پ۱۱
€ گریه نکن ، ارباب دوست داره مطمئنم، بیا بریم اجوما کارمون داره
اجوما : بچه ها ، امروز آزادید، میتونید برید بیرون
همه : هورا
خیلی خوش حال شدم ، با یونا رفتیم یه لباس پوشیدیم،
€ میشه من تنها برم بیرون ، خیلی ببخشید
_ نه راحت باش
€ مرسی
و یونا رفت ، منم رفتم مغازه ، و یه لباس خیلی قشنگ دیدم
_ ببخشید ، قیمت اون چنده
فروشنده : ۸۰۰ وون
_ خیلی گرونه
ناشناس: ببخشید
فروشنده : ببخشید خانم الان میام
و اون خانم رفت پیش اون آقا ی ناشناس
که دیدم برگشت
فروشنده : اون رو رایگان بردارید
_ واقعا ممنون
لباس رو برداشتم و رفتم بیرون ، دیگه شب شده بود داشتم توی پارک کونگیول میچرخیدم که یکی از پشت بغلم کرد ، بویی که میداد برام آشنا بود ، اون ارباب بود
+دلم برات تنگ شده بود
_ ارباب حالتون خوبه ؟
اومد جلوم و اروم منو بوسید
+چند بار دیگه باید بغلت کنم که بفهمی دوست دارم ؟
_ چیی ؟
+سارانگ هه
_ ارباب من ...
+چیه منو دوست نداری
پریدم بغلش
_ دوست دارم
و لبخند زد
دستم رو گرفت
+الان دیگه تاریک میشه ، بیا بریم خونه
سوار ماشینش کرد و رسیدیم
همه ی خدمت کار ها برگشته بودن
من صندلی جلو نوشته بودم ، پیاده شدم ، ارباب و یه لبخند بهم زد
و رفتیم تو ، همه داشتن با تعجب به ما نگاه می کردند ، لیا آنقدر اعصبانی شد که رفت اتاقش ، منن رفتم خوابیدم
ویو لیا
داشتم گریه میکردم ، ته سو داشت دل داریم میداد ، اون آیلین رو سوار ماشینش کرده بود و اون هم صندلی جلو ، ولی من چی ؟ آها
فهمیدم چیکار کنم
ادامه دارد ...
۸ لایک و ۱۰ کامنت
ببخشید دیر شد
اجوما : بچه ها ، امروز آزادید، میتونید برید بیرون
همه : هورا
خیلی خوش حال شدم ، با یونا رفتیم یه لباس پوشیدیم،
€ میشه من تنها برم بیرون ، خیلی ببخشید
_ نه راحت باش
€ مرسی
و یونا رفت ، منم رفتم مغازه ، و یه لباس خیلی قشنگ دیدم
_ ببخشید ، قیمت اون چنده
فروشنده : ۸۰۰ وون
_ خیلی گرونه
ناشناس: ببخشید
فروشنده : ببخشید خانم الان میام
و اون خانم رفت پیش اون آقا ی ناشناس
که دیدم برگشت
فروشنده : اون رو رایگان بردارید
_ واقعا ممنون
لباس رو برداشتم و رفتم بیرون ، دیگه شب شده بود داشتم توی پارک کونگیول میچرخیدم که یکی از پشت بغلم کرد ، بویی که میداد برام آشنا بود ، اون ارباب بود
+دلم برات تنگ شده بود
_ ارباب حالتون خوبه ؟
اومد جلوم و اروم منو بوسید
+چند بار دیگه باید بغلت کنم که بفهمی دوست دارم ؟
_ چیی ؟
+سارانگ هه
_ ارباب من ...
+چیه منو دوست نداری
پریدم بغلش
_ دوست دارم
و لبخند زد
دستم رو گرفت
+الان دیگه تاریک میشه ، بیا بریم خونه
سوار ماشینش کرد و رسیدیم
همه ی خدمت کار ها برگشته بودن
من صندلی جلو نوشته بودم ، پیاده شدم ، ارباب و یه لبخند بهم زد
و رفتیم تو ، همه داشتن با تعجب به ما نگاه می کردند ، لیا آنقدر اعصبانی شد که رفت اتاقش ، منن رفتم خوابیدم
ویو لیا
داشتم گریه میکردم ، ته سو داشت دل داریم میداد ، اون آیلین رو سوار ماشینش کرده بود و اون هم صندلی جلو ، ولی من چی ؟ آها
فهمیدم چیکار کنم
ادامه دارد ...
۸ لایک و ۱۰ کامنت
ببخشید دیر شد
۱۳.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.