قلبم برای توستp⁷
قلبم برای توستp⁷
*رسیدن خونه*
وقتی رسیدیم دارو هارو گزاشتم رو میز و رفتم سمت اتاقم و لباسام و عوض کردم و خودم و پرت کردم رو تخت..
یونا: شب بخیر هیونگاااا
کوک: شب بخیر اونییی
به سه نرسیده خوابم برد..
*صبح*
اه چرا این گوشی خفه نمیشههه... هوفف اخیش ساکت شد حالا بخوابیم.. راستی ساعت چنده؟ هوم ۸ و ربعه.. چییییی!!!! ۸ و ربعه!!! وای خواب موندم... بدو عین جت از تختم پریدم پایین و رفتم دست و صورتم و شستم و بعد موهای متوسط رو به بلندم ک دم اسبی بستم و لباسام و هول تنم کردم فقط یه ریمل و برق لب زدم.. بدو رفتم سمت اتاق کوک که دیدم بعله ایشون دارن خواب هفت پادشاه و میبین.. هوف رفتم سمت تختش و تکونش دادم
یونا: جونگ کوک بیدار شو... جونگ کوک پاشو دیر شدههه جونگ کوکااااا
که یهو پرید و با ترس نگام کرد
کوک: چتهه؟؟
یونا: چته چیه میگم پاشو ساعت ۸ و ربعه دیرمون شددد
کوک: یا جد بنگتننن
یونا: کوک بجنمب فقط حاضر شو تا من خوراکیارو آماده میکنم
کوک: اوکیی
بدو رفتم پایین و تو کیف خودم ظرف غذام و دوتا شیر کاکائو و موچی گزاشتم و تو کیف کوکم ظرف غذا دوتا شیر موز و کیک شکلاتی گزاشتم..
یونا: جونگ کوکک اومدییی؟؟
کوک: اره بریم
یونا: بدووو
تو راه فقط دویدیم وقتی رسیدیم مدرسه وایسادیم و یه نفس عمیق کشیدیم
کوک: ههه هه یونا.. تو برو تو کلاس من برم یه چیزی بگیرم بخوریم دوباره الان ضعف میکنی
یونا: آخ فدات شم باشه:)
بدو رفتم سمت کلاسا داشتم عین انسان عادی راه میرفتم و جلوم و نگاه میکردم که یکی از کنارم رد شد و تنش خورد بهم و بعله پخش زمین شدم...
____________________
حیحی خماریییی😌😂
حمایت کنید دیگه کیوتام🥺
زیادمون کنید لوطفاااا🥲
لایک یادتون نرههه❤️
*رسیدن خونه*
وقتی رسیدیم دارو هارو گزاشتم رو میز و رفتم سمت اتاقم و لباسام و عوض کردم و خودم و پرت کردم رو تخت..
یونا: شب بخیر هیونگاااا
کوک: شب بخیر اونییی
به سه نرسیده خوابم برد..
*صبح*
اه چرا این گوشی خفه نمیشههه... هوفف اخیش ساکت شد حالا بخوابیم.. راستی ساعت چنده؟ هوم ۸ و ربعه.. چییییی!!!! ۸ و ربعه!!! وای خواب موندم... بدو عین جت از تختم پریدم پایین و رفتم دست و صورتم و شستم و بعد موهای متوسط رو به بلندم ک دم اسبی بستم و لباسام و هول تنم کردم فقط یه ریمل و برق لب زدم.. بدو رفتم سمت اتاق کوک که دیدم بعله ایشون دارن خواب هفت پادشاه و میبین.. هوف رفتم سمت تختش و تکونش دادم
یونا: جونگ کوک بیدار شو... جونگ کوک پاشو دیر شدههه جونگ کوکااااا
که یهو پرید و با ترس نگام کرد
کوک: چتهه؟؟
یونا: چته چیه میگم پاشو ساعت ۸ و ربعه دیرمون شددد
کوک: یا جد بنگتننن
یونا: کوک بجنمب فقط حاضر شو تا من خوراکیارو آماده میکنم
کوک: اوکیی
بدو رفتم پایین و تو کیف خودم ظرف غذام و دوتا شیر کاکائو و موچی گزاشتم و تو کیف کوکم ظرف غذا دوتا شیر موز و کیک شکلاتی گزاشتم..
یونا: جونگ کوکک اومدییی؟؟
کوک: اره بریم
یونا: بدووو
تو راه فقط دویدیم وقتی رسیدیم مدرسه وایسادیم و یه نفس عمیق کشیدیم
کوک: ههه هه یونا.. تو برو تو کلاس من برم یه چیزی بگیرم بخوریم دوباره الان ضعف میکنی
یونا: آخ فدات شم باشه:)
بدو رفتم سمت کلاسا داشتم عین انسان عادی راه میرفتم و جلوم و نگاه میکردم که یکی از کنارم رد شد و تنش خورد بهم و بعله پخش زمین شدم...
____________________
حیحی خماریییی😌😂
حمایت کنید دیگه کیوتام🥺
زیادمون کنید لوطفاااا🥲
لایک یادتون نرههه❤️
۶.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.