مال من باش
مال من باش
پارت ششم
وارد اتاقی شدم که تهیونگ توش بود انگار تازه از حموم اومده بود هیچ لباسی تنش نبود بجز یه حوله که بیشتر بدنش معلوم بود ماتم برده بود
ویو تهیونگ
ا/ت وارد اتاق شده بود لباسش خیس بود
و بدنش معلوم بود بدنش خیلی هات بود
درست تایپ من بود دیدم عجیب داره نگام میکنم یه نگاه به خودم کردم دیدم لباس تنم نیست سریع رفتم یه لباس پوشیدم اومدم بیرون ا/ت هنوز گیج بود کوک وارد اتاق شد که ا/ت رو دید ا/ت بدنش بخار اب که ریخته شده بود روش معلوم بود یه دفعه حس عجیبی پیدا کردم بلند داد زدم برو بیرون کوک هم که فهمید چی شد رفت بیرون ا/ت رو بلند کردم و یکی از لباسای خودمو دادم که بپوشه شب شد بچه ها کلی اسرار کردن که بریم لب ساحل منم دیدم که هیچ چاره ای ندارم قبول کردم رفتیم دم ساحل که کوک اومد پیش ا/ت
کوک:ا/ت بریم یکم دور بزنیم
ا/ت:باکی؟
کوک:من و تو دیگه هوم؟
ا/ت:عم خوب باشه
اینا رفتن ولی خب من حس بدی داشتم دوس نداشتم کوک همراه ا/ت باشه
ویو ا/ت
کوک ازم خواسته بود باهاش قدم بزنم تو میسر در حال قدم زدن بودیم که یه دچرخه دیدم که مال کاپلا بود من خیلی دوچرخه دوس داشتم برای همین لباس کوکو کشیدم که بهش بگم بریم دوچرخه سوارشیم که کوک اوفتاد روم گرمای نفساش به گردن و صورتم میخورد که یهو تهیونگ ضاحر شد
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی
کوک:ام خب یهو افتاد خب مگه چیه
تهیونگ:هیچکس حق نداره به ا/ت دس بزنه فهمیدی (با عربده)
کوک:چته مگه چیکارته (با داد)
تهیونگ:دوست دخترمه
کوک:یه نقشه چرا جدی گرفتی
تهیونگ:دستم امانت که هست
ا/ت:بس کنید
رو به سوی تهیونگ کردم
ا/ت:به تو ربطی نداره چیکار میکنم یا نه بعدشم رفتم سمت خونه جین یه دوش گرفتم بعدش هم خوابیدم ولی دلم پیشه تهیونگ بود واییی کارم درست نبود ولی اونم نباید همچین کاری میکرد
صبح روز بعد
بیدار شدم یه شومیز سفید کوتاه با یه شرتک یخی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و یه ارایش دخترونه کردم رفتم دیدم بقیه رفتن سر کلاس فقط منو کوک و تهیونگ بودیم که کلاس نداشتیم
کوک:خوشکل شدی
تهیونگ:این چه وضشه برو لباستو عوض کن
واقعا دیگه داشتم ازین حرکات تهیونگ خسته میشدم (خیلی هم دلت بخاد کلی ادم حسرت دیدنشو دارن بعد از این کاراش خسته میشی 😐😑😑)
ا/ت:به تو چه
تهیونگ:به من چه
ا/ت: اوم
ویو تهیونگ
با این حرفش خونم به جوش اومد رفتمو
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت اتاق درو بستم و ا/ت رو چسبوندمش به دیوار
و نزدیکش شدم
حمایت کنید مسی خوشکلا 💕😘
نظرتونو راجب فیک نوشتنمم بگین بگین چه مشکلی داره🤗☺️
#ارمی#فیک#وانشات#سناریو#ادیت#army#bts
پارت ششم
وارد اتاقی شدم که تهیونگ توش بود انگار تازه از حموم اومده بود هیچ لباسی تنش نبود بجز یه حوله که بیشتر بدنش معلوم بود ماتم برده بود
ویو تهیونگ
ا/ت وارد اتاق شده بود لباسش خیس بود
و بدنش معلوم بود بدنش خیلی هات بود
درست تایپ من بود دیدم عجیب داره نگام میکنم یه نگاه به خودم کردم دیدم لباس تنم نیست سریع رفتم یه لباس پوشیدم اومدم بیرون ا/ت هنوز گیج بود کوک وارد اتاق شد که ا/ت رو دید ا/ت بدنش بخار اب که ریخته شده بود روش معلوم بود یه دفعه حس عجیبی پیدا کردم بلند داد زدم برو بیرون کوک هم که فهمید چی شد رفت بیرون ا/ت رو بلند کردم و یکی از لباسای خودمو دادم که بپوشه شب شد بچه ها کلی اسرار کردن که بریم لب ساحل منم دیدم که هیچ چاره ای ندارم قبول کردم رفتیم دم ساحل که کوک اومد پیش ا/ت
کوک:ا/ت بریم یکم دور بزنیم
ا/ت:باکی؟
کوک:من و تو دیگه هوم؟
ا/ت:عم خوب باشه
اینا رفتن ولی خب من حس بدی داشتم دوس نداشتم کوک همراه ا/ت باشه
ویو ا/ت
کوک ازم خواسته بود باهاش قدم بزنم تو میسر در حال قدم زدن بودیم که یه دچرخه دیدم که مال کاپلا بود من خیلی دوچرخه دوس داشتم برای همین لباس کوکو کشیدم که بهش بگم بریم دوچرخه سوارشیم که کوک اوفتاد روم گرمای نفساش به گردن و صورتم میخورد که یهو تهیونگ ضاحر شد
تهیونگ:داری چه غلطی میکنی
کوک:ام خب یهو افتاد خب مگه چیه
تهیونگ:هیچکس حق نداره به ا/ت دس بزنه فهمیدی (با عربده)
کوک:چته مگه چیکارته (با داد)
تهیونگ:دوست دخترمه
کوک:یه نقشه چرا جدی گرفتی
تهیونگ:دستم امانت که هست
ا/ت:بس کنید
رو به سوی تهیونگ کردم
ا/ت:به تو ربطی نداره چیکار میکنم یا نه بعدشم رفتم سمت خونه جین یه دوش گرفتم بعدش هم خوابیدم ولی دلم پیشه تهیونگ بود واییی کارم درست نبود ولی اونم نباید همچین کاری میکرد
صبح روز بعد
بیدار شدم یه شومیز سفید کوتاه با یه شرتک یخی پوشیدم موهامو دم اسبی بستم و یه ارایش دخترونه کردم رفتم دیدم بقیه رفتن سر کلاس فقط منو کوک و تهیونگ بودیم که کلاس نداشتیم
کوک:خوشکل شدی
تهیونگ:این چه وضشه برو لباستو عوض کن
واقعا دیگه داشتم ازین حرکات تهیونگ خسته میشدم (خیلی هم دلت بخاد کلی ادم حسرت دیدنشو دارن بعد از این کاراش خسته میشی 😐😑😑)
ا/ت:به تو چه
تهیونگ:به من چه
ا/ت: اوم
ویو تهیونگ
با این حرفش خونم به جوش اومد رفتمو
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت اتاق درو بستم و ا/ت رو چسبوندمش به دیوار
و نزدیکش شدم
حمایت کنید مسی خوشکلا 💕😘
نظرتونو راجب فیک نوشتنمم بگین بگین چه مشکلی داره🤗☺️
#ارمی#فیک#وانشات#سناریو#ادیت#army#bts
۲۰.۴k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.