پارت ۱۴۱ آخرین تکه قلبم به قلمizeinabii
#پارت_۱۴۱ #آخرین_تکه_قلبم به قلمizeinabii
با شنیدن رینگتون مسیج گوشیم چشمامو باز کردم.
دو دقیقه خیره شده بودم به روبه رو و هیچ کاری نمی کردم.
نفس عمیقی کشیدم.
بلا های این چند روز مثل یه میکس از جلوی چشمم رد می شد.
پتو رو زدم کنار و مرتب کردم تختو.
از پارچ آب کمی آب ریختم تو لیوان و یه نفس سر کشیدم.
به حموم و یه دوش آب یخ واسه بیدار شدن نیاز داشتم.
حوله ام رو ور داشتم و رفتم سمت حموم .
با باز کردن دوش و گذاشتنش رو درجه ی داغ چشمامو بستم.. کم کم درجه ی آب و سرد تر کردم تا یهو بهم شوک وارد نشه..
باورم نمی شد دچار عاشقی شده باشم.
تموم مدت آهنگ هواسم نیست تو سرم خونده می شد..
مثل شب تولدم که توی بغلش بودم و این آهنگ در حال پخش شدن بود..
واقعی بود ته چشمات هر چی می دیدی
هر چی خوندم هر چی گفتم هر چی می شنیدی
هواسم نیست شدی همه کس من..
هواسم نیست تویی دلواپس من ..
هواسم نیست..!
***
گوشیو ور داشتم و با دیدن مسیجی که از عباس اومده بود سریع بازش کردم.
"داداش کلید مشکلت دست مهدی بغضِ..رگ خوابش پوله .. حالا اگه اوکی هسی قرارو باهاش بزارم"
توی جوابش نوشتم:
_حله قرارو بزار.
رفتم جلوی آینه و با تافی که روز مرد واسم گرفته بود موهامو حالت دادم.
حتی اگه بخوام قید همه چیو بزنم خاطرات و یادگاریاش یک لحظه ام منو رها نمی کنه!
بعد از حموم موهام پوف می کرد ..با تاف می تونستم تا حدودی حالتشو بهتر کنم.
کاپشنمو پوشیدم و یه کمی از اسپره ام خوشبو کننده ب مچ دستمو گردنم زدم.
****
با شمردن پولا خیالش راحت شد و گفت:
_واست پیداش می کنم خاطرت جمع.
با لبخند به عباس نگاه کردم.. انگار اونم در حال منعجر شدن بود.
آخر سز نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده منم که منتظر بودم یکی بزنه زیر خنده غش کردم از خنده..
مهدی که متعجب شده یود با بهت گفت:
_چتونه شما؟
با سر بهش فهموندم:
_هیچی ..
_به تو نمی خندیم بابا!
حرصی شده بود از دستمون..
از جاش بلند شد و گفت:
_میرما ..
_بشین باو
_پ بنالید چتونه..
نفسی کشیدم و با جدیت گفتم:
_هیچی بابا..تا کی پیداش می کنی واسم؟
_به زودی داداش فقط خواهشا در سترس باش چون یهو می بینی خیلی واجبه!
_ببین مهدی ممکنه یه شهر دیگه باشه پسره ها..
_فرقی نداره اینگیلیسم که باشه من پیداش می کنم.
بهم دیگه دست دادیم و گفتم:
_حله.
*****
از پشت شیشه بهش زل زدم ..
_تا کی اینجا منتظر بمونم و ببینم همونطوری بودی که هستی؟چرا تمومش نمی کنی این دوریو؟مگه خودت همیشه نمی گفتی لعنت به این دوری؟
تکیه دادم به شیشه و چشممو بستم.
_پیداش می کنم و انتقامتو ازش می گیرم..به جون آینازمون قسم..نمی ذارم اون همه خونی که ازت ریخت روی زمین پایمال شه!
با دیدن همون دختره که نیاز می گفت خواهرمه سری تکون دادم و اونم خیلی آروم سلام داد.
