نوای عشق
نوای عشق
پارت پنجم
از زبان ات
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم به دستم هم سرم وصل شده بود
نگران بچه بودم که تهیونگ با یه قیافه جدی اومد تو
ات :تهیونگ بچه چیشد زندس مگه نه (با نگرانی)
تهیونگ : نه بچه مرده از تقصیر تو مرد (با عصبانیت )
ات:چی یعنی چی که مرده یعنی چی که تقصیر منه تو ..تو خودت منو ک..ت..ک..زدی تو منو داشتی میکشتی...ا..الا.. الان مردن بچه تقصیر منه یا تو (با گریه و لکنت)
تهیونگ :معلومه تقصیر توئه من بهت گفته بودم بعدا حرف بزن ولی نه تو رو مخه من راه رفتی و الان وضعیت اینه
و بعد تهیونگ رفت
ات :داشتم گریه میکردم چرا من من مگه چیکار کردم دیگه نمیتونم تحملش کنم پاشدم و سرم دستم رو کندم و مخفیانه از بیمارستان خارج شدم و سریع سوار یه ماشین شدم و رفتم خونه وقتی رسیدم مستقیم رفتم سمت اتاق خوابم و چمدانم رو برداشتم و آمادش کردم وقتی که زیپش رو بستم یهو تهیونگ اومد تو بازم مثل همیشه عصبانی بود
تهیونگ :کجا داری میری (با خشم)
ات :دارم میرم خونه بابام
تهیونگ :برای چی (با خشم )
ات : دیگه نمیتونم تحملت کنم میخام ازت طلاق بگیرم (با حالت جدی)
تهیونگ :تو غ..ل..ط..می کنی مگه خاله بازی تو یه مسئله کوچیکی میخای طلاق بگیری (با داد )
ات:مسئله کوچیک به نظرت این مسئله کوچیکیه (با اشک و داد )تهیونگ تو بچه منو ک..ش..ت..ی تو منو تو این سه ماه نابود کردی من قبلاً خیلی خوشحال بودم تو زندگی عادی خودم بودم ولی تو تو یه ع..و..ض..ی از وقتی اومدی زندگیم زندگیم نابود شد من تو این سه ماه حبس این خونه شدم نمیتونم هرجوری دلم خواست لباس بپوشم یا آرایش کنم و ... بعد تو شب اول عروسی مون به من بدون خواسته خودم ت... ج....ا ...و ....ز کردی
بعد منو عین چی ک ...ت...ک..م...میزنی اونم هر روز و هروقت عصبانی هستی ببین همه جای بدنم ک...ب...و...د...ه منم انسانم میفهمی انسان همه اینارو من تحمل کردم ولی بچم دیگه آخرین قطره صبرم بود حالا هم برو کنار دیگه نمیخام صورتتو ببینیم
تهیونگ :خشکش زده بود و داشت به ات نگاه میکرد
ات:تهیونگ بی معنا نگاه میکرد فقط ولی من زدمش کنار و سریع از عمارت رفتم بیرون و سوار یه ماشین شدم و رفتم
تهیونگ :خشکم زده بود که یهو فهمیدم ات رفت داشتم میرفتم دنبالش ولی اون سوار ماشین شد و رفت
اون لحظات تهیونگ انگار تا به خودش اومده بود انگار تازه متوجه اطرافش شده بود اون دیگه تهیونگ قبل نبود اون دیگه یکی دیگه شده بود چون اون عاشق شده بود ولی خودش اینو نمیفهمید ولی حالا فکر جدایی از ات اون رو دیوونه میکرد
تهیونگ :نه ات تو نمیتونی ازم جدا بشی نه اجازه نمیدم هرگز هرگز من نمی تونم بدون تو زندگی کنم
وتهیونگ گریه کرد مرد شجاع و خشن ما برای اولین بار تو زندگیش گریه میکرد همون مافیا بزرگ داشت برای یه دختر گریه میکرد
پارت پنجم
از زبان ات
