متعلق به او:
متعلق به او:
#part2
پسرک از در خونه بیرون اومد و کلاه هودیشو انداخت رو سرش و تو خیابونا قدم میزد تا حداقل بتونه دنبال یه کار بگرده چشمش به کتابخونه نسبتن بزرگی خورد که رو دیوارش نوشته بود
نوشته:به یک فروشنده تمام وقت نیاز داریم
کوک سیگارشو خاموش کرد و کلاهشو انداخت و وارد کتابخونه شد با همون صدا مردونش لب زد
_کسی اینجا نیست؟
همون موقع مرد تقریبا مسنی در حالی که عینک طبی رو چشمش بود اومد
....خوش اومدی پسرم به چی نیاز داری
_سلام آقا کنار در مغازتون زدید به فروشنده نیاز دارید منم اومدم برا کار
همون موقع اون مرد کاغذی جلو پسرک گذاشت
....این فرم رو پرکن و از امروز کارتو شروع کن حقوقتم اول هر ماه به قیمت 11 میلیون وون
_ممنونم آقا
بعد پر کردن فرم از مغازه بیرون رفت نوشیدنی برا خودش گرفت تا خونه شروع کرد نوشیدن شاید اگه بتونه حقوقش رو جمع کنه میتونه مال خودش یه موتور مشکی بخره موتور موردعلاقش تقریبا نزدیکا عصر بود پسرک مشغول کار کردن بود هم پشت صندوق میشست هم مشتریارو همراهی میکرد تویه قفسه ها کتابارو به گفته آجوشی به ترتیب میچیند کمی به عقب رفت که با یکی برخورد کرد و کتاب از دست اون شخص پشت سرش افتاد برگشت با دختری مواجه شد که کتاباش رو زمین
_م متاسفم الان براتون جمع میکنم
+نیازی نی...
کوک نشست و کتابارو برداشت اون دختر هم کمک کرد که چشمش به صورتش خورد اون اون خیلی زیبا بود بینی عروسکی لبا سرخ موهایه نسکافه ای لحظه ای به هم خیره شدن آروم آروم بلند شدن که به خودشون اومدن دخترک یه تار موش رو پشت گوشش داد و اهمی کرد
_بازم شرمنده خانوم
+اشگالی نداره آقا
_بدید من براتون میارم حجم کتابا زیاده
+جدی؟ولی من میخوام کتابارو همینجا بخونم
_باشه من تا اون قسمت براتون میارم
کوک کتابارو از سئول گرفت و سئول هم پشت سرش راه افتاد
.....
#part2
پسرک از در خونه بیرون اومد و کلاه هودیشو انداخت رو سرش و تو خیابونا قدم میزد تا حداقل بتونه دنبال یه کار بگرده چشمش به کتابخونه نسبتن بزرگی خورد که رو دیوارش نوشته بود
نوشته:به یک فروشنده تمام وقت نیاز داریم
کوک سیگارشو خاموش کرد و کلاهشو انداخت و وارد کتابخونه شد با همون صدا مردونش لب زد
_کسی اینجا نیست؟
همون موقع مرد تقریبا مسنی در حالی که عینک طبی رو چشمش بود اومد
....خوش اومدی پسرم به چی نیاز داری
_سلام آقا کنار در مغازتون زدید به فروشنده نیاز دارید منم اومدم برا کار
همون موقع اون مرد کاغذی جلو پسرک گذاشت
....این فرم رو پرکن و از امروز کارتو شروع کن حقوقتم اول هر ماه به قیمت 11 میلیون وون
_ممنونم آقا
بعد پر کردن فرم از مغازه بیرون رفت نوشیدنی برا خودش گرفت تا خونه شروع کرد نوشیدن شاید اگه بتونه حقوقش رو جمع کنه میتونه مال خودش یه موتور مشکی بخره موتور موردعلاقش تقریبا نزدیکا عصر بود پسرک مشغول کار کردن بود هم پشت صندوق میشست هم مشتریارو همراهی میکرد تویه قفسه ها کتابارو به گفته آجوشی به ترتیب میچیند کمی به عقب رفت که با یکی برخورد کرد و کتاب از دست اون شخص پشت سرش افتاد برگشت با دختری مواجه شد که کتاباش رو زمین
_م متاسفم الان براتون جمع میکنم
+نیازی نی...
کوک نشست و کتابارو برداشت اون دختر هم کمک کرد که چشمش به صورتش خورد اون اون خیلی زیبا بود بینی عروسکی لبا سرخ موهایه نسکافه ای لحظه ای به هم خیره شدن آروم آروم بلند شدن که به خودشون اومدن دخترک یه تار موش رو پشت گوشش داد و اهمی کرد
_بازم شرمنده خانوم
+اشگالی نداره آقا
_بدید من براتون میارم حجم کتابا زیاده
+جدی؟ولی من میخوام کتابارو همینجا بخونم
_باشه من تا اون قسمت براتون میارم
کوک کتابارو از سئول گرفت و سئول هم پشت سرش راه افتاد
.....
۸.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.