فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 40
ات ویو:صدای آقای چوی رو از پشت سرم شنیدم.....سریع رومو اونور کردم و دیدمش
لیا:او شما پدر ات هستین؟
آقای چوی:بله
لیا:لطفا هر وقت تونستین ات رو بیارین سئول دلم خیلی براش تنگ میشه
آقای چوی:باشه دخترم هر وقت تونستم میارمش
لیا:ممنونم ازتون
آقای چوی:ات بریم؟
ات:آره بریم
لیا:خداحافظ ات
ات:بای
ات ویو:چند قدم از لیا دور شدیم که آقای چوی شروع کرد به حرف زدن
آقای چوی:دوست باحالی داری
ات:ممنونم
آقای چوی:وقتی انتقالی گرفتی باید گیونگ سونگ هم بیام؟
ات:آره اگه میشه
آقای چوی:باشه میام
ات ویو:رفتیم دفتر مدیر و دوباره همون چیزای قدیمی تکرار شد.....چرا میخواین ات رو از مدرسه ببرین؟.....کجا میبرین؟؟....کجا میخواین انتقالش بدین؟.....و این چیزا که بعد از ۱ ساعت تموم شد....از اونجایی که آقای مدیر گفت خودش این کار رو انجام میده و نیاز به پیگیری پی در پی من و آقای چوی نیست.....بعد از خداحافظی با مدیر و خارج شدن از محوطه ی مدرسه...با آقای چوی به یه کافه رفتیم
ات:ازتون ممنونم آقای چوی.....چقدر بهتون باید بدم؟
آقای چوی:الان نیازی نیست حساب کنی ات.....آخرش ازت پولم رو میگیرم
ات:ولی.... الان راحت ترم که پرداخت کنم
آقای چوی:هعی از دست تو....خیله خب همون مقدار قبلی
ات ویو:مقدار پولی که میخواست رو بهش دادم......باهاش خداحافظی کردم....میخاستم برم ولی......
آقای چوی:ات نمیخوای یه چایی باهم بخوریم؟
ات:از دعوتتون ممنونم ولی یکم کار دارم
آقای چوی:خب باشه....هر وقت خواستی بری گیونگ سونگ برای کارای دیگه بهم زنگ بزن
ات:باشه....بعدا میبینمتون
ات ویو:این چند وقته فکر کنم اونقدری وقتم پر بشه که نتونم حتی کلم رو هم بخارونم.....باید برم یه املاکی خوب پیدا کنم برا خونه توی گیونگ سونگ.....یه شغل دیگه برای پول درآوردن.......و کلی چیزای دیگه.....درسته که تنها بودن لذت خودش رو داره اما سختی هایی هم داره......الانم که برسم خونه باید برم دنبال یه املاکی خوب تو اینرنت پیدا کنم که برم سر وقتش......
ادامه دارد.....
سلام ستاره هام🙃
بخاطر مدرسه ها نمیتونم زیاد فعالیت کنم🥺
هر وقت آزاد بودم براتون پارت میزارم🤍
ات ویو:صدای آقای چوی رو از پشت سرم شنیدم.....سریع رومو اونور کردم و دیدمش
لیا:او شما پدر ات هستین؟
آقای چوی:بله
لیا:لطفا هر وقت تونستین ات رو بیارین سئول دلم خیلی براش تنگ میشه
آقای چوی:باشه دخترم هر وقت تونستم میارمش
لیا:ممنونم ازتون
آقای چوی:ات بریم؟
ات:آره بریم
لیا:خداحافظ ات
ات:بای
ات ویو:چند قدم از لیا دور شدیم که آقای چوی شروع کرد به حرف زدن
آقای چوی:دوست باحالی داری
ات:ممنونم
آقای چوی:وقتی انتقالی گرفتی باید گیونگ سونگ هم بیام؟
ات:آره اگه میشه
آقای چوی:باشه میام
ات ویو:رفتیم دفتر مدیر و دوباره همون چیزای قدیمی تکرار شد.....چرا میخواین ات رو از مدرسه ببرین؟.....کجا میبرین؟؟....کجا میخواین انتقالش بدین؟.....و این چیزا که بعد از ۱ ساعت تموم شد....از اونجایی که آقای مدیر گفت خودش این کار رو انجام میده و نیاز به پیگیری پی در پی من و آقای چوی نیست.....بعد از خداحافظی با مدیر و خارج شدن از محوطه ی مدرسه...با آقای چوی به یه کافه رفتیم
ات:ازتون ممنونم آقای چوی.....چقدر بهتون باید بدم؟
آقای چوی:الان نیازی نیست حساب کنی ات.....آخرش ازت پولم رو میگیرم
ات:ولی.... الان راحت ترم که پرداخت کنم
آقای چوی:هعی از دست تو....خیله خب همون مقدار قبلی
ات ویو:مقدار پولی که میخواست رو بهش دادم......باهاش خداحافظی کردم....میخاستم برم ولی......
آقای چوی:ات نمیخوای یه چایی باهم بخوریم؟
ات:از دعوتتون ممنونم ولی یکم کار دارم
آقای چوی:خب باشه....هر وقت خواستی بری گیونگ سونگ برای کارای دیگه بهم زنگ بزن
ات:باشه....بعدا میبینمتون
ات ویو:این چند وقته فکر کنم اونقدری وقتم پر بشه که نتونم حتی کلم رو هم بخارونم.....باید برم یه املاکی خوب پیدا کنم برا خونه توی گیونگ سونگ.....یه شغل دیگه برای پول درآوردن.......و کلی چیزای دیگه.....درسته که تنها بودن لذت خودش رو داره اما سختی هایی هم داره......الانم که برسم خونه باید برم دنبال یه املاکی خوب تو اینرنت پیدا کنم که برم سر وقتش......
ادامه دارد.....
سلام ستاره هام🙃
بخاطر مدرسه ها نمیتونم زیاد فعالیت کنم🥺
هر وقت آزاد بودم براتون پارت میزارم🤍
۱۹.۶k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.