پارت7
#پارت7
ماهنقرهای
( از زبان جیمین )
اون همسر آیندمه..!
ظاهر خوبی داره... حس عجیبی بهش دارم ... اما مشکل اینه ک به این ازدواج رازی نیس...
بهش حق میدم چون اون هیچی از من نمیدونه..
ولی.. آیا بعد از شناختنم بازم مخالفه این ازدواجه؟!..
( از زبان ا/ت )
جیمین زیادی عجیب میزنه...
رفتارش به نجیب زاده ها میخوره...
اما ظاهرش نه...!
..........
_ بانو ...بانو...
_ اه بله ببخشید حواسم نبود ....
_ میشه یکم تندتر راه بیاین؟
_ ام... باش..باشه
با احتیاط گوشه لباسم رو جمع کردم نگاهی به اون پسر انداختم ، اون واقعا زیباست.. اما در عین حال پیچیده ...
قدم هام رو تند کردم تا بهش برسم ، وقتی یاد حرفاش میوفتادم حس عجیبی بهم دست میده..
گفته بود ماه نقرهای صدام میکنه؟
بخاطر چشمام؟
ولی من بیشتر دیوونه ی چشمای اون شدم..
تو سری ای به خودم زدم...
دارم چیکار میکنم؟
من به یه نجیب زاده دلبستم؟!
پشیمون شدم از افکار غلطم..
سر بلند کردم و نگاهه ناامیدی بهش انداختم..
جیمین که از صبح متوجه افکار شدید و نگاه های خیره اون دختر به خودش شده بود قدم هاشو کوتاه کرد...
لبخند کوتاه و دندون نمایی زد و با صدای ارومی که جویونگ متوجه نشه گفت :
اوه ماه نقرهای..... انقدر جذابم ک غرقم شدی ؟
ا/ت با دست پاچگی نگاهش و دزدید و گفت:
_ خیر تو عمرم مردی به زشتی تو ندیدم...
جیمین با چشای گشاد شده گفت:
-هی... من تو محله ای که زندگی میکنم معروف به زیباترین مردم..
-مهم نیست... از نظر من که زشتی...
و پا تند کرد و جلوتر رفت...
جویونگ نزدیک جیمین شد..
-چیزی شده؟
-انگار بانوتون، تو شکستن دل بقیه حرف نداره...
-اینطور نیست... به دل نگیر... الان بخاطر چیز دیگه ای ناراحته.. برا همین انقد بد خلقی میکنه... باید بهش فرصت داد کم کم با همه اینا کنار میاد...
-امیدوارم...
گایز.. خبر رسیده کامنت دادن گناه کبیره حساب میشه.. یع وقت کامت نزارید هااااا!
ماهنقرهای
( از زبان جیمین )
اون همسر آیندمه..!
ظاهر خوبی داره... حس عجیبی بهش دارم ... اما مشکل اینه ک به این ازدواج رازی نیس...
بهش حق میدم چون اون هیچی از من نمیدونه..
ولی.. آیا بعد از شناختنم بازم مخالفه این ازدواجه؟!..
( از زبان ا/ت )
جیمین زیادی عجیب میزنه...
رفتارش به نجیب زاده ها میخوره...
اما ظاهرش نه...!
..........
_ بانو ...بانو...
_ اه بله ببخشید حواسم نبود ....
_ میشه یکم تندتر راه بیاین؟
_ ام... باش..باشه
با احتیاط گوشه لباسم رو جمع کردم نگاهی به اون پسر انداختم ، اون واقعا زیباست.. اما در عین حال پیچیده ...
قدم هام رو تند کردم تا بهش برسم ، وقتی یاد حرفاش میوفتادم حس عجیبی بهم دست میده..
گفته بود ماه نقرهای صدام میکنه؟
بخاطر چشمام؟
ولی من بیشتر دیوونه ی چشمای اون شدم..
تو سری ای به خودم زدم...
دارم چیکار میکنم؟
من به یه نجیب زاده دلبستم؟!
پشیمون شدم از افکار غلطم..
سر بلند کردم و نگاهه ناامیدی بهش انداختم..
جیمین که از صبح متوجه افکار شدید و نگاه های خیره اون دختر به خودش شده بود قدم هاشو کوتاه کرد...
لبخند کوتاه و دندون نمایی زد و با صدای ارومی که جویونگ متوجه نشه گفت :
اوه ماه نقرهای..... انقدر جذابم ک غرقم شدی ؟
ا/ت با دست پاچگی نگاهش و دزدید و گفت:
_ خیر تو عمرم مردی به زشتی تو ندیدم...
جیمین با چشای گشاد شده گفت:
-هی... من تو محله ای که زندگی میکنم معروف به زیباترین مردم..
-مهم نیست... از نظر من که زشتی...
و پا تند کرد و جلوتر رفت...
جویونگ نزدیک جیمین شد..
-چیزی شده؟
-انگار بانوتون، تو شکستن دل بقیه حرف نداره...
-اینطور نیست... به دل نگیر... الان بخاطر چیز دیگه ای ناراحته.. برا همین انقد بد خلقی میکنه... باید بهش فرصت داد کم کم با همه اینا کنار میاد...
-امیدوارم...
گایز.. خبر رسیده کامنت دادن گناه کبیره حساب میشه.. یع وقت کامت نزارید هااااا!
۱۲.۳k
۱۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.