این طوری که نمی شود

این طوری که نمی شود؛
یعنی هیچ وقت یادِ من نیوفتادی؟
هیچ وقت دلت برای من تنگ نشد؟
مثلا دل تنگ آن بستنیِ شکلاتی وسطِ میدآنِ شهر...
یا هیچ وقت یادت نیامد که باهم رفتیم کوه تا غروبِ جمعه را از بالای کوه ببینیم؟
نمی شود ک عزیز دلم؛
یعنی هیچ جای زندگیت چایی نخوردی که یادِ کافه یِ دنجِ خیابانِ ۲۴ بیوفتی؟
یآ قهوه ی ترک که بخواهی مثل آن شب ها تا صبح کتابِ لعنتی را تمام کنی که داستان اش موقع خواب نصفه نیمه نماند؟
هرجور که فکر میکنم نمی شود عزیز دلم
اصلا بگو با لباس سورمه ای ت چه کردی؟
همان که عصربهاری با یک باران دل چسب باهم خریدیم و به تنت می آمد
اصلا قبول، این ها هیچ...
چطور هنوز در آن خانه نفس میکشی؟چطور خیابان های شهر را بالا پایین میکنی؟
چطور وقتی در تمام این سالها هیچ خبری از تو نیست؟
یعنی هیچ کدامشان من را یادت نمی آورد؟
یعنی هیچ کدآم زل نمی زنند به چشم هایت و بپرسند: لعنتی ؛ شما که دونفر بودین، از اون یکی چه خبر؟فراموشش کردی؟
دیدگاه ها (۱۳)

چقدر دلم میخواهد دراین هوای سرد که تنها نشستم واز شدت سرما م...

مرا کم دوست داشته باشاما همیشه دوست داشته باش !این وزن آواز ...

برف امروز چه سوزی داشتخودمو تو بغل خودم مچاله کرده بودمدستام...

ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ، ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻡ ..ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﺑﺨﺪﺍ ﺧﻮﺏ ، ﺭﻋﺎﯾ...

دل تنگ که میشوم ، دل تنگ نگاهت که میشوم ، دل تنگ صدایت که م...

آپدیت ویورس نامجونی💞حالتون چطوره؟این روزا سلام گفتن سخت شدهر...

بزن بعدی این پست فقط برای خورشیدمه! اول از این که نمیدونم ال...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط