🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۶ داخل خونه شدم خریداروتو آشپ
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۶ #داخل خونه شدم خریداروتو آشپز خونه گذاشتم وسمت اتاق بابا راه افتادم...خواب بود بهش نزدیک شدموبوسه ای به سرش زدموازاتاق بیرون رفتم..مامان بزرگ روصداکردم..ازاتاقش بیرون امد....
-سلام پسرم خسته نباشی شیری یا روباه؟؟
-سلام گل بانوی عزیزم..شیرم مامان بزرگ شیر جعبه ای شیرینی روسمتش گرفتم..بفرما اینم شیرینی روز اول کاریم...
مامان بزرگ ..مادر بابام بود که با منو پدرم زندگی میکرد ..برای بابام مادری دلسوز بود وبرامن عین مادر دستشو سمت آسمون بلند کرد ..
-خداروشکر که بالاخر کار پیداکردی..
-قربونت برم من..
زنگ خونه به صدادر امد..سمت آیفون راه افتادم..
-کیه؟؟
-امیرم داداش باز کن درو که قندیل بستم..
-خخخ بیا تو
بعداز چند دقیقه امیر یاالله گویان امد داخل امیر همیشه عین یه داداش پشتم بود بچه مایه دار بود و بی شیله پیله هیچوقت خودشو بالاتر از دیگران نمیدونست مرامش مردونه بود..مامان بزرگ وبابا هم خیلی دوستش داشتن..خیلی جاها که کم آورده بودم عین یه برادر دستمو گرفته بود..
-سلام سلام من امدم صفا آوردم..بالبخند سمتش رفتم ..
-سلام عشقم خوش امدی..اخمی کرد..
-این بازگفت عشقم حالا میدونه خوشم نمیاد..خندیدم ودستشو فشردم..بیابشین بداخلاقم نشو..خندیدوروی مبل تک نفره نشست مامان بزرگ از آشپز خونه بیرون آمد..
امیر از جاش بلند شد..
-سلام مامان بزرگ..
-مامان بزرگ لبخند مهربونی زد ..سلام پسر گلم خوش امدی..
-قربون شما..
-سلام پسرم خسته نباشی شیری یا روباه؟؟
-سلام گل بانوی عزیزم..شیرم مامان بزرگ شیر جعبه ای شیرینی روسمتش گرفتم..بفرما اینم شیرینی روز اول کاریم...
مامان بزرگ ..مادر بابام بود که با منو پدرم زندگی میکرد ..برای بابام مادری دلسوز بود وبرامن عین مادر دستشو سمت آسمون بلند کرد ..
-خداروشکر که بالاخر کار پیداکردی..
-قربونت برم من..
زنگ خونه به صدادر امد..سمت آیفون راه افتادم..
-کیه؟؟
-امیرم داداش باز کن درو که قندیل بستم..
-خخخ بیا تو
بعداز چند دقیقه امیر یاالله گویان امد داخل امیر همیشه عین یه داداش پشتم بود بچه مایه دار بود و بی شیله پیله هیچوقت خودشو بالاتر از دیگران نمیدونست مرامش مردونه بود..مامان بزرگ وبابا هم خیلی دوستش داشتن..خیلی جاها که کم آورده بودم عین یه برادر دستمو گرفته بود..
-سلام سلام من امدم صفا آوردم..بالبخند سمتش رفتم ..
-سلام عشقم خوش امدی..اخمی کرد..
-این بازگفت عشقم حالا میدونه خوشم نمیاد..خندیدم ودستشو فشردم..بیابشین بداخلاقم نشو..خندیدوروی مبل تک نفره نشست مامان بزرگ از آشپز خونه بیرون آمد..
امیر از جاش بلند شد..
-سلام مامان بزرگ..
-مامان بزرگ لبخند مهربونی زد ..سلام پسر گلم خوش امدی..
-قربون شما..
۸.۶k
۱۰ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.