من دوستت دارم دیونه پارت دخترهدستاشو ازدوربازوم ب
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۵ #دخترهدستاشو ازدوربازوم برداشت .. دراتاقو باز کرد وباشوق گفت بیاتو.. داخل اتاق شدم دکور اتاق خیلی قشنگ بود معلوم بود دختره از اون مایه داراست... ولی اگه پولداره چرابه این روز افتاده...
_قشنگه
_آره... شالشو تو دهنش گرفت ویه گوشه ای نشست.شروع کرد به تکون خوردن .. آروم رفتم وکنارش نشستم..
_چیشد؟ من که گفتم اتاقت قشنگه..
_عمو برام آلوچه میخری؟؟
شالو از تو دهنش بیرون آوردم..
_بله که میخرم فقط دیگه تو شالتو نکن تو دهنت.. باشه..
از جاش بلند شد منم بلند شدم.. دستاشو باز کرد وبهم نزدیک شد فوری منظور شو گرفتم ودستمو گذاشتم رو صورت خوش فرمش وبه عقب هدایتش کردم.. اون دیونه بود من که نبودم😉 بلافاصله گوشیم زنگ خورد.. گوشی رو از جیبم بیرون آوردمو نگاهی به صفحش انداختم... ای بابا باز این دختره زنگ زد حالا خوبه بهش گفتم دیگه هرچی بینمون بود تمومه. رد تماس زدم وبه دختر ه که بالوچه ای آویزون نگام میکرد چشم دوختم.... بااخم گفت :
_تو بدی.. بد. عموی بد بادو از اتاق بیرون رفت... شونه ای بالا انداختم واز اتاق بیرون رفتم.. به محض بیرون رفتن یه پسره جلوی راهم قرار گرفت وطلبکارگفت:
_هی تو ریحانه نیستی؟؟ متعجب نگاهش کردم...
_من
-نه بغل دستیت.. نگاهی به بغلم انداختم... پسره بهم نزدیک شد ودستشو سمت بغل دستم دراز کرد... بسم الهی گفتم وازکنارش ردشدم... من اگه از دست اینا دیونه نشم خیلیه... بخاطر پدرم مجبورم.. دانشگاهمو باکمک های دوستم تموم کردم. پدرم راننده ای خاوربود وقتی من ۱۵سالم بود دراثر تصادف قطع نخا شد...مادرمم دراثر بیماری فوت شده بود...
نویسنده؛S
لا یک ونظر👍 😊
_قشنگه
_آره... شالشو تو دهنش گرفت ویه گوشه ای نشست.شروع کرد به تکون خوردن .. آروم رفتم وکنارش نشستم..
_چیشد؟ من که گفتم اتاقت قشنگه..
_عمو برام آلوچه میخری؟؟
شالو از تو دهنش بیرون آوردم..
_بله که میخرم فقط دیگه تو شالتو نکن تو دهنت.. باشه..
از جاش بلند شد منم بلند شدم.. دستاشو باز کرد وبهم نزدیک شد فوری منظور شو گرفتم ودستمو گذاشتم رو صورت خوش فرمش وبه عقب هدایتش کردم.. اون دیونه بود من که نبودم😉 بلافاصله گوشیم زنگ خورد.. گوشی رو از جیبم بیرون آوردمو نگاهی به صفحش انداختم... ای بابا باز این دختره زنگ زد حالا خوبه بهش گفتم دیگه هرچی بینمون بود تمومه. رد تماس زدم وبه دختر ه که بالوچه ای آویزون نگام میکرد چشم دوختم.... بااخم گفت :
_تو بدی.. بد. عموی بد بادو از اتاق بیرون رفت... شونه ای بالا انداختم واز اتاق بیرون رفتم.. به محض بیرون رفتن یه پسره جلوی راهم قرار گرفت وطلبکارگفت:
_هی تو ریحانه نیستی؟؟ متعجب نگاهش کردم...
_من
-نه بغل دستیت.. نگاهی به بغلم انداختم... پسره بهم نزدیک شد ودستشو سمت بغل دستم دراز کرد... بسم الهی گفتم وازکنارش ردشدم... من اگه از دست اینا دیونه نشم خیلیه... بخاطر پدرم مجبورم.. دانشگاهمو باکمک های دوستم تموم کردم. پدرم راننده ای خاوربود وقتی من ۱۵سالم بود دراثر تصادف قطع نخا شد...مادرمم دراثر بیماری فوت شده بود...
نویسنده؛S
لا یک ونظر👍 😊
- ۲.۹k
- ۱۸ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط