پرستار بچم پارت ۲۵
ات:بشین اینجا تا جعبه کمک های اولیه رو بیارم*سرد*
ویو ات:یکم پماد روی دستم گذاشتم و کنار لبش مالیدم که دستم رو از مچ گرفت و منو انداخت روی خودش
کوک:به چه حقی باهاش رقصیدی؟
ات:الان کسی اینجا نیست که بخوای نقش بازی کنی بیخیال شو
کوک:منم نقش بازی نمیکنم...ازت سوال پرسیدم جواب میخوام
ات:مثلا کیه من باشی که جوابت رو بدم؟
کوک:همه کست
ات:ببین قبول کن فقد ارباب و کارگریم همین
کوک:بنظرت اینجوری میرسه؟
ات:چیز دیگه ای هست که من نمیدونم؟
کوک:خیلی چیزا...من*زنیگگگگ زنگ در خورد:/*
(آخه مزاحم الان چه وقت زنگ بود؟بدبخت میخواست اعتراف کنه)
کوک:منتظر کسی بودی؟
ات:کی میتونه باشه این وقت شب؟ از توی اتاق بیرون نیا درو ببند احتمالا مامانمه ولی بعید میدونم
ویو ات:درو باز کردم و با کسی که دیدم خشکم زد..
او...اون پدر واقعیم بود که ولم کرد ...
ات:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟
پ.ت:دخترم...*بغض الکی*
ات:چی؟گفتم اینجا چیکار میکنی؟
پ.ت:دخترم یه اشتباه کردم به پول نیاز دارم بهم بده
ات:چطور جرات میکنی بعد از ۱۰ سال پیدات بشه توی چشمام نگاه کنی؟هااااان؟این ۱۰ سال کجا بودی؟*داد*
پ.ت:از کی تا حالا صدات رو روی پدرت بالا میبری؟
*سیلی*
ات:هه...پدر؟چیکار کردی برام به عنوان پدر؟چطور روت میشه بعد از ۱۰ سال می ات بشه بگی پول میخوام؟ باز یقین هنوز قمار میکنی؟*داد* سریع از خونم برو بیرون*گریه*
پ.ت:خفه شوووو...دختره ی هرزه*سیلی*
ات:من هرزه نیسم...تو و اون زنایی که باهمید هرزه اید چطور تونستی با یه بچه و زنت بری با بقیه بخوابی؟ فک کردی نمیدونم چه غلطیایی کردی؟ ۱۰ سال...۱۰ سال گذشته اصلا به خودت اجازه دادی که بچم کجاست حالش خوبه؟بالا سرش سقف هست یا نه؟ هااااان؟*داد و گریه* چقدر منو توی اون انباری کثافت بارت زندانی کردی؟ چقدر مامانو کتک زدی؟ چقدر ازم اخازی کردی ؟ اوج جوونیم...موقعی که باید خوش باشم و با بقیه برم بیرون مجبور شدم کار کنم...میفهمی؟ بعد تو هر جی داشتیم و نداشتیم رو برداشتی و بردی و باری خودت زتدکی بهتری ساختی... من به درک...مامان و...چطور تونستی؟هااا عوضی چطور تونستیییییی*فریاد و گریه* میدونی چقدر با اون کمربند های رنگ و وارنگ کتکم زدی؟خجالت میکشیدم توی چشمای بقیه نگاه کنم چون پدرم یه عوضی تمام عیار بود...برو بیرون*فریاد و گریه*
ویو کوک:وقتی رفت درو باز کنه لای درو باز گذاشتم... خیلی کتکش میزد میخواستم برم ولی نمیشد اون پدر ات بود؟ بعد یه عالمه کتک زدن ات رفتش...ات افتاد و گریه میکرد
ات:آخه چراااااا...چرا نمیتونم یه زندگی راحت داشته باشم؟ چراااا*فریاد و گریه*
کوک:هیش ات آروم باش رفتش
ویو کوک:با دستش موهاش رو گرفته بود و میکشید که بیهوش شد....گذاشتم توی بغلم و شماره مامانش رو برداشتم و زنگ زدم...
