Just one more time
Just one more time
Part:6
ا.ت:خوبه مثل سگ ازم میترسی
دوماه بعد
امروز پاشدم رفتم سر کار وقتی رسیدم دیدم که آقای یانگ خیلی حالش بده سریع رفتم پیشش
ا.ت:آقای یانگ چی شده حالتون خوبه ؟
آقای یانگ :چیزی نیست حالم خوبه
آقای یانگ وقتی اینو گفت چشماش رو بست و داشت میوفتاد گرفتمش و نشستم زمین در حالی آقای یانگ رو بغلم گرفته بودم و گریه می کردم گفتم
ا.ت:آقای یانگ ترو خدا چشماتو نبند لطفا خواهش می کنم .(با گریه)
بقیهی کار کن ها هم با شنیدن صدای من اومدن بهشون گفتم
ا.ت:چرا نگاه می کنین پاشین بیاین کمک ببریمش دکتر(گریه)
که بورام اومد کمکم(دوست صمیمی ا.ت که همکارشه و اونم خیلی آقای یانگ رو دوست داره)
بورام:به چی نگاه میکنین منو ا.ت که نمی تونیم بلندش کنیم بیاین کمک (داد و گریه)
ولی همه رفتن
داشتم تلاش می کردم تا بلکه آقای یانگ رو بلند کنم که بورام گفت
بورام:وایسا الان کمک میارم(با گریه)
بورام ویو
وقتی دیدم بقیه مثل گاو رفتن رفتم تو رستوران رو به رویی و رفتم پیش رئیس رستوران چون با آقای یانگ دوست بود حتما کمکمون میکرد دفترش تو آشپز خونه بود رفتم تو آشپزخونه داشتم میدوییدم که به کسی خوردم یه پسر خیلی خوشتیپی بود
بورام:خیلی معضرت می خوام (گریه)
می خواستم برم که پسره دستم رو گرفت
جین:چی شده؟
بورام :می تونید کمکم کنید؟(با گریه)
جین:البته فقط گریه نکن بیا کمکت می کنم چی شده ؟
بورام:رئیسم داره میمیره
جین:چی.باشه بریم
جین ویو
دختره منو برد تو رستوران خودشون که ا.ت هم توش کار می کرد منو به سمت آشپزخونه هدایت کرد وقتی رسیدم چیزی رو که دیده بودم باورم نمی شد ا.ت رو زمین نشسته بود و جسم بی جونی رو بغل کرده بود و گریه می کرد رفتم پیشش.فکر نمی کردم ا.ت مغرور گریه کنه
جین:اشکال نداره آروم باش الان می ریم دکتر
رئیسش رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتم رئیسش رو صندلی عقب گذاشتم که گفتم
جین:ا.ت بیا
سرش رو تکون داد و گفت
ا.ت: من نمیام تو با بورام برو
بعد بورام اومد نشست توماشین و راه افتادیم به سمت بیمارستان
شرط نداره فردا پارت بعدی رو آپ می کنم فقط یاد آوری کنید
Part:6
ا.ت:خوبه مثل سگ ازم میترسی
دوماه بعد
امروز پاشدم رفتم سر کار وقتی رسیدم دیدم که آقای یانگ خیلی حالش بده سریع رفتم پیشش
ا.ت:آقای یانگ چی شده حالتون خوبه ؟
آقای یانگ :چیزی نیست حالم خوبه
آقای یانگ وقتی اینو گفت چشماش رو بست و داشت میوفتاد گرفتمش و نشستم زمین در حالی آقای یانگ رو بغلم گرفته بودم و گریه می کردم گفتم
ا.ت:آقای یانگ ترو خدا چشماتو نبند لطفا خواهش می کنم .(با گریه)
بقیهی کار کن ها هم با شنیدن صدای من اومدن بهشون گفتم
ا.ت:چرا نگاه می کنین پاشین بیاین کمک ببریمش دکتر(گریه)
که بورام اومد کمکم(دوست صمیمی ا.ت که همکارشه و اونم خیلی آقای یانگ رو دوست داره)
بورام:به چی نگاه میکنین منو ا.ت که نمی تونیم بلندش کنیم بیاین کمک (داد و گریه)
ولی همه رفتن
داشتم تلاش می کردم تا بلکه آقای یانگ رو بلند کنم که بورام گفت
بورام:وایسا الان کمک میارم(با گریه)
بورام ویو
وقتی دیدم بقیه مثل گاو رفتن رفتم تو رستوران رو به رویی و رفتم پیش رئیس رستوران چون با آقای یانگ دوست بود حتما کمکمون میکرد دفترش تو آشپز خونه بود رفتم تو آشپزخونه داشتم میدوییدم که به کسی خوردم یه پسر خیلی خوشتیپی بود
بورام:خیلی معضرت می خوام (گریه)
می خواستم برم که پسره دستم رو گرفت
جین:چی شده؟
بورام :می تونید کمکم کنید؟(با گریه)
جین:البته فقط گریه نکن بیا کمکت می کنم چی شده ؟
بورام:رئیسم داره میمیره
جین:چی.باشه بریم
جین ویو
دختره منو برد تو رستوران خودشون که ا.ت هم توش کار می کرد منو به سمت آشپزخونه هدایت کرد وقتی رسیدم چیزی رو که دیده بودم باورم نمی شد ا.ت رو زمین نشسته بود و جسم بی جونی رو بغل کرده بود و گریه می کرد رفتم پیشش.فکر نمی کردم ا.ت مغرور گریه کنه
جین:اشکال نداره آروم باش الان می ریم دکتر
رئیسش رو بغل کردم و به سمت ماشین رفتم رئیسش رو صندلی عقب گذاشتم که گفتم
جین:ا.ت بیا
سرش رو تکون داد و گفت
ا.ت: من نمیام تو با بورام برو
بعد بورام اومد نشست توماشین و راه افتادیم به سمت بیمارستان
شرط نداره فردا پارت بعدی رو آپ می کنم فقط یاد آوری کنید
۸.۳k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.