پارت ششم
پارت ششم
نوای عشق
از زبان ات
تمام جرئتم رو جمع کردم و در خونه رو زدم تو چشمام اشک بود و نگرانی
خدمتکار در رو باز
خ:خوش آمدید خانم پارک
ات:ممنون
مامان و بابا تو پذیرایی نشسته بودن و میخندیدن خوش به حالشون اینا عاشق و خوشحالن ولی من بدبختم
ات:مامان بابا
دوتاشونم با دیدنم خوشحال شدن ولی وقتی چمدون دستم رو دیدن حالشون نگران شد
مامان :دخترم چیشده چرا با چمدون اومدی
بابا :مامانت راست میگه چیزی شده
ات:گریه کنان گفتم
ات: میخام طلاق بگیرم دیگه نمی تونم تحملش کنم زندگیم مثل جهنمه
مامان :دخترم اول بیا بشین و بعد درست حسابی همه چیز رو تعریف کن
ات: نشستم روی یکی از مبل ها
مامان :خب چیشده دعوا کردین
ات:مامان ما همیشه کارمون دعواس ولی متفاوت تر
بابا :یعنی چی متفاوت تر
ات:یعنی اون همیشه منو ک..ت..ک..م میزنه نمزاره از در عمارت برم بیرون هروقت چیزی عصابش رو خورد کنه رو من خالی میکنه به قصد کشتن ک..ت...ک...م میزنه
مامان:این امکان نداره تهیونگ نمیتونه چنین پسری باشه
ات:واقعا اونطور فکر میکنی بزار نشونت بدم پس (ات رد جاهای ک.ب.و.د رو بدنش رو نشون میده )ببین همه جای بدنم ک..ب..و..د..ه
ببین این وضع دست و پاهامه اینم شکممه که با اون ل..گ..د..ی ..که زد باعث شد بچه یک ماهه من ب.م.ی.ر.ه (با گریه و داد)
تو این سه ماه فقط ک..ت..ک..خوردم چندین بار بدون خواسته ی خودم بهم ت...ج....ا...و...ز..کرد من دیگه چیو تحمل کنم شما بگید حتی اجازه ندارم از خونه در بیام بیرون و نمی تونم با کسی حرف بزنم وگرنه اون موقع هم ک..ت..ک.میخورم
شما بگید این زندگی من دارم و خودشم یه چیز دیگه تهیونگ بیمار روانی داره و بازم یه چیز دیگه کل خانوادش و خودش از مافیا های بزرگ کره هستن
مامان داشت گریه میکرد و بابا خشکش زده بود
مامان :دخترم ببخشید تو این مدت نتونستیم پیشت باشیم خدای من با دختر کوچولو من چه کار کردن بعد بغلم کرد و دوتایی باهم گریه کردیم
بابا :خودم زودتر حلش میکنم یه وکیل خوب میگیریم و سریع تر از حال طلاق میگیری دیگه نمیزارم اون ع..و..ض..ی کاری باهات کنه هرگز
ات: ممنونم بابا مرسی که همیشه کنارمی
بابا:تو دختر کوچولو منی من همیشه قراره پیشت باشم
ات:ازتون خیلی ممنونم که همیشه کنارمید و بعد سه تایی هم دیگه رو بغل کردیم
که یهو در با ضربه بدی به صدا اومد صداها پشت سر هم بودن و یکی داد میزد
این در رو باز کنید با صداش فهمیدم کی و باز ترس تو وجودم جمع شد
پایان پارت ششم لطفا حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️👋 💛💛💛💛💛💛
نوای عشق
از زبان ات
تمام جرئتم رو جمع کردم و در خونه رو زدم تو چشمام اشک بود و نگرانی
خدمتکار در رو باز
خ:خوش آمدید خانم پارک
ات:ممنون
مامان و بابا تو پذیرایی نشسته بودن و میخندیدن خوش به حالشون اینا عاشق و خوشحالن ولی من بدبختم
ات:مامان بابا
دوتاشونم با دیدنم خوشحال شدن ولی وقتی چمدون دستم رو دیدن حالشون نگران شد
مامان :دخترم چیشده چرا با چمدون اومدی
بابا :مامانت راست میگه چیزی شده
ات:گریه کنان گفتم
ات: میخام طلاق بگیرم دیگه نمی تونم تحملش کنم زندگیم مثل جهنمه
مامان :دخترم اول بیا بشین و بعد درست حسابی همه چیز رو تعریف کن
ات: نشستم روی یکی از مبل ها
مامان :خب چیشده دعوا کردین
ات:مامان ما همیشه کارمون دعواس ولی متفاوت تر
بابا :یعنی چی متفاوت تر
ات:یعنی اون همیشه منو ک..ت..ک..م میزنه نمزاره از در عمارت برم بیرون هروقت چیزی عصابش رو خورد کنه رو من خالی میکنه به قصد کشتن ک..ت...ک...م میزنه
مامان:این امکان نداره تهیونگ نمیتونه چنین پسری باشه
ات:واقعا اونطور فکر میکنی بزار نشونت بدم پس (ات رد جاهای ک.ب.و.د رو بدنش رو نشون میده )ببین همه جای بدنم ک..ب..و..د..ه
ببین این وضع دست و پاهامه اینم شکممه که با اون ل..گ..د..ی ..که زد باعث شد بچه یک ماهه من ب.م.ی.ر.ه (با گریه و داد)
تو این سه ماه فقط ک..ت..ک..خوردم چندین بار بدون خواسته ی خودم بهم ت...ج....ا...و...ز..کرد من دیگه چیو تحمل کنم شما بگید حتی اجازه ندارم از خونه در بیام بیرون و نمی تونم با کسی حرف بزنم وگرنه اون موقع هم ک..ت..ک.میخورم
شما بگید این زندگی من دارم و خودشم یه چیز دیگه تهیونگ بیمار روانی داره و بازم یه چیز دیگه کل خانوادش و خودش از مافیا های بزرگ کره هستن
مامان داشت گریه میکرد و بابا خشکش زده بود
مامان :دخترم ببخشید تو این مدت نتونستیم پیشت باشیم خدای من با دختر کوچولو من چه کار کردن بعد بغلم کرد و دوتایی باهم گریه کردیم
بابا :خودم زودتر حلش میکنم یه وکیل خوب میگیریم و سریع تر از حال طلاق میگیری دیگه نمیزارم اون ع..و..ض..ی کاری باهات کنه هرگز
ات: ممنونم بابا مرسی که همیشه کنارمی
بابا:تو دختر کوچولو منی من همیشه قراره پیشت باشم
ات:ازتون خیلی ممنونم که همیشه کنارمید و بعد سه تایی هم دیگه رو بغل کردیم
که یهو در با ضربه بدی به صدا اومد صداها پشت سر هم بودن و یکی داد میزد
این در رو باز کنید با صداش فهمیدم کی و باز ترس تو وجودم جمع شد
پایان پارت ششم لطفا حمایت کنید دوستون دارم بای ❤️👋 💛💛💛💛💛💛
۱۳.۴k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.