سرنوشت متصل 2
Part21
دکتر:... عمل موفقیت آمیز بود... و حالشون خوبه و الان به بخش منتقل میشن...
_نفس عمیقی کشیدم که پاهام سست شد نزدیک بود بیوفتم که تهیونگ منو گرفتــ
×کوک بشین... حالت داره بد میشه..
_من خوبم...
~رونا رو بردن بخش همه منتظر به هوش اومدن رونا بودن که کوک به صدا اومد
_دکتر... میشه ببینمشون...
دکتر: فقط یه نفر بره و فقط پنج دیقه
_من میرم
#نخیر... من میرم
٪لیام بشین سر جات...
_سریع رفتم داخل رونا رو تو حالت میدیدم قلبم درد میگرفت دستم دخترکمو گرفتم و شروع به ریختن اشک کردم... رونا اگه تنهام بزاری من نابود میشم من تو این 19 سال فقط نفس میکشیدم رونا لطفا دیگه تنهام نزار.... من دوست دارم...
+واقعن دوستم داری؟
_سرمو اوردم بالا دیدم رونا به هوش اومده با چشای اشکی نگاهش کردم... حالت خوبه دخترکمــ....
+کوک...
_جونم..
+میشه همیشه مال من باشی...
_تمام من برای توست رونا من بدون تو هیچی نیستم.... بوسه ای سطحی رو لبای دخترک زدم وبچه ها رو صدا زدم همه اومدن دیدن روتا بجز لیام...
+لیام کجاست...
٪اون گفت نمیاد احساس شرم میکنه تو رو ببینه
+من باید باهاش صحبت کنم
=خاله جون شما بشینید من باهاش صحبت میکنم
+باشه دخترم
~هی رونای احمق.... غر غر
=رفتم بیرون... لیام رو پیدا کردم مثل شکست خورده ها رو صندلی نشسته بود و سرشو ما بین دستاش قرار داده بود رفتم نزدیک و دستی رو شونش گذاشتم....
......
شرط
13 تا لایک
10 تا کامنت
نویسنده
https://wisgoon.com/xxvvc
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون🤍🌹
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.