رمان همسر اجباری پارت نود وچهارم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود وچهارم
سرشو برداشت.
سالم مهندس نمیای ناهار
آریا تنهام بزار
معلوم هست چه مرگت شده.
نه ب هیچ کی ربط نداره حتی تو رررفیق
احسان حوصله این مسخره بازیارو ندارمآ میگی یا نه
آریا این دختره تو خونه شما چکار میکنه.
آنا رو میگی
نه لعنتی نه همون شین رو میگم
شین ک اونجا نیست هتل
آره جون خودت به منم دروغ میگی ها مثال من هم کارتم دوستتم داداشتم بد بخت فکر کردی کوچیکترم بارم
نیست .
آره شین اونجاست و قرار زن من بشه و با هم بریم اونجا زندگی کنیم البته بعد از اینکه یک سالی ک باید حتما عقد
هم بمونیم و بعد از اون آنا رو راضی میکنم.
-تو واقعا آریایی.کجا میخوای بری ها کجا من امروز خواستم بیام آنا رو ببرم ک دیدم شین بعد از اینکه ماشینت
دور شد از در حیاط اومد بیرون و سوار ماشین دیگه ای شد.ها معلوم نیس چه ریگی ب کفششه باشه
-آریا اینا از اولم مشکوک بودن با این قرادای که باهاشون بستیم هیچ راه فراری نداریم.میفهمیاحسان شین خواب بود چی داری میگی.
-خوب من شین و دوست دارم اگه حتی بدم باشه باهاش زندگیمو میکنم. و اموالمونو به باد نمیدم احسان.
احسان اومد یقه لباسمو گرفتو گفت.
نمیزارم روانی احمق نمیزارم هرچی میخوای بکنی.و بری کره ک چی بشه ما دوباره از اول همه چیزو میسازیمش.
من با حالت مسخره ای گفتم آره میسازیمش.حتما. باباهامو اگه نبودن کی مارو میرسوند اینجا. درسته ما تالش
کردیم اما اونا همه سرمایشونو ریختن پای ما.میفمی احسان.
احسان نشست رو صندلی و سرشو بین دستاش گرفت. آریا باید یه کاری کنیم .کی مارو اورده تو این بازی خدا
میدونه اما. من نمیزارم تو بیش از این سختی بکشی تو ام یکی مث منی
من اسرار داشتم احسانو آروم کنم. چون خودم همه راه هارو رو رفته بودم تا بتونم این قراردادو فسخ کنم.
احسان من عاشق شین شدم میخوام باهاش باشم کاری نکن سهم توام میخرم.
احسان:خفه شو لعنتی فکر کردی خبرندارم از دلت ک دیگه دل نیست سنگ شده.تمام قلبت زیبا بود حاال یه هویی
دکمه رو زدی شد شین.بعد یه ماه. هه جالبه .نه اینکه زیبا خیلی شاخ باشه ها نه.زیبا لیاقت تورو نداشت.اما تو عقل
تو کله ات نبود انقد زرنگ باشی زود فراموشش کنی.
حرفاش واقعیت بود.درو باز کردمو زدم بیرون از اتاق.بعد از تعطیلیه شرکت رفتم خونه. اما شین نبود.فهمیدم حرف
احسان بی ربط نبوده.
آنا هم رفته بود کالس و منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم یه دوش گرفتم و بعدش دراز کشیدم رو تخت.....
Comments please
سرشو برداشت.
سالم مهندس نمیای ناهار
آریا تنهام بزار
معلوم هست چه مرگت شده.
نه ب هیچ کی ربط نداره حتی تو رررفیق
احسان حوصله این مسخره بازیارو ندارمآ میگی یا نه
آریا این دختره تو خونه شما چکار میکنه.
آنا رو میگی
نه لعنتی نه همون شین رو میگم
شین ک اونجا نیست هتل
آره جون خودت به منم دروغ میگی ها مثال من هم کارتم دوستتم داداشتم بد بخت فکر کردی کوچیکترم بارم
نیست .
آره شین اونجاست و قرار زن من بشه و با هم بریم اونجا زندگی کنیم البته بعد از اینکه یک سالی ک باید حتما عقد
هم بمونیم و بعد از اون آنا رو راضی میکنم.
-تو واقعا آریایی.کجا میخوای بری ها کجا من امروز خواستم بیام آنا رو ببرم ک دیدم شین بعد از اینکه ماشینت
دور شد از در حیاط اومد بیرون و سوار ماشین دیگه ای شد.ها معلوم نیس چه ریگی ب کفششه باشه
-آریا اینا از اولم مشکوک بودن با این قرادای که باهاشون بستیم هیچ راه فراری نداریم.میفهمیاحسان شین خواب بود چی داری میگی.
-خوب من شین و دوست دارم اگه حتی بدم باشه باهاش زندگیمو میکنم. و اموالمونو به باد نمیدم احسان.
احسان اومد یقه لباسمو گرفتو گفت.
نمیزارم روانی احمق نمیزارم هرچی میخوای بکنی.و بری کره ک چی بشه ما دوباره از اول همه چیزو میسازیمش.
من با حالت مسخره ای گفتم آره میسازیمش.حتما. باباهامو اگه نبودن کی مارو میرسوند اینجا. درسته ما تالش
کردیم اما اونا همه سرمایشونو ریختن پای ما.میفمی احسان.
احسان نشست رو صندلی و سرشو بین دستاش گرفت. آریا باید یه کاری کنیم .کی مارو اورده تو این بازی خدا
میدونه اما. من نمیزارم تو بیش از این سختی بکشی تو ام یکی مث منی
من اسرار داشتم احسانو آروم کنم. چون خودم همه راه هارو رو رفته بودم تا بتونم این قراردادو فسخ کنم.
احسان من عاشق شین شدم میخوام باهاش باشم کاری نکن سهم توام میخرم.
احسان:خفه شو لعنتی فکر کردی خبرندارم از دلت ک دیگه دل نیست سنگ شده.تمام قلبت زیبا بود حاال یه هویی
دکمه رو زدی شد شین.بعد یه ماه. هه جالبه .نه اینکه زیبا خیلی شاخ باشه ها نه.زیبا لیاقت تورو نداشت.اما تو عقل
تو کله ات نبود انقد زرنگ باشی زود فراموشش کنی.
حرفاش واقعیت بود.درو باز کردمو زدم بیرون از اتاق.بعد از تعطیلیه شرکت رفتم خونه. اما شین نبود.فهمیدم حرف
احسان بی ربط نبوده.
آنا هم رفته بود کالس و منم بعد از عوض کردن لباسام رفتم یه دوش گرفتم و بعدش دراز کشیدم رو تخت.....
Comments please
۹.۷k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.