ازدواج اجباری~♡~پارت۷
ازدواج اجباری~♡~پارت۷
{پسرک با دستش سر دختر را نوازش میکرد ...و دختر احساس آرامشی که سالها از دست داده بود دوباره داشت حس میکرد.....برای دختر شروعی جدید بود..علاوه بر احساس آرامش..حس دیگه ای هم داشت....که نا مفهوم بود تا حالا..این حس رو نداشته بود بوی برگای تازه ..صدای آبشار و دست سرد پسر باعث تعجب و شگفت زدگی دختر شده بود دختری که هیچ سرپناهی نداشت الان احساس امنیت داشت.....}
.
.
.
.
.
.
.
رونا:(نفس نفس میزنه)آی چه خواب بدی بودا
رفتم پایین آب خوردم دیگه نفس نفس نمیزدم
رونا:برم برای شب حاظر شم
رفتم بالا ی آرایش و لباس خوشگل پوشیدم خلاصه خوشگل کردم عطر و پیرسینگ و ...انداختم سوار ماشین شدم و رفتم پارتی پارتی یههههه (😂😈)
بعد ۲۰ دیقه یا حالا مین رسیدم و رفتم تو صدا موزیک انقد بالا بود صدای آدما نمیومد فقط صدا جیغ بود یجی رو پیدا کردم و رفتم پیشش
رونا:چطوری خوشگله
یجی:خوبم میبینم خوشگل کردی
رونا:بعله دیگه
یجی:لیسا رو ندیدی
رونا:نه..بریم برقصیم
یجی:بریم
دوتایی پا شدیم رفتیم وسط و نانای کردیم تا ساعت ۱۲ شب برگشتم خونه و انقد خسته بودم که خوابم برد
ته ویو:
صب بیدار شدم رفتم حموم و رفتم شرکت تا عصری به کارا رسیدم مگه تموم میشد ولی خب شد بعد رفتم خونه سومی شام خوردیم و شبم خونش موندم به مامان بابامم گفتم خونه دوستمم
ساعت ۷ صبح🌞:
مث همیشه از خواب بیدار شدم انتظار ندارین که بگم ۷ صبح خوابیدم اره بعد کارای لازم رو کردم و حاظر و شدم و رفتم باشگاه ساعت ۱۲ اینا بود که بابام زنگ زد گفت بیا شرکت کار مهم داره منم رفتم شرکت
تق تق
بابا: بیا تو
رفتم تو و در رو بستم
رونا:سلام عه عمو شما عم اینجایین چیشده گفتین بیام
ب.ت:دخترم بشین تا بهت بگیم
تق تق
بابا:بیا تو
ته:سلام
یا خداا این چرا اینجاس
رونا:نمیخواین بگین
ب.ت:میگیم دخترم صبر کن ..پسرم تو هم بشین
ته:چیشده بابا..عمو
بابا:میگیم پسرم تو بشین
تهیونگ نشست
ب.ت:بچها شرکتمون داره برشکست میشه و ما..باید یه کاری برای شرکت بکنیم
ته:خب چه کاری
بابا:بچها...خب شما
رونا:بابا بگو دیگه ما چی؟؟
بابا:شما..باید با هم ازدواج کنین
ته و رونا:چییییییی😳😳
ب.ت:بخاطر شرکت مجبورید
رونا:چیمیگی بابا من نمیخواممم
ته:راس میگه نمیشه
بابا:بچه ها شما مجبورید بخاطر خانواده و شرکت
رونا:پدر من ابن همه راه ینی جز این راه دیگه ای نیست
ب.ت:چون بودجه مون کمه کاری دیگه ای نمیتونیم کنیم
ته:حتما ی راهی هس نمیشه
بابا:بچها گوش بدید..برای موقت حدود ۲ یا نهایتش ۳ ساله بعد از هم طلاق میگیرید
ب.ت:دیگه حرفی نباشه الانم برید خرید کنید فردا مراسم عروسی دارید
........
حمایت یادت نره بیب 😉🍒🍾
{پسرک با دستش سر دختر را نوازش میکرد ...و دختر احساس آرامشی که سالها از دست داده بود دوباره داشت حس میکرد.....برای دختر شروعی جدید بود..علاوه بر احساس آرامش..حس دیگه ای هم داشت....که نا مفهوم بود تا حالا..این حس رو نداشته بود بوی برگای تازه ..صدای آبشار و دست سرد پسر باعث تعجب و شگفت زدگی دختر شده بود دختری که هیچ سرپناهی نداشت الان احساس امنیت داشت.....}
.
.
.
.
.
.
.
رونا:(نفس نفس میزنه)آی چه خواب بدی بودا
رفتم پایین آب خوردم دیگه نفس نفس نمیزدم
رونا:برم برای شب حاظر شم
رفتم بالا ی آرایش و لباس خوشگل پوشیدم خلاصه خوشگل کردم عطر و پیرسینگ و ...انداختم سوار ماشین شدم و رفتم پارتی پارتی یههههه (😂😈)
بعد ۲۰ دیقه یا حالا مین رسیدم و رفتم تو صدا موزیک انقد بالا بود صدای آدما نمیومد فقط صدا جیغ بود یجی رو پیدا کردم و رفتم پیشش
رونا:چطوری خوشگله
یجی:خوبم میبینم خوشگل کردی
رونا:بعله دیگه
یجی:لیسا رو ندیدی
رونا:نه..بریم برقصیم
یجی:بریم
دوتایی پا شدیم رفتیم وسط و نانای کردیم تا ساعت ۱۲ شب برگشتم خونه و انقد خسته بودم که خوابم برد
ته ویو:
صب بیدار شدم رفتم حموم و رفتم شرکت تا عصری به کارا رسیدم مگه تموم میشد ولی خب شد بعد رفتم خونه سومی شام خوردیم و شبم خونش موندم به مامان بابامم گفتم خونه دوستمم
ساعت ۷ صبح🌞:
مث همیشه از خواب بیدار شدم انتظار ندارین که بگم ۷ صبح خوابیدم اره بعد کارای لازم رو کردم و حاظر و شدم و رفتم باشگاه ساعت ۱۲ اینا بود که بابام زنگ زد گفت بیا شرکت کار مهم داره منم رفتم شرکت
تق تق
بابا: بیا تو
رفتم تو و در رو بستم
رونا:سلام عه عمو شما عم اینجایین چیشده گفتین بیام
ب.ت:دخترم بشین تا بهت بگیم
تق تق
بابا:بیا تو
ته:سلام
یا خداا این چرا اینجاس
رونا:نمیخواین بگین
ب.ت:میگیم دخترم صبر کن ..پسرم تو هم بشین
ته:چیشده بابا..عمو
بابا:میگیم پسرم تو بشین
تهیونگ نشست
ب.ت:بچها شرکتمون داره برشکست میشه و ما..باید یه کاری برای شرکت بکنیم
ته:خب چه کاری
بابا:بچها...خب شما
رونا:بابا بگو دیگه ما چی؟؟
بابا:شما..باید با هم ازدواج کنین
ته و رونا:چییییییی😳😳
ب.ت:بخاطر شرکت مجبورید
رونا:چیمیگی بابا من نمیخواممم
ته:راس میگه نمیشه
بابا:بچه ها شما مجبورید بخاطر خانواده و شرکت
رونا:پدر من ابن همه راه ینی جز این راه دیگه ای نیست
ب.ت:چون بودجه مون کمه کاری دیگه ای نمیتونیم کنیم
ته:حتما ی راهی هس نمیشه
بابا:بچها گوش بدید..برای موقت حدود ۲ یا نهایتش ۳ ساله بعد از هم طلاق میگیرید
ب.ت:دیگه حرفی نباشه الانم برید خرید کنید فردا مراسم عروسی دارید
........
حمایت یادت نره بیب 😉🍒🍾
۵.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.