بنفش من
بنفش من
Part2
+زندگی همونجایی سخت میشه که باید با فوبیا هات بجنگی همونجایی شروع میشه که به پایان خط رسیدی....
امروز سالگرد بابام بابام بود بیدار شدم و به سمت حموم رفتم دوش گرفتم لباس مامانمو پوشیدم لباسی که عاشقش بود موهامو گوجه ای بستم دسته گل مورد علاقه مامانم رز بنفش رو برداشتم و سمت قبرستون راهی شدم سر مزار مامان بابام نشستم... وکم کم گریم در اومد
مامان بابا چرا دخترتون رو تنها گذاشتید... هیق.... من خیلی تنهام.... دلم براتون تنگ شده دلم براـ.... هیق بغل کردنتون تنگ شده... هیق من نمیخام زنده باشم....
داشتم حرف میزنم که با صدای یکی سرمو بر گردوندنم.... یه پسر نسبتن جوون که داشت گریه میکرد و به سمت حمله ور میشد و داد میزد مامان
_مامان.... اون اون من میتونم.. من میتونم رنگا رو ببینم آخرین رنگی که یادم بود رنگ بنفش لباس مامانم بود سریع به سمت دختر حمله کردم و بغلش کردم... و شروع به ریختن اشک کردم.... مامان.. چ.. چرا منو تنها گذاشتی
+منو بغل کرد.. فکر کنم دیوونه باشه.. هوی اقا برو کنار
_ماماننن لطفن تنهام نزار (گریه)
+دیدم حالش بده منم بغلش کردم و سرشو نوازش کردم هیششش اروم باش اروم باش تو همین حالت خوابش برد... خدایا تو چه وضعیتی گیر کردما کم بدبختی داشتم این اضافه شد... اگه دیرم بشه صاحب کارم منو میکشه
ولی دلم نمیاد بیدارش کنم خیلی مظلوم خوابه اصننن به من چه
(دوساعت بعد)
+وای خدا چرا بیدار نمیشه امروز حتما اخراج میشم دست به کار شدم و بیدارش کردم هوی اقا بیدار، شو
_با صدا زدن یه نفر از خواب پاشدم تو بغل یه نفر بودم که سرمو اوردم بالا.... دختر مظلوم و ساده ای بود اون خیلی خوشگل بود
وایسا من میتونم رنگا رو تو اون ببینم
+هوی اقا.. پاشو این چه کاریه
سریع زدمش کنار و بلند شدم خدافظ...
_خاستم جلوی رفتنش رو بگیرم ولی هیچ حقی نسبت بهش نداشتم
+سریع تاکسی گرفتم و رفتم رسیدم کافه رفتم داخل و با صورت غشمگین رییس مواجه شدم
&شیم ات اخراجی
+میشه یه فرصت دیگه بهم بدی من به این شغل نیاز دارم
&نخیر گم شو بیرون
+سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون... اتتتت بدبخت شدی... ولی دلم چقد سوجو میخاد
رفتم مغازه چندتا سوجو خریدم و به بدبختیام فکر میکردم
خیلی خب ات بی خونه بی کار بی هیچی شدی خاک تو سرت ات خاک تو سرت همش تقصیر اون پسره ی ابلهه
کنار ساحل نشستم و شروع به نوشیدن کردم که کم کم شب شد.... بلند شدم و تلو تلو راه میرفتم باید امشبو هتل بمونم تو راه بودم که یکی دستمو گرفت
"چه هرزه ی جذابی
+برو کنار عوضی (حالت مست)
" یه امشبو با من باش
+برو کنارررر دستمو ول کن دردم گرفت
بزور میخاست ببوستم که.....
خمارییییی
شرطا 24 لایک
10 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part2
+زندگی همونجایی سخت میشه که باید با فوبیا هات بجنگی همونجایی شروع میشه که به پایان خط رسیدی....
امروز سالگرد بابام بابام بود بیدار شدم و به سمت حموم رفتم دوش گرفتم لباس مامانمو پوشیدم لباسی که عاشقش بود موهامو گوجه ای بستم دسته گل مورد علاقه مامانم رز بنفش رو برداشتم و سمت قبرستون راهی شدم سر مزار مامان بابام نشستم... وکم کم گریم در اومد
مامان بابا چرا دخترتون رو تنها گذاشتید... هیق.... من خیلی تنهام.... دلم براتون تنگ شده دلم براـ.... هیق بغل کردنتون تنگ شده... هیق من نمیخام زنده باشم....
داشتم حرف میزنم که با صدای یکی سرمو بر گردوندنم.... یه پسر نسبتن جوون که داشت گریه میکرد و به سمت حمله ور میشد و داد میزد مامان
_مامان.... اون اون من میتونم.. من میتونم رنگا رو ببینم آخرین رنگی که یادم بود رنگ بنفش لباس مامانم بود سریع به سمت دختر حمله کردم و بغلش کردم... و شروع به ریختن اشک کردم.... مامان.. چ.. چرا منو تنها گذاشتی
+منو بغل کرد.. فکر کنم دیوونه باشه.. هوی اقا برو کنار
_ماماننن لطفن تنهام نزار (گریه)
+دیدم حالش بده منم بغلش کردم و سرشو نوازش کردم هیششش اروم باش اروم باش تو همین حالت خوابش برد... خدایا تو چه وضعیتی گیر کردما کم بدبختی داشتم این اضافه شد... اگه دیرم بشه صاحب کارم منو میکشه
ولی دلم نمیاد بیدارش کنم خیلی مظلوم خوابه اصننن به من چه
(دوساعت بعد)
+وای خدا چرا بیدار نمیشه امروز حتما اخراج میشم دست به کار شدم و بیدارش کردم هوی اقا بیدار، شو
_با صدا زدن یه نفر از خواب پاشدم تو بغل یه نفر بودم که سرمو اوردم بالا.... دختر مظلوم و ساده ای بود اون خیلی خوشگل بود
وایسا من میتونم رنگا رو تو اون ببینم
+هوی اقا.. پاشو این چه کاریه
سریع زدمش کنار و بلند شدم خدافظ...
_خاستم جلوی رفتنش رو بگیرم ولی هیچ حقی نسبت بهش نداشتم
+سریع تاکسی گرفتم و رفتم رسیدم کافه رفتم داخل و با صورت غشمگین رییس مواجه شدم
&شیم ات اخراجی
+میشه یه فرصت دیگه بهم بدی من به این شغل نیاز دارم
&نخیر گم شو بیرون
+سرمو انداختم پایین و رفتم بیرون... اتتتت بدبخت شدی... ولی دلم چقد سوجو میخاد
رفتم مغازه چندتا سوجو خریدم و به بدبختیام فکر میکردم
خیلی خب ات بی خونه بی کار بی هیچی شدی خاک تو سرت ات خاک تو سرت همش تقصیر اون پسره ی ابلهه
کنار ساحل نشستم و شروع به نوشیدن کردم که کم کم شب شد.... بلند شدم و تلو تلو راه میرفتم باید امشبو هتل بمونم تو راه بودم که یکی دستمو گرفت
"چه هرزه ی جذابی
+برو کنار عوضی (حالت مست)
" یه امشبو با من باش
+برو کنارررر دستمو ول کن دردم گرفت
بزور میخاست ببوستم که.....
خمارییییی
شرطا 24 لایک
10 کامنت
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۹.۱k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط