پارت چهل و هفتم
پارت چهل و هفتم
رمان دیدن دوباره ی تو
رفطم طبقه ی بالا ... یعنی همون اتاق عسل.....
بدون این که در بزنم رفتم تو.....
عسل هم طبق عادت همیشگیش....روی تخت دراز کشیده بود و داشت با لپ تاپش ور می رفت.....
خیلی آروم رفتم پشتش و با صدای بلند داد زدم.....
ستاره _ پخخخخخخخخخخخ.......
عسل سیخ نشست سر جاش ..... و به من نگاه کرد.....
از قیافش معلوم بود که بد جور سرما خورده.....
با دیدن قیافش... که آب بینیش..... اومده بود پایین و صورتش که از تب بالاش قرمز شده بود .... خندم گرفت....
وزدم زیر خندع.....
عسل با عصبانیت بهم زل زد......
و گفت ......
عسل _ کوفتتت..... درددد...... از خودت بخند .....
عوضیه نکبت..........
با حرف هاش شدت خندم بیشتر شد.....
جوری که سعی می کردم خندم رو کنترل کنم گفتم.....
ستاره_ باز.... چه بلایی سر خودت اوردی که قیافت تین شکلی شده.....
عسل _ نمیدونم صبح که بلند شدم گلوم میسوخت و بعدش هم تب گرفتم....
بعدشم یه دستمال برداشت و بینیش رو توش خالی کرد....
ستاره _ عققق...... عسسسل .... حالم رو بهم زدی اخ....
عسل در حالی که سعی می کرد اطسش نگیره گفت.....
عسل _ کوففت..... خو اگه مشکل دا....
خوتست بقیه ی حرفش رو بگه که اطسش گرفت.......
ستاره _ ایی.... عسل ... حالگ بهم خورد.... ایششش....بس کن دیگه....
عسل که داشت دوباره بینیش رو پاک میکرد تو همون حالت گفت ……………
عسل _ اهه...ستاره ول کن دیگه..... خودت که میبینی حالم خوب نیست ......
ستاره _ باشه بابا..... جوش نزن.... تو حالا......
عسل ایشی گفت و سرش رو دوباره کرد تو لپ تابش....
ببخشید بابت تاخیر ... ولی شاید این پارت اخر برای امشب باشه........😃
لطفا همه نظراتشون رو کامنت کنن .... مرسیی😍 😘
رمان دیدن دوباره ی تو
رفطم طبقه ی بالا ... یعنی همون اتاق عسل.....
بدون این که در بزنم رفتم تو.....
عسل هم طبق عادت همیشگیش....روی تخت دراز کشیده بود و داشت با لپ تاپش ور می رفت.....
خیلی آروم رفتم پشتش و با صدای بلند داد زدم.....
ستاره _ پخخخخخخخخخخخ.......
عسل سیخ نشست سر جاش ..... و به من نگاه کرد.....
از قیافش معلوم بود که بد جور سرما خورده.....
با دیدن قیافش... که آب بینیش..... اومده بود پایین و صورتش که از تب بالاش قرمز شده بود .... خندم گرفت....
وزدم زیر خندع.....
عسل با عصبانیت بهم زل زد......
و گفت ......
عسل _ کوفتتت..... درددد...... از خودت بخند .....
عوضیه نکبت..........
با حرف هاش شدت خندم بیشتر شد.....
جوری که سعی می کردم خندم رو کنترل کنم گفتم.....
ستاره_ باز.... چه بلایی سر خودت اوردی که قیافت تین شکلی شده.....
عسل _ نمیدونم صبح که بلند شدم گلوم میسوخت و بعدش هم تب گرفتم....
بعدشم یه دستمال برداشت و بینیش رو توش خالی کرد....
ستاره _ عققق...... عسسسل .... حالم رو بهم زدی اخ....
عسل در حالی که سعی می کرد اطسش نگیره گفت.....
عسل _ کوففت..... خو اگه مشکل دا....
خوتست بقیه ی حرفش رو بگه که اطسش گرفت.......
ستاره _ ایی.... عسل ... حالگ بهم خورد.... ایششش....بس کن دیگه....
عسل که داشت دوباره بینیش رو پاک میکرد تو همون حالت گفت ……………
عسل _ اهه...ستاره ول کن دیگه..... خودت که میبینی حالم خوب نیست ......
ستاره _ باشه بابا..... جوش نزن.... تو حالا......
عسل ایشی گفت و سرش رو دوباره کرد تو لپ تابش....
ببخشید بابت تاخیر ... ولی شاید این پارت اخر برای امشب باشه........😃
لطفا همه نظراتشون رو کامنت کنن .... مرسیی😍 😘
۶.۶k
۱۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.