🤎عطر تلخ🤎P4
علامت جونگ کوک _ .....علامت لیا + امیدوارم لذت ببرید:))🤎.....در جعبه رو باز کردم اما این همون پیراهن آبیه بود وحشت زده بودم کی تونسته وارد اتاقم بشه اصلا از کجا میدونسته من این پیراهنو میخوام به خودم لرزیدم از ترس اشک میریختم کی داشته تعقیبم میکرده داشتم همینجور فکر میکردم که با صدای در زدن به خودم اومدم اشکامو پاک کردم و رفتم درو باز کنم درو که باز کردم جونگ کوکو دیدم با دیدنش آرامش وجودمو پر کرد دلیلشو نمیدونستم ولی اون تنها کسی بود که بهش نیاز داشتم با نگاه کردن بهش قلبم آروم میشد جونگ کوک با دیدن چشمای قرمزم پرسید : چیزی شده!؟دوباره اشکام سرازیر شد و به جعبه روی میز اشاره کردم انقد ترسیده بودم که دیگه نمیتونستم حرف بزنم با تته پته گفتم این جعبه و از حال رفتم ....... چشاممو باز کردم جونگ کوک رو بالا صورتم دیدم با دیدنش هول شدم و سریع بلند شدم ولی سرم محکم به سرش خورد +آیییی _آیی انقد همزمان بود که خندمون گرف از رو تخت پایین اومدم و چشمم به جعبه خورد و دوباره قلبم برای ی لحظه وایساد جونگ کوک رد نگاهمو گرف و به سمت جعبه رفت ، در جعبه رو باز کرد با دیدن لباس تعجب کرد._برای ی لباس ساده اینجوری غش کردی؟ :/ +اما آخه.... برای شنیدن ادامه حرفم صبر نکرد پوزخندی زدو به سمت در رفت با صدای بلند داد زدم +وایساااا از شنیدن صدای بلندم عصبی شد و داد زد _چتهههه با صدای بلند ادامه دادم +حداقل ببین چی میگممم بعد بروووو ... برای چند دیقه ی سکوت سنگین بینمون حکمفرما بود این سکوت لازم بود تا آروم بشیم ولی انگار تاثیری نداشت .... جونگ کوک با لحن صدایی که هنوز توش رگه هایی از عصبانیت دیده میشد گفت _خب منتظرم ادامه دادم +جوری حرف میزنی که انگار نمیخوای صدامو بشنوی جونگ کوک نفس عمیقی کشید و گفت _فقط ادامه بده! بدون توجه بهش از اتاق بیرون زدم و به سمت آسانسور رفتم با عصبانیت درو اتاقو کوبید و به سمتم اومد دستمو گرفت و منو به سمت خودش کشید و گفت _دیوونه ای چیزی هستی؟ منو علاف کردی که چییی! دستمو روی سینش گذاشتم و هولش دادم و گفتم +ولم کننننن دستمو محکم تر فشار داد و گفت _اگه ولت نکنم چیی کار میکنی هاااان؟ بعد از شنیدن حرفش یهوو....
۵.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.