_ببخشید خانم..
_بله؟
با شنیدن رینگتون مسیج گوشیم چشمامو باز کردم.
دو دقیقه خیره شده بودم به روبه رو و هیچ کاری نمی کردم.
نفس عمیقی کشیدم.
بلا های این چند روز مثل یه میکس از جلوی چشمم رد می شد.
پتو رو زدم کنار و مرتب کردم تختو.
از پارچ آب کمی آب ریختم تو لیوان و یه نفس سر کشیدم.
به حموم و یه دوش آب یخ واسه بیدار شدن نیاز داشتم.
حوله ام رو ور داشتم و رفتم سمت حموم .
با باز کردن دوش و گذاشتنش رو درجه ی داغ چشمامو بستم.. کم کم درجه ی آب و سرد تر کردم تا یهو بهم شوک وارد نشه..
باورم نمی شد دچار عاشقی شده باشم.
تموم مدت آهنگ هواسم نیست تو سرم خونده می شد..
مثل شب تولدم که توی بغلش بودم و این آهنگ در حال پخش شدن بود..
واقعی بود ته چشمات هر چی می دیدی
هر چی خوندم هر چی گفتم هر چی می شنیدی
هواسم نیست شدی همه کس من..
هواسم نیست تویی دلواپس من ..
هواسم نیست..!
***
گوشیو ور داشتم و با دیدن مسیجی که از عباس اومده بود سریع بازش کردم.
"داداش کلید مشکلت دست مهدی بغضِ..رگ خوابش پوله .. حالا اگه اوکی هسی قرارو باهاش بزارم"
توی جوابش نوشتم:
_حله قرارو بزار.
رفتم جلوی آینه و با تافی که روز مرد واسم گرفته بود موهامو حالت دادم.
حتی اگه بخوام قید همه چیو بزنم خاطرات و یادگاریاش یک لحظه ام منو رها نمی کنه!
بعد از حموم موهام پوف می کرد ..با تاف می تونستم تا حدودی حالتشو بهتر کنم.
کاپشنمو پوشیدم و یه کمی از اسپره ام خوشبو کننده ب مچ دستمو گردنم زدم.
****
با شمردن پولا خیالش راحت شد و گفت:
_واست پیداش می کنم خاطرت جمع.
با لبخند به عباس نگاه کردم.. انگار اونم در حال منعجر شدن بود.
آخر سز نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده منم که منتظر بودم یکی بزنه زیر خنده غش کردم از خنده..
مهدی که متعجب شده یود با بهت گفت:
_چتونه شما؟
با سر بهش فهموندم:
_هیچی ..
_به تو نمی خندیم بابا!
حرصی شده بود از دستمون..
از جاش بلند شد و گفت:
_میرما ..
_بشین باو
_پ بنالید چتونه..
نفسی کشیدم و با جدیت گفتم:
_هیچی بابا..تا کی پیداش می کنی واسم؟
_به زودی داداش فقط خواهشا در سترس باش چون یهو می بینی خیلی واجبه!
_ببین مهدی ممکنه یه شهر دیگه باشه پسره ها..
_فرقی نداره اینگیلیسم که باشه من پیداش می کنم.
بهم دیگه دست دادیم و گفتم:
_حله.
*****
از پشت شیشه بهش زل زدم ..
_تا کی اینجا منتظر بمونم و ببینم همونطوری بودی که هستی؟چرا تمومش نمی کنی این دوریو؟مگه خودت همیشه نمی گفتی لعنت به این دوری؟
تکیه دادم به شیشه و چشممو بستم.
_پیداش می کنم و انتقامتو ازش می گیرم..به جون آینازمون قسم..نمی ذارم اون همه خونی که ازت ریخت روی زمین پایمال شه!
با دیدن همون دختره که نیاز می گفت خواهرمه سری تکون دادم و اونم خیلی آروم سلام داد.
_ببخشید خانم..
_بله؟
۸.۳k
۲۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.