کوک:الو سلام لطفا بیاید خونه ی ات حالش خوب نیست*گریه*
شرط: ۵۰ به بالا لایک...۱۰ کامنت
ویو ات:یکم پماد روی دستم گذاشتم و کنار لبش مالیدم که دستم رو از مچ گرفت و منو انداخت روی خودش
کوک:به چه حقی باهاش رقصیدی؟
ات:الان کسی اینجا نیست که بخوای نقش بازی کنی بیخیال شو
کوک:منم نقش بازی نمیکنم...ازت سوال پرسیدم جواب میخوام
ات:مثلا کیه من باشی که جوابت رو بدم؟
کوک:همه کست
ات:ببین قبول کن فقد ارباب و کارگریم همین
کوک:بنظرت اینجوری میرسه؟
ات:چیز دیگه ای هست که من نمیدونم؟
کوک:خیلی چیزا...من*زنیگگگگ زنگ در خورد:/*
(آخه مزاحم الان چه وقت زنگ بود؟بدبخت میخواست اعتراف کنه)
کوک:منتظر کسی بودی؟
ات:کی میتونه باشه این وقت شب؟ از توی اتاق بیرون نیا درو ببند احتمالا مامانمه ولی بعید میدونم
ویو ات:درو باز کردم و با کسی که دیدم خشکم زد..
او...اون پدر واقعیم بود که ولم کرد ...
ات:ت...تو اینجا چیکار میکنی؟
پ.ت:دخترم...*بغض الکی*
ات:چی؟گفتم اینجا چیکار میکنی؟
پ.ت:دخترم یه اشتباه کردم به پول نیاز دارم بهم بده
ات:چطور جرات میکنی بعد از ۱۰ سال پیدات بشه توی چشمام نگاه کنی؟هااااان؟این ۱۰ سال کجا بودی؟*داد*
پ.ت:از کی تا حالا صدات رو روی پدرت بالا میبری؟
*سیلی*
ات:هه...پدر؟چیکار کردی برام به عنوان پدر؟چطور روت میشه بعد از ۱۰ سال می ات بشه بگی پول میخوام؟ باز یقین هنوز قمار میکنی؟*داد* سریع از خونم برو بیرون*گریه*
پ.ت:خفه شوووو...دختره ی هرزه*سیلی*
ات:من هرزه نیسم...تو و اون زنایی که باهمید هرزه اید چطور تونستی با یه بچه و زنت بری با بقیه بخوابی؟ فک کردی نمیدونم چه غلطیایی کردی؟ ۱۰ سال...۱۰ سال گذشته اصلا به خودت اجازه دادی که بچم کجاست حالش خوبه؟بالا سرش سقف هست یا نه؟ هااااان؟*داد و گریه* چقدر منو توی اون انباری کثافت بارت زندانی کردی؟ چقدر مامانو کتک زدی؟ چقدر ازم اخازی کردی ؟ اوج جوونیم...موقعی که باید خوش باشم و با بقیه برم بیرون مجبور شدم کار کنم...میفهمی؟ بعد تو هر جی داشتیم و نداشتیم رو برداشتی و بردی و باری خودت زتدکی بهتری ساختی... من به درک...مامان و...چطور تونستی؟هااا عوضی چطور تونستیییییی*فریاد و گریه* میدونی چقدر با اون کمربند های رنگ و وارنگ کتکم زدی؟خجالت میکشیدم توی چشمای بقیه نگاه کنم چون پدرم یه عوضی تمام عیار بود...برو بیرون*فریاد و گریه*
ویو کوک:وقتی رفت درو باز کنه لای درو باز گذاشتم... خیلی کتکش میزد میخواستم برم ولی نمیشد اون پدر ات بود؟ بعد یه عالمه کتک زدن ات رفتش...ات افتاد و گریه میکرد
ات:آخه چراااااا...چرا نمیتونم یه زندگی راحت داشته باشم؟ چراااا*فریاد و گریه*
کوک:هیش ات آروم باش رفتش
ویو کوک:با دستش موهاش رو گرفته بود و میکشید که بیهوش شد....گذاشتم توی بغلم و شماره مامانش رو برداشتم و زنگ زدم...
کوک:الو سلام لطفا بیاید خونه ی ات حالش خوب نیست*گریه*
شرط: ۵۰ به بالا لایک...۱۰ کامنت
- ۵۱.۰k
- ۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط