقل یکی ازم متنفر نیست
لبخندی زدی و تو هم متقبلا بغلش کردی~
#سناریو #انهایپن #پارک_جونگ_سونگ #سناریو_انهایپن #تکپارتی #فیک #Enhypen #Jay #Fic #مدرسه #دانش_اموز #اهمیت #دوست #همکلاسی
🦅 #جی 🦅
تو کلاس درس نشسته بودی و مثل بقیه دانش اموزا تمرکزت رو روی تخته و حرفای معلم گذاشته بودی
معلم: خب بچه ها..میدونید جواب این سوال چی میشه؟
با پرسیدن این سوال معلم همه ساکت شدن ولی با بالا رفتن دست کسی همه بهش نگاه کردن
_استاد من میدونم..
معلم: اوه جونگ سونگا..بیا تخته و سوالو توضیح بده
جی با توجه به حرف معلم از سرجاش بلند شد و به سمت تخته رفت...ولی مثل همیشه هر وقت جی یکاری میکرد بقیه دانش اموزا ازش بد میگفتن و غیبتش رو میکردن
~دوباره این پسره ی رومخ(آروم)
=چرا همش سعی میکنه تو چشم باشه(آروم)
÷ازش بدم میاددددد چرا اینطوریه(آروم)
با شنیدن صدا ها اخم و ناراحتی تو صورتت نشست..نمیدونستی چرا ازش بدشون میاد یا شاید هم همش بخاطر حسودی بود؟
جی بعد جواب دادن به سوال برگشت و سر جاش نشست
معلم: شما ها هم باید از جونگ سونگ یاد بگیرید! درسخون و با ادب! نه اینطوری..
با گفت کلمه ی اخرش زنگ تفریح به صدا در اومد که معلم از کلاس خارج شد ولی با این کار همه به سمت جی هجوم بردن
÷بیا پایین دیگ..تا کی میخوای به این کارت ادامه بدی؟
×باشه بابا فهمیدیم درس بلدی کم خودتو به رخ ما بکش
√عه عه چندش..حالم ازش بهم میخوره
در کنار همه ی این حرفا که همکلاسی هات بهش میزدن جی ساکت و آروم بدون اینکه حرفی بزنه فقط سرش تو کتاب خودش بود ولی یهو با یه حرکت از سمت دختری کتابش به زمین پرتاب شد
~تو به ما بی توجهی میکنی دیگ؟
دیگه صبرت کم کم داشت لبریز میشد..از سرجات بلند شدی و بعد برداشتن کتاب جی از زمین اونو روی میز جی گذاشتی و تو روی اون دختر وایسادی
+ببینم..اگه خفه خون بگیری لال میشی؟
~چی؟ به چه حقی..
میخواست بهت سیلی بزنه ولی قبل اینکه دستش به صورتت بخوره جی سریع مچش رو گرفت
_بهش دست نزن!
~اوه اوه چه پروووو..الان که پای این دختر وسطه دل و جرعت پیدا کردی؟ (خنده)
~واو..انگار دوتا بازنده از هم خوششون میاد
با شنیدن کلمه بازنده و لقبی که بهت داده بودن عصبی تر شدی..
_+خفه شوووو (هردو همزمان)
یه قدم جلوتر رفتی و درست جلوی دختره وایسادی
+من فکر نکنم حتی ارزشی داشته باشه که وقتمون رو برای تو تلف کنیم!
بلافاصله دست جی رو گرفتی و از کلاس خارج شدید و به سمت حیاط مدرسه رفتید
_ا/ت
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی خونسردیت رو حفظ کنی
+بله؟
_متاسفام..بخاطر من..
+نه نه متاسف نباش..حرفای اونا و خودشون هیچ ارزشی برای من ندارن..تنها کسی که بهش اهمیت میدم تویی پس..
همین لحظه جی بغلت کرد که باعث شد حرفت نصفه نیمه بمونه
_ممنونم..خوشحالم که حداقل یکی ازم متنفر نیست
لبخندی زدی و تو هم متقبلا بغلش کردی~
#سناریو #انهایپن #پارک_جونگ_سونگ #سناریو_انهایپن #تکپارتی #فیک #Enhypen #Jay #Fic #مدرسه #دانش_اموز #اهمیت #دوست #همکلاسی
۱۴.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.