با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم به دستم هم سرم وصل شده بود
نگران بچه بودم که تهیونگ با یه قیافه جدی اومد تو
ات :تهیونگ بچه چیشد زندس مگه نه (با نگرانی)
تهیونگ : نه بچه مرده از تقصیر تو مرد (با عصبانیت )
ات:چی یعنی چی که مرده یعنی چی که تقصیر منه تو ..تو خودت منو ک..ت..ک..زدی تو منو داشتی میکشتی...ا..الا.. الان مردن بچه تقصیر منه یا تو (با گریه و لکنت)
تهیونگ :معلومه تقصیر توئه من بهت گفته بودم بعدا حرف بزن ولی نه تو رو مخه من راه رفتی و الان وضعیت اینه
و بعد تهیونگ رفت
ات :داشتم گریه میکردم چرا من من مگه چیکار کردم دیگه نمیتونم تحملش کنم پاشدم و سرم دستم رو کندم و مخفیانه از بیمارستان خارج شدم و سریع سوار یه ماشین شدم و رفتم خونه وقتی رسیدم مستقیم رفتم سمت اتاق خوابم و چمدانم رو برداشتم و آمادش کردم وقتی که زیپش رو بستم یهو تهیونگ اومد تو بازم مثل همیشه عصبانی بود
تهیونگ :کجا داری میری (با خشم)
ات :دارم میرم خونه بابام
تهیونگ :برای چی (با خشم )
ات : دیگه نمیتونم تحملت کنم میخام ازت طلاق بگیرم (با حالت جدی)
تهیونگ :تو غ..ل..ط..می کنی مگه خاله بازی تو یه مسئله کوچیکی میخای طلاق بگیری (با داد )
ات:مسئله کوچیک به نظرت این مسئله کوچیکیه (با اشک و داد )تهیونگ تو بچه منو ک..ش..ت..ی تو منو تو این سه ماه نابود کردی من قبلاً خیلی خوشحال بودم تو زندگی عادی خودم بودم ولی تو تو یه ع..و..ض..ی از وقتی اومدی زندگیم زندگیم نابود شد من تو این سه ماه حبس این خونه شدم نمیتونم هرجوری دلم خواست لباس بپوشم یا آرایش کنم و ... بعد تو شب اول عروسی مون به من بدون خواسته خودم ت... ج....ا ...و ....ز کردی
بعد منو عین چی ک ...ت...ک..م...میزنی اونم هر روز و هروقت عصبانی هستی ببین همه جای بدنم ک...ب...و...د...ه منم انسانم میفهمی انسان همه اینارو من تحمل کردم ولی بچم دیگه آخرین قطره صبرم بود حالا هم برو کنار دیگه نمیخام صورتتو ببینیم
تهیونگ :خشکش زده بود و داشت به ات نگاه میکرد
ات:تهیونگ بی معنا نگاه میکرد فقط ولی من زدمش کنار و سریع از عمارت رفتم بیرون و سوار یه ماشین شدم و رفتم
تهیونگ :خشکم زده بود که یهو فهمیدم ات رفت داشتم میرفتم دنبالش ولی اون سوار ماشین شد و رفت
اون لحظات تهیونگ انگار تا به خودش اومده بود انگار تازه متوجه اطرافش شده بود اون دیگه تهیونگ قبل نبود اون دیگه یکی دیگه شده بود چون اون عاشق شده بود ولی خودش اینو نمیفهمید ولی حالا فکر جدایی از ات اون رو دیوونه میکرد
تهیونگ :نه ات تو نمیتونی ازم جدا بشی نه اجازه نمیدم هرگز هرگز من نمی تونم بدون تو زندگی کنم
وتهیونگ گریه کرد مرد شجاع و خشن ما برای اولین بار تو زندگیش گریه میکرد همون مافیا بزرگ داشت برای یه دختر گریه میکرد
۱۲.۷k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.