پارت
#پارت6
ماهنقرهای
(از زبان ا/ت)
-شنیدم... تا الان کسی ولیعهدو ندیده..
-درسته..
-تو از طرف اون اومدی... پس مطمئنم کمه کم یچیزایی ازش میدونی..
جیمین نگاهشو به ا/ت داد و گفت:
-هرچیزی که میخوای درموردش بدونی رو بپرس..
-... من حتی اسمشم نمیدونم..
-شاید دلیلی برای نگفتن اسمش داره...
-اوف... ولی اشتباهه.. اینکه تو کتاب همه علایق یا حتی رفتارا و چیزایی که بدش میاد رو گفته درست نیس..
-چرا؟
-چون اگه اون واقعا دوس داره زندگی خوبی با همسرش داشته باشه.. باید خودشو به مردم نشون بده.. تا مردم درموردش تصمیم بگیرن.. هیچ آدمی نمیتونه خودشو قضاوت کنه..
-اره خب.. اینم هس..
-غیر ازین مسأله.. من نمیدونم میتونم باهاش کنار بیام یا نه!
-درسته که با این ازدواج مخالفی.. اما بالاخره که باید کنار بیای..
-فقط من نیستم! اونم رضایتی به این ازدواجه زوری نداره..
-ولی من همچین فکری نمیکنم...
ا/ت با تعجب به سمتش برگشت..
-منظورت چیه؟
جیمین دقیقا جلوی صورتش قرار گرفت و با لبخند گفت:
-تصمیم گرفتن جای ولیعهد کار درستی نیست.. بهتر نیس بریو استراحت کنی....؟
ا/ت دستپاچه پلکاشو به هم زد..
-عا.. خب..
جیمین بعداز گفتن شب بخیر همونجایی که نشسته بود دراز کشید و چشماشو بست...
-شب..شبخیر
و بلند شدو به داخل چادر رفت...
.....
-بانو.. بانو...
-جویونگ خواهش میکنم بزار یکم دیگه بخوابم
-همین الانشم دیر شده...
ناچار بلند شدم و قوصی به خودم دادم...
درحالی که جویونگ موهای به هم ریختمو صاف میکرد رو کردم سمتشو گفتم:
-بنظرت دست خالی بریم بد نیس؟
-عاممم نمیدونم... شاید بهتره چیزی بگیریم..
- اینجوری که شنیدم پادشاه شیلا از نظر اقتصادی هیچ مشکلی نداره و قطعا اگه چیزی بخریم ازون به نفع احسنت استفاده نمی کنه... پس بهتره خودم چیزی درست کنم...
جویونگ با لبخند گفت:
و حالا بانوی هنرمند وارده کار میشه
-هییی مسخرم میکنیییی
-نههه من غلط بکنمم
-اگه دعواتون تموم شد.. باید راه بیوفتیم..
هردو خندیدیم و از چادر بیرون رفتیم..
ببخشید بابت دیر گذاشتنم.. واقعا وقت نوشتن ندارم ولی حتماااا جبران میکنم.
مرسی از صبوریتان❤️
ماهنقرهای
(از زبان ا/ت)
-شنیدم... تا الان کسی ولیعهدو ندیده..
-درسته..
-تو از طرف اون اومدی... پس مطمئنم کمه کم یچیزایی ازش میدونی..
جیمین نگاهشو به ا/ت داد و گفت:
-هرچیزی که میخوای درموردش بدونی رو بپرس..
-... من حتی اسمشم نمیدونم..
-شاید دلیلی برای نگفتن اسمش داره...
-اوف... ولی اشتباهه.. اینکه تو کتاب همه علایق یا حتی رفتارا و چیزایی که بدش میاد رو گفته درست نیس..
-چرا؟
-چون اگه اون واقعا دوس داره زندگی خوبی با همسرش داشته باشه.. باید خودشو به مردم نشون بده.. تا مردم درموردش تصمیم بگیرن.. هیچ آدمی نمیتونه خودشو قضاوت کنه..
-اره خب.. اینم هس..
-غیر ازین مسأله.. من نمیدونم میتونم باهاش کنار بیام یا نه!
-درسته که با این ازدواج مخالفی.. اما بالاخره که باید کنار بیای..
-فقط من نیستم! اونم رضایتی به این ازدواجه زوری نداره..
-ولی من همچین فکری نمیکنم...
ا/ت با تعجب به سمتش برگشت..
-منظورت چیه؟
جیمین دقیقا جلوی صورتش قرار گرفت و با لبخند گفت:
-تصمیم گرفتن جای ولیعهد کار درستی نیست.. بهتر نیس بریو استراحت کنی....؟
ا/ت دستپاچه پلکاشو به هم زد..
-عا.. خب..
جیمین بعداز گفتن شب بخیر همونجایی که نشسته بود دراز کشید و چشماشو بست...
-شب..شبخیر
و بلند شدو به داخل چادر رفت...
.....
-بانو.. بانو...
-جویونگ خواهش میکنم بزار یکم دیگه بخوابم
-همین الانشم دیر شده...
ناچار بلند شدم و قوصی به خودم دادم...
درحالی که جویونگ موهای به هم ریختمو صاف میکرد رو کردم سمتشو گفتم:
-بنظرت دست خالی بریم بد نیس؟
-عاممم نمیدونم... شاید بهتره چیزی بگیریم..
- اینجوری که شنیدم پادشاه شیلا از نظر اقتصادی هیچ مشکلی نداره و قطعا اگه چیزی بخریم ازون به نفع احسنت استفاده نمی کنه... پس بهتره خودم چیزی درست کنم...
جویونگ با لبخند گفت:
و حالا بانوی هنرمند وارده کار میشه
-هییی مسخرم میکنیییی
-نههه من غلط بکنمم
-اگه دعواتون تموم شد.. باید راه بیوفتیم..
هردو خندیدیم و از چادر بیرون رفتیم..
ببخشید بابت دیر گذاشتنم.. واقعا وقت نوشتن ندارم ولی حتماااا جبران میکنم.
مرسی از صبوریتان❤️
- ۱۰.۶k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط