🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۵۲ -عرفانم چی باعث ناراحتیت ش
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵۲ #-عرفانم چی باعث ناراحتیت شده که خودتو تو اتاق حبس کردی؟؟
-چیزی نیست دل میخواد یکم تنها باشم کلی چیز تو سرم میچرخه میخوام حلشون کنم..میخوام به یه نتیجه ای خوب برسم...
-راحت باشرعزیزم .دستشوبوسیدم داخل اتاق شدمو دراتاق روبستم وقفلش کردم...سینی غذاروروی زمین گذاشتم غذاموخوردموهمونجاروی زمین دراز کشیدمو چشمامو روهم گذاشتم...
-عرفان من دوستت دارم..باورکن..
-ولی من دوستت ندارم ازت متنفرم رویا ازت متنفرم..
-عرفاااان من دوستت دارم..سریع از خواب پریدم...همه ای اتاق تاریک شده بود..همه ای بدنم کوفنه شده بود...صدای رویاتو گوش تکرارشد....(عرفان من دوستت دارم..)صدای در منو به خودم آورد..
-عرفان داداشم بیداری...دروبازکن...باصدای خواب آلودی گفتم:
-اینجا چی میخوای ؟
-عرفان بچه بازی درنیار توکه اینقدرقهر قهرو نبودی..
-حالا که میبینی شدم..برو داداش برو به زندگیت برس فکر کن عرفانی نیست..
باصدای عصبی گفت:
-چرت نگو عرفان این درلعنتی رو باز کن..آروم از جام بلند شدموسمت در رفتم سرمو به درچسپوندمو بعدش آروم بازش کردم ..امیرداخل شد ودرو بست...دستشو بلند کردوبااعصبانیت گفت:
-حقته الان بزنم تیکه تیکت کنم..پسره ای احمق عین بچه ها قهر کرده امدی تو اتاقت چپیدی که چی بشه..که برات عروسک بخرن..یابیان نازتو بکشن.. لبخند بی جونی زدم دست امیرو گرفتموروتخت نشوندمش..
-امیر؟
-کوفت.
-امیرر
-زهرمار..
- امیر میخوام یع چیزی بهت بگم فقط راستشو بگو...
-حرفتو بزن.
-امیر من تورو اذیت میکنم...باعث دردسروناراحتیت؟؟ میشم؟؟؟..اگه اینجوریه بهم بگو داداش...
-راستشو بخوای کم از دستت نکشیدم..
-دستاشو سفت تو دستم فشردم.
-منو ببخش داداش اگه باعث ناراحتیت شدم..اگه برات دردسر درست کردم..
-چته عرفان من شوخی کردم کی گفته تو باعث ناراحتی من میشی..هیچم اینطور نیست تو عین داداشی برام منو تو از بچگی باهم بزرگ شدیم تو که منو میشناسی..دیروزم زدم توگوشت. چون خیلی ترسیده بودم ..
-یعنی من...
-حرفشم نزن عرفان روزایی که تنهام تو پرش میکنی روزایی که غمگینم تو شادم میکنی روزایی که خیلی اعصبیم باحرفات آرومم میکنی...دیگه نشنوم بگی من باعث دردسرتم تو داداشمی....سرمو بلندکردم یکی زدم به کمرش..
-خیلی مردی داداش..
-بجاش تودیونه ای ..خندیدمو امیرو تو بغلم گرفتم...
(رویا)
-دراتاقم رو زدن..
-کیه؟؟بیاداخل.
سینا داخل اتاق شد..
-سلام بردخترعموی عزیز.اخمام توهم رفت.
-چی میخوای؟؟
-اووش چرا رم میکنی.
-به شرطی اینکه تو واق واق نکنی
-موهامو از پشت سرم گرفت
وبلندم کرد..
-خیلی خری موهامو ول کن کثافط...
-چندوقته کاری باهات ندارم زبونت درازتر شده..
نویسنده:S..m..a..E
-چیزی نیست دل میخواد یکم تنها باشم کلی چیز تو سرم میچرخه میخوام حلشون کنم..میخوام به یه نتیجه ای خوب برسم...
-راحت باشرعزیزم .دستشوبوسیدم داخل اتاق شدمو دراتاق روبستم وقفلش کردم...سینی غذاروروی زمین گذاشتم غذاموخوردموهمونجاروی زمین دراز کشیدمو چشمامو روهم گذاشتم...
-عرفان من دوستت دارم..باورکن..
-ولی من دوستت ندارم ازت متنفرم رویا ازت متنفرم..
-عرفاااان من دوستت دارم..سریع از خواب پریدم...همه ای اتاق تاریک شده بود..همه ای بدنم کوفنه شده بود...صدای رویاتو گوش تکرارشد....(عرفان من دوستت دارم..)صدای در منو به خودم آورد..
-عرفان داداشم بیداری...دروبازکن...باصدای خواب آلودی گفتم:
-اینجا چی میخوای ؟
-عرفان بچه بازی درنیار توکه اینقدرقهر قهرو نبودی..
-حالا که میبینی شدم..برو داداش برو به زندگیت برس فکر کن عرفانی نیست..
باصدای عصبی گفت:
-چرت نگو عرفان این درلعنتی رو باز کن..آروم از جام بلند شدموسمت در رفتم سرمو به درچسپوندمو بعدش آروم بازش کردم ..امیرداخل شد ودرو بست...دستشو بلند کردوبااعصبانیت گفت:
-حقته الان بزنم تیکه تیکت کنم..پسره ای احمق عین بچه ها قهر کرده امدی تو اتاقت چپیدی که چی بشه..که برات عروسک بخرن..یابیان نازتو بکشن.. لبخند بی جونی زدم دست امیرو گرفتموروتخت نشوندمش..
-امیر؟
-کوفت.
-امیرر
-زهرمار..
- امیر میخوام یع چیزی بهت بگم فقط راستشو بگو...
-حرفتو بزن.
-امیر من تورو اذیت میکنم...باعث دردسروناراحتیت؟؟ میشم؟؟؟..اگه اینجوریه بهم بگو داداش...
-راستشو بخوای کم از دستت نکشیدم..
-دستاشو سفت تو دستم فشردم.
-منو ببخش داداش اگه باعث ناراحتیت شدم..اگه برات دردسر درست کردم..
-چته عرفان من شوخی کردم کی گفته تو باعث ناراحتی من میشی..هیچم اینطور نیست تو عین داداشی برام منو تو از بچگی باهم بزرگ شدیم تو که منو میشناسی..دیروزم زدم توگوشت. چون خیلی ترسیده بودم ..
-یعنی من...
-حرفشم نزن عرفان روزایی که تنهام تو پرش میکنی روزایی که غمگینم تو شادم میکنی روزایی که خیلی اعصبیم باحرفات آرومم میکنی...دیگه نشنوم بگی من باعث دردسرتم تو داداشمی....سرمو بلندکردم یکی زدم به کمرش..
-خیلی مردی داداش..
-بجاش تودیونه ای ..خندیدمو امیرو تو بغلم گرفتم...
(رویا)
-دراتاقم رو زدن..
-کیه؟؟بیاداخل.
سینا داخل اتاق شد..
-سلام بردخترعموی عزیز.اخمام توهم رفت.
-چی میخوای؟؟
-اووش چرا رم میکنی.
-به شرطی اینکه تو واق واق نکنی
-موهامو از پشت سرم گرفت
وبلندم کرد..
-خیلی خری موهامو ول کن کثافط...
-چندوقته کاری باهات ندارم زبونت درازتر شده..
نویسنده:S..m..a..E
۴۳.۷k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.